۳-۱-۱-۳-۴-۱-بررسی سندی روایت
این روایت عموماً به دو طریق از انس[۴۳۲] و حضرت علی(ع)[۴۳۳] از پیامبر(ص) نقل شده است. در هر دو طریق نقل روایت اضافاتی دارد که دلالت دارد امامت مطلق قریش موردپسند نیست بلکه مبتنی بر شرایطی است. این نکته بیانگر است روایت به شکلی که ابوبکر نقل کرده است خبری واحد است. ابن حجر تصریح می‌کند وقتی دیده است فضلای هم‌عصر وی خبر واحدِ «الأئمه من قریش» را در ابوبکر منفرد می‌دانند، بر آن شده است تا حدیث را قوت بخشد بنابراین از طریق ۴۰ صحابی دیگر نقل نموده است.[۴۳۴] تلاش ابن حجر سبب شده است که برخی از علما روایت « الأئمه من قریش» را متواتر بدانند.[۴۳۵] و برخی دیگر آن را به درجه حسن ارتقاء دهند.[۴۳۶]
پایان نامه - مقاله - پروژه
ادعای ابن حجر درست نیست؛ زیرا اولاً ابن حجر در آثار دیگر صریحاً اشاره نموده است که روایت «الأئمه من قریش» را به این لفظ در کتاب‌های حدیث و سیره نیافته است.[۴۳۷] این سخن ابن حجر شبیه سخن احمد بن حنبل است که گفته است روایت را در کتاب‌های «ابراهیم بن سعد»(راوی حدیث) ندیده است؛ بنابراین بسیار محتمل است که این روایت به این شکل در کتاب‌های وی نبوده است؛ بنابراین هرچند ابن حجر طرق مختلف این روایت را آورده است، لیکن روایاتی که بدان‌ها استناد کرده ارتباط مستقیمی با روایت -و به تعبیری دقیق‌تر عبارتی- که ابوبکر بیان نموده، ندارد، زیرا بسیاری از آن‌ها مربوط به فضائل قبیله قریش است که در صورت صحت ارتباطی مستقیم با امامت ندارد مانند العلم فی القریش، لاتسبوا قریشا و ….[۴۳۸] که عموماً در باب «بَابُ فَضَائِلِ قُرَیْشٍ» می‌توان آن‌ها را یافت.[۴۳۹] و بعید نیست از ساخته‌های دوران بنی‌امیه در جریان جعل فضائل برای قبایل بوده باشد.
از احمد بن حنبل در مورد این روایت سؤال شد، وی گفت که این روایت در کتاب‌های ابراهیم[۴۴۰] نیست و احتمالاً اصلی ندارد.[۴۴۱] و صاحب قواعد العلل نیز در باب «فقدان الحدیث من کتب الراوی» به این روایت اشاره نموده است.[۴۴۲] خطابی نیز سندهای روایتِ انس را ضعیف دانسته است.[۴۴۳] ذهبی نیز در المیزان «بُکَیر بن وهب الجزری» در سند روایت را مجهول دانسته است و ابن ملقن نیز نظر وی را تأیید کرده است.[۴۴۴]
دارقطنی سند طریق حضرت علی (ع) را نیز مضطرب دانسته است.[۴۴۵] و ابن ملقن أبو صادق را در این نقل منفرد دانسته است.[۴۴۶] پیش‌ازاین نیز اشاره شد که این روایت به این شکل از ابوبکر منفرد است.
۳-۱-۱-۳-۴-۲-بررسی متنی روایت
پس از بررسی فضایی که حدیث فوق مورد استفاده قرار گرفت در این مجال به دیدگاه حضرت امیرمؤمنان(ع) به‌عنوان رهبرِ جریان سیاسی مخالف با سقیفه می‌پردازیم. پاسخ‌های حضرت امیر مومنان به عنوان اصلی ترین رقیب سیاسی، به گردانندگان سقیفه نشان می‌دهد که شرط قریشی به صورت مطلق درست نیست؛ بلکه برای تکمیل آنها شایستگی لازم است.
