جایگاه خاکسپاری

 

درهٔ یمگان در بدخشان افغانستان

 

 

 

در زمان حکومت

 

غزنویان، سلجوقیان، فاطمیان مصر

 

 

 

لقب

 

حجت؛ سید شاه ناصر خسرو؛ پیر کوهستان

 

 

 

پیشه

 

شاعر و نویسنده و فیلسوف

 

 

 

کتاب‌ها

 

وجه دین؛ سفرنامه؛ جامع‌الحکمتین؛ زادالمسافرین؛ خوان‌الاخوان؛ روشنایی‌نامه؛ سعادت‌نامه؛ دلیل‌المتحرین و چند اثر دیگر

 

 

 

دلیل سرشناسی

 

سفرنامه نویسی - اشعار

 

 

 

دیوان سروده‌ها

 

دیوان اشعار پارسی و دیوان اشعار عربی

 

 

 

تخلص

 

ناصر

 

 

 

حکیم ناصر بن خسرو بن حارث القبادیانی البلخی المروزی، مُکّنی به ابومعین وملقب و متخلص به «حجت»در ماه ذی القعده از شهرو سنه 394 هجری قمری( مطابق با تیر یا مرداد ماه سنه 382 هجری شمسی) ظاهرا در قبادیان از نواحی بلخ متولد شده [6] وبعد از سنه 460[7] وبه روایت اقرب به صحت در سنه 481 در یمگان از اعمال بدخشان وفات یافته است تاریخی اخیر که قول حاجی خلیفه(کاتب چلبی) در تقویم التواریخ است با وجود بعضی دلایل در استبعاد آن باز در میانه روایات راجع به وفات حکیم وعمر او چنان که ذکر شد نزدیکترین آنها با مکان عادی است [8].
حکیم ناصر خود را در سفرنامه خود قبادیانی مروزی می خواند بودن او از قبادیان از اشعار او نیز معلوم است وچنان که گفته شد قبادیان از نواحی بلخ بوده [9]وبدین جهت وی در اشعار خود همه جا از بلخ به عنوان وطن وشهر وخانه ومسکن خویش سخن می راند وبلخ را به صفت«چون بهشت» توصیف می نماید وبه هجرت یا هزیمت یااخراج شدن خود از بلخ اشاره می کند ونیز در سفرنامه خود با آنکه مبدأ حرکتش مرو بود واز آن نقطه به راه افتاده بود همه جا در عرض راه مسافت ها را از بلخ تا هر نقطه که می رسد حساب می داند وبه هر حال شکی نیست که دودمان وخانمان واقارب او در بلخ بوده ودر آنجا خانه وباغ وضیاع وعقار ودوستان وطایفه وبرادران داشته وبه احتمال قوی بعد ازعودت از سفر حج ومصر تا موقع متواری شدن وفرار در بلخ اقامت گزیده است پس در بودن اصل او از خراسان و ولایت بلخ شکی نیست ونسبت اصفهانی که بعضی تذکرهها وکتب متأخرین داده اند [10] بی اساس است در این صورت نسبت مروزی که در سفرنامه امده یا به جهت آن بوده که اجداد او از مرو بوده اند ویا به احتمال قوی به سبب اقامت او مدتی در مرو ومخصوصاً تا موقع سفر حج این نسبت پیدا شده است چنان که در سفرنامه گوید« از مرو برفتم به شغل دیوانی» وهم چنین در جای دیگر از سفرنامه گوید که در پنجم رمضان در سنه 438 به بیت المقدس رسید ودر آن وقت درست یک سال شمسی بود«که ازخانه» بیرون آمده بود وچون وی در 23 شعبان سنه 437 از مرو حرکت کرده بود می توان استدلال کرد که در آن زمان خانه اش در مرو بوده است علاوه بر این ذکر کسائی مروزی بالاختصاص از میان سایر شعرا مکرر در اشعار خود قرینه سکنای او در مرو تواند شد.[11]
