در ادامه تفسیر همین آیه که می فرماید: Cفَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُم… [۱۴۶۶]Bروایات بسیاری را نقل می کند و از قول محمد عبده، در نقد روایات واردشده پیرامون آن می نویسد:
«منشأ این اقوال، روایات اسرائیلی است و در این جایگاه برای یهودیان کلام بسیار و تأویلاتی است که مفسران با آن به خدعه و نیرنگ پرداخته اند. و اضافه کردن آنها را در تفسیر کلام خدای تعالی جایز نمی دانیم. گفته است: و آنچه در روایات صحیح از آنها وارد شده است نیز، خالی از بیماری اسرائیلی نیست».[۱۴۶۷]
دانلود پروژه
همچنین آیت الله معرفت، در زمینه تفسیر آیه C…وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّهٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُم…B[1468] به روایتی مرفوع از ابوهریره اشاره می کند که پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله فرمود:
«خداوند به بنی اسرائیل فرمود: Cوَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّهٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمB آنان فرمان خدا را تغییر دادند و از در وارد شدند در حالی که بر نشیمنگاهشان می خزیدند و گفتند: دانه ای در جو!»[۱۴۶۹]
رشید رضا از قول محمد عبده در نقد و تحلیل روایات وارد شده، از جمله این روایت می گوید:
«…همه آنها از اسرائیلیات جعلی است؛ اگر چه برخی [این روایات را] در صحیح و سنن به صورت موقوف آورده اند، مانند حدیث مرفوع ابوهریره در صحیحین و غیر آنها…و ابوهریره تصریح نکرده که این را از پیامبرصلی الله علیه و آله شنیده است. پس احتمال دارد که آن را از کعب الاحبار شنیده باشد؛ زیرا این ثابت است که از او روایت کرده است».[۱۴۷۰]
او نتیجه می گیرد که این مطلب، مدرک استادش، محمد عبده در عدم اعتماد بر اسرائیلیاتی مانند این روایت می باشد.[۱۴۷۱]
بنابراین عدم اعتماد به روایات منقول از ابوهریره، باز به دلیل این است که او بسیاری از احادیث خود را از کعب الأحبار یهودی روایت می کند.
۵-۲-۲-۵٫ میثاق بنی اسرائیل و نَتق جبل
آیت الله معرفت، در تفسیر آیه Cوَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّور…B[1472] بحث در داستان کنده شدن کوه و قرار گرفتنش بر بالای سر بنی اسرائیل راگسترده می کند و تفسیری مخالف جمهور مفسران ارائه می دهد.
ایشان بعد از یادآوری این نکته که این حادثه، با اختلاف جزئی در کلماتش، در آیه Cوَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ، کَأَنَّهُ ظُلَّه…B[1473] نیز بیان شده، دو سؤال را مطرح می کند:
الف) یکی اینکه آیا از ریشه کنده شدن کوه طور و قرار گرفتنش در بالای سر بنی اسرائیل به طوری که آنها گمان کنند که آن بر سرشان خواهد افتاد، درست است؟
ب) دیگر اینکه آنها چگونه مجبور به تکلیف می شوند در حالی که مراد از تکلیف آن است که با اختیار حاصل شود و نه با اضطرار، زیرا آزمایش همیشه همراه اختیار است.
سپس، در پاسخ به سوال اول، می گوید: در دو آیه چیزی جز برکنده شدن بخش عظیمی از قسمت های بالای کوه ذکر نشده است که در اثنای زمین لرزه ای همراه با طوفان و رعد و برق بوده است. قوم بنی اسرائیل از ترس آن صحنه به خود لرزیدند و ناگهان صخره ای هولناک به سوی آنان سرازیر شد. ولی خدا به لطف و رحمتش آن را در میانه راه متوقف کرد. توقف آن به صورت عمودی بوده و به نحوی که از کنار بر آنان سایه انداخته بود و آنان گمان کردند که صخره در حال افتادن بر روی آنهاست…».[۱۴۷۴]
و سوال دوم را نیز، این گونه پاسخ می دهد: ممکن است در این غافل گیری ناگهانی حکمتی الهی باشد تا آیه های هستی را در حالی که نهاد و ضمیر انسان را نشانه گرفته است، نشان بدهد. و این از قبیل نشان دادن معجزه ها به دست انبیاعلیهم السلام به منظور بیدار نمودن ضمیر انسان هاست؛ نه اکراه و اجبار بر تسلیم…».[۱۴۷۵]
سپس اضافه می کند که این تفسیری است که آیه کریمه دلالت بر آن می کند و همچنین تورات با نصش از آن به طور صریح حمایت می نماید.[۱۴۷۶]
در ادامه در نقد روایات وارد شده ذیل این آیه می گوید: همه روایات در این خصوص، علاوه بر مخالفت آنها با اصول حکمت در تکلیف ضعیف می باشند؛ چرا که به اکراه بر ایمان و وادار کردن به آن دلالت دارند و این با تکلیف منافات دارد».[۱۴۷۷]
سپس از تفسیری که بسیاری از علمای الأزهر و علامه طباطبایی ارائه داده اند، اظهار تعجب و با دلایل لغوی و عقلی سعی در نقد آنان می کند.