استدلال حضرت در بیعت نکردن با ابوبکر پس‌ازاین که برای بیعت در مسجد فراخوان شد این بود که شما با استدلال قرابت با پیامبر(ص) و این‌که از قبیله شماست احتجاج کردید و انصار قانع شدند حال من هم مانند شما استدلال می‌نمایم که ما اهل‌بیت، نزدیک‌ترین افراد به پیامبر هستیم. اگر انصاف دارید از خدا بترسید و همان‌گونه که انصار با استدلال شما قانع شدند شما نیز بپذیرید. پس‌ازاین سخنان حضرت(ع)، عمر بدون پاسخ به ایشان، تنها تهدید کرد اگر بیعت نکند رها نخواهد شد؛ حضرت نیز تأکید کرد من باکسی که از او برحق ترم بیعت نمی‌کنم.[۴۴۷]
درجایی دیگر آمده است زمانی که حضرت از بیعت خودداری نمود، «ابو عبیده جراح» به خدا سوگند خورد که حضرت علی بر خلافت به سبب فضل، سابقه و قرابت بر حق‌تر است؛ لیکن چون مردم به این پیرمرد (ابوبکر) راضی شده‌اند حضرت نیز به رضایت مسلمانان اعتراضی نکند که حضرت در پاسخ به ابوعبیده با توبیخ وی پرداخت که تقوا پیشه کند زیرا درست نیست این امر از بیت محمد خارج شود. ایشان در استدلال به امامت اهل بیت به وی فرمودند: در این بیت قرآن نازل شده است و معدن فقه، علم و دین است و همچنین اهل‌بیت به امور مردم از منتخبان سقیفه داناتر هستند.[۴۴۸] در این پاسخ حضرت امیر مؤمنان، به مسائل معنوی در تبیین شرافت(البیت) استناد می کند.
این سخنان حضرت تنها دلالت به قرابت ظاهری ندارد، بلکه تماماً از شایستگی و اهلیت سخن به میان آورده است. ازاین‌رو بشر بن سعد انصاری که در سقیفه در بیعت با ابوبکر پیش‌قدم شده بود پس از شنیدن سخنان حضرت اقرار کرد که اگر این سخنان را قبل از بیعت شنیده بودند دو نفر هم با یکدیگر اختلاف نمی‌کردند و همگی بیعت می‌کردند.[۴۴۹]
حضرت پس از آگاهی از استدلال مهاجران در سقیفه مبنی بر قریشی بودن با اشاره به استدلال ناقص آن‌ها می‌گوید: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَهِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَه»[۴۵۰] (به درخت [رسالت] استدلال کردند اما میوه‌اش را ضایع ساختند) این سخن حضرت نشان می‌دهد که در نزاع میان انصار و مهاجران عدم رقیب بلامنازع یعنی بنی‌هاشم سبب شده است که طرح امامت قریشی بدون استناد به قبیله‌ای خاص مؤثر افتد.
درجایی دیگر از نهج‌البلاغه حضرت امیرمومنان در قالب یک برهان جدلی صریحاً استناد به « الأئمه من قریش» را استنادی ناقص می‌دانند: «إِنَّ الْأَئِمَّهَ مِنْ‏ قُرَیْشٍ‏ غُرِسُوا فِی هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاهُ مِنْ غَیْرِهِم‏»[۴۵۱] یعنی: «به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از هاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها شایستگى ولایت وامامت را ندارند». حضرت در سخنان خویش به مفهوم «البیت» در جاهلیت اشاره می کند لیکن برخلاف گردانندگان سقیفه آن را به‌صورت کامل ادا می کند و از سوی دیگر مفهوم «البیت» را با گره زدن به مسائل معنوی کامل می کند؛ به تعبیر دیگر از هر روی به امامت اهل‌بیت بنگریم شایستگی آن‌ها روشن می‌شود، از نظرگاه آداب جاهلی بنی‌هاشم و اهل‌بیت در موضع «البیت» قرار دارد و از نظرگاه قرآنی، تمامی پاکی‌ها در «اهل بیت» جای می‌گیرد.
پاسخ‌های امیر مؤمنان هرچند اشاره‌ای به انتساب روایت به پیامبر(ص) نمی‌کند؛ لیکن اجمالاً نشان می‌دهد که صدور روایت به‌صورت «الْأَئِمَّهَ مِنْ‏ قُرَیْشٍ» بیانگر تقطیع، از روایتی کامل است که باهدف سیاسی صورت گرفته است.