در اسم او ناصر است واسم پدرش خسرو هیچ شکی نیست وخودش همیشه در اشعار ومصنفات خود،خود راه این اسم ونسب می خواند، یعنی گاهی ناصر وگاهی ناصر خسرو و گاهی ناصربن خسرو اسم جدش حارث اگر چه در نسب نامه جعلی مندرج در تاریخ حیات معجول النسبه وافسانه آمیز منسوب به خود او ( که بعد ا زاین همه جا در این دیباچه از آن به عبارت «سرگذشت شخصی» تعبیر خواهد شد) مذکور است وبه این جهت اعتبار وصحت آن مورد اعتماد نباید بشود، لکن عین همان اسم در آخر رساله مختصری که منسوب به ناصر خسرو وجواب مسئله است ونسخه ای از آن در تهران در تصرف جناب فاضل محترم آقای حاج حسین آقا ملک است وذکر آن بعد بیاید نیز ضمن نسب ناصر خسرو آمده است کنیه اش نیز مسلم است وهم در سفرنامه وهم در اشعار او ذکر شده عنوان حکیم نیز برای او در کتب واشعارش خیلی ذکر می شود و واقعا هم از حکما بوده واز اشعار وی ومخصوصا از کتاب زادالمسافرین وروشنائی نامه دیده می شود که به فلسفه ارسطو و افلاطون وفارابی وابن سینا آشنا بوده وبسیاری از تالیفات حکمای قدیم یونان را خوانده واز آنها ذکر می کند. [12] لقب حجت که اشعار او پر از آن است واغلب مانند تخلص شعری می آید ناشی از این بوده که وی بعد از عودت از مصر به خراسان یکی از حجت های دوزاده گانه[13] دعوت فاطمی بود از طرف هشتمین خلیفه فاطمی المستنصربالله ابوتمیم معدبن علی که از سنه 427تا487 خلافت کرد حجت جزیره خراسان برگزیده شده وبرای نشر دعوت در ایران وماوراء النهر مامور شده بود وبه همین جهت خود را گاهی « حجت»[14] وگاهی «حجت خراسان» وگاهی « حجت مستنصری» وگاهی « حجت فرزند رسول (ص)» وگاهی« حجت نایب پیغمبر(ص)» وگاهی« سفیر» وگاهی « مأمور» وگاهی « امین امام زمان (عج)» وگاهی« مختار امام عصر(عج)» وگاهی« مستعین محمد(ص)» وگاهی « برگزیده علی المرتضی(ع)» می نامد . شهرت علوی که به اسم او در کتب تذکره وغیره تردیف می شود مأخذ واساس صحیحی ندارد وظاهراً از جعلیات متأخرین است وناشی از نسب مجعولی است که در «سرگذشت شخصی» مجعول ناصر مندرج است که نسب او را با پنج واسطه به امام علی بن موسی الرضا(ع) می رساند و اگر در مأخذی قدیمتر از تاریخ انتشار «سرگذشت شخصی» این عنوان برای ناصر خسرو پیدا شود باید تصور نمود که همانا به معنی طرفدار آل علی(ع) استعمال شده است.[15]چنان که وی در اشعارش خود را مکرر«فاطمی» هم می خواند که مقصودش طرفدار فاطمیان است ونیز متحمل است منشا این شهرت خلط اشخاص تاریخی باشد که همیشه میان متأخرین از مؤلفین مبتلی به است یعنی التباس با یک ناصر دیگری واقع شده باشد مانند ناصر علوی از سادات حکام طبرستان در اوایل قرن چهارم که به ناصر کبیر معروف است ، یا سید محمد ناصر علوی وبرادرش سید حسن ناصر علوی که هر دو شاعر بودند وشرح حال آنها در لباب الالباب عوفی جلد دوم آمده است وگنه شکی نیست که وی از سادات نبوده وچنان که آقای غنی زاده در دیباچه سفرنامه (چاپ برلن) توضیح کرده اند وی خود شرافت نسب خود را انکار می کند ولی در بعضی کلمات خود به علو حسب وپاکیزگی نسب خود وبودن از نسل «آزادگان» که ظاهراً مقصود احرار یعنی اشراف ایرانیان قدیم است اشاراتی دارد .