به عنوان مثال، در معنای «نَتق»، آن را با استمداد از قول راغب،[۱۴۷۸] به معنای «نَفض» گرفته که به معنای «حرکت دادن و جابه جا کردن» است.[۱۴۷۹]
اما بسیاری از مفسران شیعه و سنی[۱۴۸۰] در تفسیر آیه، به ظاهر آن تمسک کرده و این داستان را با توجه به روایات بسیار- که آیت الله معرفت، آنها را ضعیف خوانده - تفسیر کرده اند.
از جمله روایاتی که آیت الله معــرفت، آن را ضعیـف خوانده، می تــوان به این روایت که از ابن عباس نقل شده، اشاره نمود:
«…موسیعلیه السلام زمانی که تورات را با آن تکالیف مشقت باری که در آن بود برای آنان آورد، بر آنان سنگین آمد و از پذیرش آن سر باز زدند. پس جبرئیل به کندن کوه فرمان داد و آن را بالای سر آنها سایبان کرد تا این که قبول کردند. [آن کوه] به اندازه اردوگاه آنان-یک فرسخ در یک فرسخ- بود و به اندازه قامت یک مرد بالای سر آنها قرار گرفته بود».[۱۴۸۱]
آیت الله معرفت در نقد این روایت و امثال آن، می گوید: برای این روایات، نه در قرآن و نه در اثر صحیح و قابل اعتماد شاهدی وجود دارد و تنها نمونه آن را می توان در در روایات اسرائیلی عامیانه یافت که برخی از پیشنیان علاقه مند به روایات یهودیان تازه مسلمان، فریب آن را خورده اند.[۱۴۸۲]
نکته ای که به نظر قابل تأمل می آید این است که ایشان، با وجود اینکه برای اثبات دیدگاه خود، به سطوری از عهد قدیم تمسک می جوید، ولی این گونه روایات را که با نص عهد قدیم مخالف است «اسرائیلی» می نامد. به نظر می رسد، جمع این دو نوعی تناقض و تهافت را نشان می دهد.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه، به این نکته اشاره می کندکه این واقعه، جنبه ارعاب برای مردم داشته تا به عظمت قدرت خدا پی برند و براى این نبوده که آنان را مجبور بر عمل به تورات کنند؛ زیرا در این صورت، دیگر وجهى برای گرفتن میثاق نیست.
سپس، در پاسخ به سؤال دوم می گوید:
«پس اینکه بعضى گفته‏اند: بلند کردن کوه، و آن را بر سر مردم نگه داشتن، اگر به ظاهرش باقى بگذاریم، معجزه ای بوده، که مردم را مجبور و مکره بر عمل مى‏کرده، و این با آیـه Cلا إِکْراهَ فِی الدِّینِ…B [۱۴۸۳]و آیـه C…أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَB[1484] نمی سازد، حرف صحیحى نیست؛ براى اینکه آیه شریفه بیش از این دلالت ندارد، که قضیه کندن کوه، و بالاى سر مردم نگه داشتن آن، صرفاً جنبه ترساندن داشته و اگر صرف نگه داشتن کوه بالاى سر بنى اسرائیل، ایشان را مجبور به ایمان و عمل مى‏کرد، بایستى بگوئیم: بیشتر معجزات موسىعلیه السلام ، نیز باعث اکراه و اجبار شده است».[۱۴۸۵]
سپس، در نقد دیدگاه کسانی که قرآن را بر خلاف ظاهر آن تفسیر می کنند و مثلاً در این آیه می گویند: «منظور زلزله و یا کنده شدن قله کوه و قرار گرفتن کنار بنی اسرائیل است که در دامنه کوه بودند…» می نویسد: ریشه این نظریه، انکار معجزات و کارهای خارق العاده می باشد و پذیرش این نوع تأویلات خلاف ظاهر، دیگر ظهورى براى آیات قرآنى باقى نخواهد گذاشت و نیز اصلی که باعث قوام فصاحت و بلاغت کلام شود، نخواهد بود.[۱۴۸۶]
این در حالیست که آیت الله معرفت نیز تفسیر خود را موافق ظاهر آیه دانسته و می گوید:
«این همان ظاهر آیه کریمه است و حقیقتاً در آن نزاع و بحثی نیست؛ البته اگر نظر جمهور و روایات فراوان بر خلاف آن نبوده [که] همان چیزی که این بزرگان (اعضای بزرگوار لجنه و علامه طباطبایی) را از پذیرش آن متوقف کرده است…».[۱۴۸۷]
همچنین، در جای دیگر، به اعتماد علامه نسبت به این روایات ضعیف خرده می گیرد و آن را خلاف روش تفسیری ایشان معرفی می کند.[۱۴۸۸]
وی به نقل دیدگاه ایشان در مورد حجیت خبر واحد در تفسیر می پردازد و در تحلیل نظر ایشان به این نکته اشاره می کند که در این آیه ایشان باید به خبر واحد، ترتیب اثر ندهد و آن را بر اساس ظاهر آیه تفسیر کند.[۱۴۸۹]
اما، همان طور که پیش تر بیان شد، اگر به تفسیر علامه طباطبایی ذیل این آیه مراجعه کنیم، خواهیم دید که ایشان علت اصلی صحت این روایات را سازگاری آنها «ظاهر قرآن» بیان می دارد[۱۴۹۰] و از روایات مرتبط با این آیه، فقط یک روایت، بیان نموده که آن هم جنبه قرینه و مؤید دارد.[۱۴۹۱] بنابراین انتقاد آقای معرفت، وارد نمی باشد.