طرسوسی یکی از علمای بزرگ حنفی که سند روایت را صحیح دانسته است ازنظر متنی به سبب خبر واحد بودن که مبتنی بر «ظن» و مخالف قرآن[۴۵۲] و برخی روایات[۴۵۳] است آن را رد نموده است.[۴۵۴]
عبدالوهاب خلاف «الأئمه من قریش» را نص دینی نمی‌داند، وی در استدلال سخن خود به این سخن عمر در لحظه وفاتش اشاره می‌کند که گفته اگر «سالم مولی حذیفه» زنده بود وی را برمی‌گزیدم، درحالی‌که سالم از انصار بوده است وی همچنین این روایت را با نصوص فراوان که بر اعتماد به اعمال و نه انساب تأکید دارد معارض دانسته و به بیزاری پیامبر از عصبیت جاهلی اشاره نموده و آیه «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» را در رد آن مورد استناد قرار داده است.[۴۵۵] هر چند وقتی به تبیین شروط خلافت می‌رسد دچار تناقض شده شرط نسب و قریشی بودن را مبتنی بر نص می داند.[۴۵۶]
۳-۱-۱-۳-۵-تحلیل و بررسی نهایی روایت
شواهد مختلف نشان داد که اجمالاً این روایت به این شکل از پیامبر(ص) صادر نشده است لیکن در سقیفه مورد استناد قرارگرفته است، متن کامل روایت در منابع اهل سنت که پیش‌ازاین اشاره شد و در برخی منابع شیعه[۴۵۷] نشان می‌دهد که امامت قریش مبتنی بر «الأئمه من قریش» به‌صورت مطلق که در سقیفه مورد بهره‌برداری قرار گرفت وجود ندارد؛ حضرت امیرمؤمنان نیز در پاسخ به نتیجه سقیفه به این موضوع اشاره نمودند که گردانندگان سقیفه، بابیان مطلق روایت مصداق انحصاری روایت که بنی هاشم و اهل بیت پیامبر(ص) بوده اند را از بین برده‌اند.
عبدالقادر عوده با تأکید بر تأثیر اضافه روایت در معنای متفاوت آن می‌گوید: طرق احادیث «الأئمه من قریش» اضافه‌ای دارد که نشان می‌دهد این امر مطلقاً در قریش نیست؛ بنابراین امام می‌تواند قریشی و یا غیر قریشی باشد.[۴۵۸] بی‌شک اضافه روایت بر تمامی کسانی که پیش‌ازاین بدان استناد کرده‌اند، پوشیده نبوده است؛ لیکن عوده و برخی دیگر از نویسندگانی که در مورد سیاست شرعی تحقیق نموده‌اند و می‌کوشند تا برای تمامی شرایط مقتضیات اسلام را پاسخ‌گو بدانند، برای توجیه تمامی حکومت‌های پس از بنی‌عباس، پرده از واقعیت برداشته و به‌اضافه روایت اشاره نموده‌اند هم چنان‌که یکی دیگر از محققان این گروه، روایت را به‌کلی از مقام نص بودن خارج نموده و تأکید نموده است که صرفاً اجتهاد ابوبکر در شرایط خاص سقیفه بوده است.[۴۵۹] شاید بتوان استدلال آن‌ها را این‌گونه کامل نمود که روایت به این شکل از پیامبر صادر نشده است، بنابراین به این شکل نمی‌تواند منسوب به پیامبر باشد، در این صورت نتیجه طبیعی این است که ابوبکر بنا بر اجتهاد خود و آگاهانه برای پیروزی قریش در سقیفه روایت را به پیامبر(ص) نسبت داده است.
ابن خلدون روایت را انکار نکرده است و به همان لفظی که خلافت را برای مطلق قریش قرار داده است، پذیرفته است، لیکن تأکید نموده که باید ملاک کلی از این روایت را موردنظر قرارداد، وی عصبیت و قدرت قریش را به‌عنوان ملاک کلی استخراج نموده است و دلالت روایت بر همه زمان‌ها را منکر شده است.[۴۶۰] طبق نظر ابن خلدون که بر معیارهای جاهلی تأکید دارد چنانچه ملاک کلی از روایت نیز موردنظر باشد، بی‌شک عصبیت و قدرت[۴۶۱] از آن تعبیر به البیت(شرافت) و عدد کرده است در آن زمان تنها در انحصار بنی‌هاشم از قبیله قریش بوده است و حتی در صورت پذیرش روایت، مصداق آن قبیله ابو بکر نبوده است.