پایان نامه - مقاله - پروژه
از دو بیتی که در لباب الالباب عوفی از دهقان علی شطرنجی که ظاهراً از شعرای اواسط قرن ششم است ذکر شده استنباط می شود که لقب ناصر خسرو حمید الدین بوده است ولی در کلمات خود حکیم اشاره به این فقره نیافتم.[16]
تاریخ سال تولدش را که سنه 394 باشد خود شاعر در اشعار خود صریحاً ذکر می کند [17] وگاهی هم اشاره می رساند چنان که در سطر 26 صفحه 323 دیوان می گوید که وی در موقع انتباه از غفلت وسلوک سبیل حقیقت جوئی 42 سال داشته که مطابق با موقع خواب دیدن او در پنج دیه مروالرود در سنه 437 می شود ماه تولد هم که ذی القعده باشد در بیت دیگری که بدبختانه تاریخی سال در آن تحریف شده مذکور است.
ناصر خسرو ظاهراً از خانواده محتشمی که به امور دولتی وشغل دیوانی مشغول بوده اند بوده است واز اشعار او معلوم می شود که در جوانی در دربار سلاطین وامراء راه داشته وحتی چنان که خود در سفرنامه گوید«بارگاه ملوک عجم وسلاطین را چون سلطان محمود غزنوی وپسرش مسعود» دیده واز این قرار باید قبل از 26 سالگی در مجلس سلطان محمود غزنوی حاضر شده باشد قبل از سفر حج در 43 سالگی به قول خود دبیرپیشه ومتصرف« در اموال واعمال سلطانی» بوده و« به کارهای دیوانی مشغول بوده ومدتی در آن شغل مباشرت نموده ودر میان اقران شهرتی یافته»بود و لقب ادیبی وعنوان دبیر فاضل داشت پویش وزرا محتشم بوده وبا پادشاهان وقت هم مجلس و هم پیاله بوده وشاه وی را خواجه خطیرخطاب می کرده است اینکه برادرش عبدالجلیل نیز به خطاب «خواجه» مخاطب بوده ظاهراً از عمال وحواشی وزیر سلاجقه ابونصر بوده وهمچنین مسافرت ناصر خسرو از نیشابور به قومس«در صحت خواجه موفق که خواجه سلطان بود» دلیل بر تشخیص وی وعزت ومقامش تواند شد چه خواجه موفق ظاهرا همان امام موفق نیشابوری« امام صاحب حدیثان» است که به قول بیهقی در موقع استیلای سلجوقیان به خراسان به غزنویان مخالفت وبا امرای سلجوقی موافقت کرده وتقرب عظیم پیش آنها یافت به طوری که شاید محترمترین علمای خراسان شد.[18]
حتی نظر به بعضی قرائن وامارت بعید نیست که ناصر خسرو در عهد غزنویان یعنی زمان سلطان محمود ومسعود در بلخ که در واقع دومین پایتخت سلاطین غزنوی بود در خدمت ایشان بوده وشاید در همان اوقات مسافرت به هندوستان کرده وپس از تسلط سلجوقیان وتصرف آنها بلخ را (در سنه 432) خودوبرادرش به خدمت آنها انتقال یافته وبه مرو که مقر حکومت ابوسلیمان چغری بیگ داودبن میکائیل بن سلجوقی متوفی سنه 451 بود نقل مکان کرده ودر آنجا مقام گزیده باشند وظاهراً شکی نیست که بعدها در ایام کهولت ناصر خسرو هم اگر وی در مذهب غالب خراسان (حنفی وشافعی) بود ویا همین قدر شیعه واسمعیلی نبود در بلخ در حوزه اعیان واشراف مانده وبه امرا هم تقرب کامل می رسانید و شاید مثل عمید الملک ونظام الملک به درجه بالاتر نیز می رسید وفقط به واسطه طریقه مذهبی خود به یمگان افتاد واز بلخ ودربار امرا