بنابراین آیت الله معرفت این تفسیر را با تمسک به دلائلی همچون موافقت با لغت، ظاهر قرآن و نص تورات و نیز موافقت با حکمت تکلیف و… می پذیرد
و به همین دلیل، دیدگاه مشهور در این باره را مورد انتقاد قرار داده و روایات وارد شده در تفسیر آن را «اسرائیلی و عامی» می نامد.
اما به نظر می رسد نظر مشهور قابل قبول باشد؛ چرا که اولاً با ظهور آیه سازگارتر است. ثانیاً اگر از روایات فراوان صحابه و تابعان در تأیید این تفسیر صرف نظر کنیم،[۱۴۹۲] روایات قابل توجهی از ائمهعلیهم السلام را خواهیم یافت، که باز مؤید این تفسیر می باشد.[۱۴۹۳]
۵-۲-۲-۶٫ زندگی دوباره قوم حزقیال
در تفسیر آیه Cأَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ…B [۱۴۹۴]این آیه را بستر و زمینه ساز برای آیه بعد می داند که می فرماید: Cوَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ…B.[1495]
در ادامه به بیان روایتی از امام صادقعلیه السلام می پردازدکه ایشان فرمود: این داستان در مورد مردم شهر عامره - از شهرهای شام- می باشد که از ترس طاعون از شهرشان خارج شدند و به شهر ویرانی که اهلش در اثر وبا هلاک شده بودند، رسیدند و در آنجا ساکن شدند، اما پس مدتی آنان نیز دچار بلا گشتند…[۱۴۹۶]
ایشان در توضیح این روایت، می نویسد: «مهم نیست که شخصیت قومی که ا زمرگ گریختند بشناسیم، عمده این است که عبرت و پندی می باشد که سزاوار توجه به هدف آن است».[۱۴۹۷]
هم او، تفسیر تأویلی خود را از قسمت بعد آیه C…فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُم…[۱۴۹۸] B این گونه ارائه می دهد:
«…منظور در اینجا فقط تصحیح تصور از مرگ و زندگی و سبب های ظاهری آنها و حقیقت پوشیده آن، و بازگرداندن امر در آنها به قدرت مدبر و اطمینان به قدرت خداوند در زندگی است. امر مقدر وجود دارد و در نهایت راه، زندگی و مرگ به دست خداست…».[۱۴۹۹]
وی به بیان روایات بسیاری که از اهل بیتعلیهم السلام وارد شده پرداخته و پیش از آن، «اختلاف و تضارب» آنها را یاد آوری می کند. همچنین «ضعف سندی» به واسطه قطـع و ارســال را نیز گوشزد می نماید.[۱۵۰۰]
همچنین روایات تفسیری که از صحابه و تابعان نقل گردیده را بر می شمارد و و پیش از شروع آن می نویسد: «روایاتی وجود دارد که بیشتر شبیه به افسانه هایی است که به ابن عباس و بزرگان تابعین نسبت داده اند…».[۱۵۰۱]
ابن عباس، در تفسیر این آیه گفته است:
«چهار هزار نفر بودند که از طاعون فرار کردند و گفتند به سرزمینی می آییم که در آن مرگ نباشد تا هنگامی که در موضع کذا و کذا بودند… پس پیامبری از پیامبران بر آنها گذشت و از پروردگارش خواست که آنها را زنده کنند تا او(خدا) را بندگی کنند، پس زنده شان کرد!»[۱۵۰۲]
حسن بصری، پیامبری که این قوم را آزاد نمود، «حزقیال» معرفی می کند و در تفسیر آیه و وجه اینکه قرآن او را «ذوالکفل» نامیده، می گوید:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...