این روایت به‌صورت مطلق در روایات اهل سنت وجود ندارد و تاریخ و همچنین تلاش‌های محققان نشان می‌دهد که جدای از تعارض با روایات صحیح و قرآن و همچنین باور اسلامی که قبیله گرایی و عصبیت را نفی نمود، قابل کاربست در تمام زمان‌ها نیست. ازاین‌رو زیدان نیز به پیروی از ابن خلدون مفهوم روایت را از حالت خبری(از آینده) خارج نموده است.[۴۶۲] تا بتواند به‌گونه‌ای دیگر میان استناد ابوبکر به این روایت و چالش‌هایی که بعداً از عدم انطباق شرط قریشی در همه زمان‌ها حاصل‌شده است، جمع نماید.
ابن ابی الحدید در اشاره به اختلاف‌نظر فرقه‌های مختلف در مورد شرط قریشی نظر معتزله را این‌گونه بیان می‌کند: «أن القرشیه شرط إذا وجد فی قریش من یصلح للإمامه فإن لم یکن فیها من یصلح فلیست القرشیه شرطا فیها»[۴۶۳] با وجود این وی در شرح سخن امیر مؤمنان(ع) با استناد به حقیقت خود را از طعنه خواننده مبرا نموده و می‌گوید: «فإن قلتَ إنَّک شرحت هذا الکتاب على قواعد المعتزله و أصولهم فما قولک فی هذا الکلام و هو تصریح بأن الإمامه لا تصلح من قریش إلا فی بنی هاشم خاصه و لیس ذلک بمذهب للمعتزله لا متقدمیهم و لا متأخریهم. قلتُ هذا الموضعُ مشکلٌ و لِیَ فیه نظر و إن صحَّ أن علیاً (ع) قاله قلتُ کما قال لأنه ثبت عندی‏ أن النبی (ص) قال‏ إنه مع الحق و أن الحقُّ یدور معه حیثما دار»[۴۶۴] یعنی: «اگر بگویی که تو این کتاب (نهج البلاغه) را بر اساس قواعد و اصول معتزله شرح کرده‌ای اکنون درباره این سخن امیرالمومنین چه می‌گویی که دلالت دارد امامت در قریش جز برای بنی هاشم شایسته نیست در حالی که این دیدگاه مخالف دیدگاه متقدمان و متأخران معتزله است، در جواب می‌گویم این عبارات، عبارات مشکلی است و من در انتساب آن به علی(ع) شک دارم اما اگر صدور این سخن از علی(ع) صحیح باشد من نیز همان اعتقاد را خواهم داشت چرا که نزد من ثابت است که پیامبر(ص) فرمود علی(ع) علی با حقّ است و حق با علی(هر کجا علی باشد، حق هم آن جاست) حق هر جا باشد به دور علی می‌گردد( نه این که علی به دنبال حق باشد)».
۳-۱-۱-۳-۶- حقیقت امامت در قریش
در روایات شیعه و اهل سنت هم‌نشینی قریش با موضوع امامت در روایاتی است که پیامبر(ص) خلافت ۱۲ تن را در حجه‌الوداع خبر داده است، این روایت از جابربن سمره این‌گونه نقل‌شده است: «عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَهَ السُّوَائِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ فِی حَجَّهِ الْوَدَاعِ: ” لَا یَزَالُ هَذَا الدِّینُ ظَاهِرًا عَلَى مَنْ نَاوَأَهُ، لَا یَضُرُّهُ مُخَالِفٌ، وَلَا مُفَارِقٌ، حَتَّى یَمْضِیَ مِنْ أُمَّتِی اثْنَا عَشَرَ أَمِیرًا، کُلُّهُمْ ” ثُمَّ خَفِیَ عَلَیَّ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: وَکَانَ أَبِی أَقْرَبَ إِلَى رَاحِلَهِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنِّی، فَقُلْتُ: یَا أَبَتَاهُ، مَا الَّذِی خَفِیَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: یَقُولُ: «کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»[۴۶۵] یعنی: «از جابر ابن سمره سوائی نقل شده که گفت رسول خدا صلى الله علیه وآله در حجه الوداع فرمود: این دین همواره بر دشمنش پیروز و هیچ مخالفت با آن و مفارقت با آن، زیانى به دین نمى‌رساند، تا آنگاه دوازده نفر از امت من که همگى از قریشند، زمامدار شوند. سپس کلامى فرمود که بر من پوشیده ماند، پدرم نسبت به من نزدیک شتر رسول خدا بود گفتم:‌ آنچه را رسول خدا فرمود و من نشنیدم چه بود؟ پدرم گفت:‌ رسول خدا فرمود‌: تمامى این دوازده نفر از قریشند».
این روایت در برخی از منابع به نقل از جابر بن سمره به‌صورت خلاصه و بدون اشاره به مخفی ماندن بخشی از خطابه پیامبر بر راوی حدیث یعنی جابر بن سمره، این‌گونه آمده است: «لَا یَزَالُ هَذَا الْأَمْرُ عَزِیزًا إِلَى اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَهً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»[۴۶۶] یعنی: «پیوسته این امر عزیز است تا دوازده خلیفه بر مردم حکومت کند که همگی از قریش‌اند». در برخی دیگر از نقل‌ها، روایت از همان راوی به صورت «یَکُونُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَهً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»[۴۶۷] و در برخی دیگر مدت‌زمان پیشوایی دوازده خلیفه را تا زمان قیامت دانسته است و گفته: «لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِمًا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَهُ، أَوْ یَکُونَ عَلَیْکُمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَهً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ»[۴۶۸]یعنی: «همواره دین پا برجاست تا آن که قیامت برپا شود یا دوازده خلیفه براى شما باشد که همه آنان از قریش هستند». در برخی از نقل‌ها نیز «امیر» به‌جای خلیفه نشسته است و به‌صورت «یَکُونُ اثْنَا عَشَرَ أَمِیرًا»[۴۶۹]
همان‌گونه که روایات نشان می‌دهد این سخن پیامبر در حجه‌الوداع بوده است و مقدار مسلمی که جابر بن سمره شنیده است خلافت ۱۲ خلیفه پس از حضرت است که اقامه دین تنها با آن‌هاست لیکن این‌که از قریش هستند را پدر سمره که فاصله‌ کمتری از پیامبر(ص) داشته شنیده است.
از این‌که در برخی از نقل‌ها دلیل نشنیدن صدای پیامبر(ص)، بالا رفتن صدای جمعیت پس از اشاره به ۱۲ خلیفه است برمی‌آید که دانستن اسامی دوازده نفر موضوع مهم بوده است و چه‌بسا در فضایی که هنوز قبیله‌گرایی مطرح بوده حاضران به دنبال این بوده‌اند که بدانند این ۱۲ نفر از چه قبیله‌هایی هستند. و عبارت «کلهم من قریش» فرع بر اصل روایت یعنی اشاره به ۱۲ نفر بوده است. اما به‌مرورزمان فرع، جایگاه خود را به اصل داده است، و دغدغه حاضران که بر ماهیت قبیله‌ای استوار بوده است بعدها نیز در خاطر مانده و استناد تنها به «الأئمه من قریش» در فضای سیاسی شهرت بیشتری یافته است، چنانکه بعید نیست در دوران بنی‌امیه با جایگزینی لفظ خلیفه با امیر در روایت، به مشروعیت سلطنت معاویه کمک شده باشد.[۴۷۰]
در برخی روایات نیز صراحتاً پیامبر(ص) ۱۲ نفر خلیفه را از فرزندان خودشان بیان‌شده‌اند: «مِنْ وُلْدِیَ اثْنَا عَشَرَ نَقِیباً، نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یَمْلَأُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً»[۴۷۱]
امام سجاد نیز بر این موضوع تأکید نمودند و فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ‏ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِی ضِیَاءِ نُورِهِ یَعْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ یُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ یُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)‏»[۴۷۲] یعنی:« خداى عزّوجّل محمّد و على و یازده امام را از نور عظمتش آفرید و آنان را در درخشش نورش به صورت خیالی قرار داد. آنان قبل از آفرینش دیگر مخلوقات، خدا را مى‌پرستیدند و تسبیح و تقدیس مى‌کردند و آنان همان امامان از خاندان رسول خدایند».
امام باقر نیز به زراره فرمودند: «نحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْهُمْ حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ ثُمَّ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ»[۴۷۳]
در کتاب «کفایه الأثر فی النصّ على الأئمه الإثنی عشر» روایات فراوانی از فریقین در مورد خلافت اهل‌بیت پس از پیامبر آمده است به‌عنوان‌مثال از ابوسعید خدری روایت‌شده است که «إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَهِ نُوحٍ وَ بَابُ حِطَّهٍ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ فَتَمَسَّکُوا بِأَهْلِ بَیْتِی بَعْدِی وَ الْأَئِمَّهِ الرَّاشِدِینَ مِنْ ذُرِّیَّتِی فَإِنَّکُمْ لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ الْأَئِمَّهُ بَعْدَکَ فَقَالَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی أَوْ قَالَ مِنْ عِتْرَتِی‏»[۴۷۴]یعنی:« اهل بیت من در میان شما همچون کشتى نوح و باب حطّه در میان بنى اسرائیل هستند، پس از من به اهل بیت من وامامان رهیافته از ذرّیه من چنگ زنید که هرگز گمراه نشوید. عرض شد: یا رسول اللّه! شمار امامان پس از تو چند است؟ فرمود: دوازده تن از اهل بیت من ـ یا فرمود ـ از عترت من».
بنابراین به نظر می‌رسد روایت «الأئمه من قریش» برگرفته از یک مطلب طولانی است که افاده معنای متفاوتی داشته و بر ۱۲ معصوم منطبق است.

سیاست منع تدوین حدیث از سوی ابوبکر و قرآن بسندگی

الف. از مهم‌ترین شواهدی که نظر صریح خلیفه را روشن می‌سازد ماجرایی است که در آن ابوبکر پس از گردآوری ۵۰۰ روایت شبانه براثر اضطراب مبنی بر احتمال اشتباه در آن‌ها و یا اعتماد بی‌جا به آن‌ها، همگی آن‌ها را آتش زد و از میان برد.[۴۷۵]
ب. در ماجرایی دیگر از ذهبی آمده است که «و من مراسیل بن أبی ملیکه أن الصدیق جمع الناس بعد وفاه نبیهم فقال: إنکم تحدثون عن رسول الله صلى الله علیه وسلم أحادیث تختلفون فیها والناس بعدکم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول الله شیئا، فمن سألکم فقولوا بیننا وبینکم کتاب الله فاستحلوا حلاله وحرِّموا حرامه»[۴۷۶] یعنی: «از احادیث مرسل ابن ابی ملیکه این است که ابوبکر پس از وفات پیامبر(ص) مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر(ص) احادیثی روایت می‌کنید که در آنها اختلاف دارید و مردم پس از شما اختلاف شدیدتری خواهند داشت. پس از رسول خدا (ص) چیزی نقل نکنید و هر کس از شما پرسید بگویید کتاب خدا بین ما و شماست پس حلال آن را حلال و حرام ان را حرام شمارید».
توجیه ذهبی از سیاست ابوبکر، حزم و احتیاط وی است؛ بنابراین می گوید: «فهذا المرسل یدلک أن مراد الصدیق التثبت فی الأخبار والتحری لا سد باب الروایه، ألا تراه لما نزل به أمر الجده ولم یجده فی الکتاب کیف سأل عنه فی السنه، فلما أخبره الثقه ما اکتفى حتى استظهر بثقه آخر ولم یقل حسبنا کتاب الله کما تقوله الخوارج»[۴۷۷] یعنی: «این حدیث مرسل دال بر این است که مقصود ابوبکر دقت در اخبار و انتخاب بهترین بوده است، نه بستن باب روایت. مگر نمی‌بینی که هنگامی که موضوع یافتن (شیء گمشده؟) مطرح شد و حکم آن را در کتاب خدا نیافت از وجود آن در سنت پرسید و هنگامی که فردی ثقه از حکم خبر داد به گفته او اکتفا نکرد و از ثقه‌ای دیگر نیز پرسید و همچون خوارج سخن نگفته و نگفت که کتاب خدا ما را بس است».
نظر ذهبی از چند نظر قابل نقد است:
از آن رو که نتیجه تابع اخس مقدمتین است، صراحت این ماجرا نشان می‌دهد که سخن از احتیاط نیست بلکه بحث ممانعت مطلق مطرح است، و حدیث مربوط به میراث جده از موارد استثنائی است که خطری برای حاکمیت ندارد. نکته عجیب‌تر در سخن ذهبی این است که باوجود صراحت بخش دوم جمله وی یعنی «فقولوا بیننا وبینکم کتاب الله» به شعار «حسبنا کتاب الله» ؛ لیکن وی با حمل آن بر سخن خوارج تلاش کرده بحث را به انحراف بکشاند. درحالی‌که پیش‌ازاین صدور این سخن از عمر مطابق نصوص معتبر اثبات شد.
در مورد این استدلال که عمل ابوبکر نوعی احتیاط شدید نسبت به روایات بوده است، برخی محققان گفته‌اند که احتیاط شدید با اقدام به نابودی تمامی روایات سازگار نیست،[۴۷۸] علاوه بر آن روایت «من کذب» که به سبب شهرت بر خلیفه نیز پوشیده نبوده است، بر بدبینی نسبت به‌تمامی روایات دلالت ندارد، بلکه هشدار می‌دهد که عامدانه دروغی به پیامبر(ص) نسبت داده نشود. بنابراین جایگاه ویژه روایات در کنار قرآن اقتضاء می‌نمود تا خلیفه به‌جای سوزاندن آن‌ها نسبت به بررسی و اعتبارسنجی آن‌ها سیاستی را اعمال نماید. از همین‌جا بر طبق شواهد مبتنی بر رفتارهای مشابه خلیفه، می‌توان دریافت روایات نامبرده قدرت معارضه جدی با حاکمیت را داشته است و اضطراب خلیفه نیز ناشی از همین آگاهی است. بنابراین در شرایطی که حاکمیت درگذر از شرایط فوق‌العاده رحلت پیامبر و سقیفه استقرار یافته بود. حذف رقیب برای حاکمیت مهم‌ترین راهبرد بود.
«حدیث اریکه» در پاسخ به عملکرد خلیفه، صریح است؛ در این روایت پیش‌بینی قریب الوقع پیامبر نسبت به سرنوشت تعامل با روایات چنین آمده است : «أَلَا إِنِّی أُوتِیتُ الْکِتَابَ، وَمِثْلَهُ مَعَهُ أَلَا یُوشِکُ رَجُلٌ شَبْعَانُ عَلَى أَرِیکَتِهِ یَقُولُ عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْقُرْآنِ فَمَا وَجَدْتُمْ فِیهِ مِنْ حَلَالٍ فَأَحِلُّوهُ، وَمَا وَجَدْتُمْ فِیهِ مِنْ حَرَامٍ فَحَرِّمُوهُ».[۴۷۹] یعنی: «بدانید که هم کتاب به من داده شده و هم (مجموعه معارفی) مثل کتاب. بدانید که نزدیک است که مردی سیر (و شکم انباشته) بر تخت حکومت خود بگوید: این قران را به محکمی بگیرید و هر چه در آن حلال یافتید حلال شمرده و هرچه در آن حرام یافتید حرام شمارید».
عبارت «أُوتِیتُ الْکِتَابَ، وَمِثْلَهُ مَعَهُ» به جایگاه سنت در کنار قرآن اشاره نموده است و لزوم عمل به سنت و قبول آن در این روایت مانند قرآن است. زیرا سنت همتای قرآن است و کسی که قرآن را آورده است همان کسی است که باسنت سخن می‌گوید، بنابراین با یکی از دیگری بی‌نیاز نمی‌شویم.[۴۸۰]
لیکن مهم‌ترین بهره‌ای که از این روایت برای تحلیل سرنوشت حدیث پس از پیامبر می‌توان برد این است که احادیث پیامبر(ص) در کنار قرآن جایگاه اصلی خود را از دست خواهد داد و عامل اصلی نیز صاحبِ قدرتی خواهد بود که واژه «یوشک» حضور نزدیک او بعد از پیامبر را بیان می‌دارد. این روایت به‌صراحت دلالت به کنار زدن سنت و قرآن بسندگی از سوی ابوبکر دارد.
جریان خوارج نتیجه سیاستی بود که با کنار زدن سنت سال‌ها بعد به ثمر نشست، عمرالحاجی میان حدیث اریکه و گمراهی خوارج که ظاهر قرآن را گرفتند و سنت(بیان کتاب) را رها کردند، رابطه مستقیم برقرار نموده است.[۴۸۱] نزدیکی مسلک خوارج باسیاست عمر و کنار زدن سنت تا بدانجاست که صاحب تدوین السنه ومنزلتها در دفاع از عمر صدور «حسبنا کتاب الله» را از وی نفی کرده و این عبارت را سخن خوارج دانسته است.[۴۸۲] چه‌بسا این دفاع وی مبتنی بر نظر ذهبی باشد که پیش‌ازاین چنین ادعایی نموده بود.

سیاست منع تدوین و نقل حدیث از سوی عمر

پیش‌ازاین اثبات شد که عمر در آخرین لحظه وفات پیامبر(ص) با شعار «حسبنا کتاب الله» بی‌نیازی از نوشتن وصیت پیامبر برای خلاصی از گمراهی را مطرح کرد و از این قرینه می‌توان دریافت چنانچه قدرت را در جامعه به دست گیرد این سیاست خود را اعمال خواهد کرد.
آنچه به سیاست عمر اشاره دارد، این‌گونه آمده است: «أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ السُّنَنَ، فَاسْتَشَارَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی ذَلِکَ، فَأَشَارُوا عَلَیْهِ أَنْ یَکْتُبَهَا، فَطَفِقَ یَسْتَخِیرُ اللَّهَ فِیهَا شَهْرًا، ثُمَّ أَصْبَحَ یَوْمًا وَقَدْ عَزَمَ اللَّهُ لَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی کُنْتُ أُرِیدُ أَنْ أَکْتُبَ السُّنَنَ، وَإِنِّی ذَکَرْتُ قَوْمًا کَانُوا قَبْلَکُمْ کَتَبُوا کُتُبًا، فأَکَبُّوا عَلَیْهَا وَتَرَکُوا کِتَابَ اللَّهِ، وَإِنِّی وَاللَّهِ لَا أُلْبِسُ کِتَابَ اللَّهِ بِشَیْءٍ أَبَدًا»[۴۸۳] یعنی: «عمر بن خطاب خواست که سنن را بنویسد پس با اصحاب رسول خدا مشورت کرد و آنان موافقت کردند. یک ماه در این کار از خدا استخاره کرد تا اینکه روزی خدا او را بر یک سو استوار کرد پس گفت: من می‌خواستم سنن را بنویسم اما قومی را به یاد آوردم که پیش از شما بودند و کتاب‌هایی را نوشتند و به شدت به آنها پرداختند و کتاب خدا را رها کردند اما من به خدا سوگند هیچ چیز را با کتاب خدا نمی‌آمیزم».
در ماجرایی دیگر در پی درخواست عمرو بن علاء برای املای احادیث از قاسم بن محمد، قاسم خودداری نموده و این‌گونه استدلال می کند: «إِنَّ الأَحَادِیثَ کَثُرَتْ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَأَنْشَدَ النَّاسَ أَنْ یَأْتُوهُ بِهَا فَلَمَّا أَتَوْهُ بِهَا أَمَرَ بِتَحْرِیقِهَا ثُمَّ قَالَ: مَثْنَاهٌ کَمَثْنَاهِ أَهْلِ الْکِتَابِ»[۴۸۴] یعنی:« احادیث در زمان عمر زیاد شده بود پس اعلام کرد که روایات را نزد او بیاورند پس زمانی که روایات را آوردند دستور داد آنها را آتش بزنند، و در موردشان گفت: دروغ هایی هانند دروغ های یهودیان و مسیحیان».
در خبری دیگر آمده است پس‌ازاین که عمر به سیاست خود جامعه عمل پوشاند به همه شهرها دستورالعمل از بین بردن نوشته‌های حدیثی را صادر کرد: «أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ” أَرَادَ أَنْ یَکْتُبَ السُّنَّهَ، ثُمَّ بَدَا لَهُ أَنْ لَا یَکْتُبَهَا، ثُمَّ کَتَبَ فِی الْأَمْصَارِ: مَنْ کَانَ عِنْدَهُ شَیْءٌ فَلْیَمْحُهُ»[۴۸۵] یعنی:« عمر اراده نمود که سنت را جمع نماید، سپس تصمیمش عوض شد که سنت را ننویسد، پس برای شهرها بخشنامه نمود که کسی که چیزی از سنت نزدش است، آن را محو نماید».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...