دور ماند به هر حال چیزی که مسلم است این است که در جوانی اغلب مرفه الحال ودارای عزت وجاه ودبدبه و جلال بوده است ومخصوصا قبل از تبعید او از وطن خودش دارای مکنت وثروت و نعمت وناز بوده وباغ ها وخان ها وملکش وسیاع وعقار داشته اگر چه به قول خود گاهی هم بی نوا شده واز«حرص مال پی کیمیا» شده ویا در ساعات استجابت دعوات دعای توانگری برای خود کرده همچنین از خیلی از ابیات او فهمیده می شود که در جوانی وحتی قبل از اخراج وی از بلخ قوی وتنومند وخوش اندام بوده وبعد از آوارگی شکسته ونزار ولاغر وپژمرده شده است .(تقی زاده،1389: 12-7)
عهد جوانی وتحصیلات علمی ومسافرت های او
ناصر خسرو از ابتدای جوانی در تحصیل علوم وفنون والسنه وادبیات رنج فراوان برده، قرآن را حفظ داشت وتقریباً در تمام علوم متداوله عقلی ونقلی آن زمان ومخصوصاً علوم یونانی از ارثماطیقی ومجسطی بطلمیوس وهندسه اقلیدس وطب وموسیقی وبالاخص علم حساب ونجوم وفلسفه وهمچنین در علم کلام وحکمت متألهین تبحر پیدا کرده بود و وی خود در اشعار خویش وسفرنامه وسایر کتب خود مکرر به احاطه خود به این علوم ومقام عظیم فضل ودانش خود اشاره می کند ومخصوصاً در سفرنامه روشنائی نامه همه جا از نجوم وقرانات کواکب وکسوف حرف می زند مخصوصاً در لحسا وقطیف، امیر عرب از او از روی علوم نجوم سئوال می کند که آیا لحسا را تواند گرفت یا نه ولی ظاهرا با آنکه منکر تاثیرات نجوم نبوده ودر روز قرآن رأس ومشتری قضای حاجات را معتقد بوده به غیب گوئی از روی تنجیم چندان اعتقادی نداشته وبه قول خود در جواب امیر عرب راجع به سئوال در باب فتح لحسا«هر چه مصلحت بود» می گفته است در علم حساب وجبر ومقابله وهندسه در مصر تدریس می کرده در عیذاب( بندر سودان در ساحل بحر احمر) چند ماه خطیب شهر شده وآن کار خطیر را به عهده داشته.تصنیفات زیادی داشته، در ادبیات عرب وعجم ید طولی داشته از بحتُری وجریر ونابغه وحسّان ورودکی وکسائی ودقیقی وعنصری ومنجیک واهوازی وقطران در اشعار خود وسفرنامه اسم می برد وشاعر آخری را شخصاً ملاقات نموده است . خود نیز اشعار عربی وحتی دیوان عربی هم داشته است در نقاشی هم سر رشته داشته در موقع اقامت در فلج( در عربستان) از روی ضرورت با نقاشی ونقش محراب مسجد آنجا کسب معیشت کرده وصدمن خرما به دست آورده وهمچنین در بیت القدس کرسی سلیمان را در روزنامه سفر خود که داشته تصویر کرده است در مسافرت های خود مانند حکیم دانشمندی یادداشت های علمی وتاریخی مفید بر می داشت وشهر ها وقلعه ها ومساجد وغیره را خود مساحت می کرد .
در علم ملل ونحل وکسب اطلاع بر مذاهب وادیان نیز رنج فراوان برده ونه تنها مذاهب اسلامی را تتبع وغورسی نموده، بلکه ادیان دیگر مانند دین هندوان ومانویان وصابئین( که گویا مقصود خرانیین بودند این نسبت را بر خود بسته بودند ) ویهود( که به کثرت انها در بلخ اشارات متعددی در اشعار ناصر موجود است) ونصاری وزردشتیان را نیز تحصیل نموده واز کتاب زند وپازند مکرر صحبت می کند در طلب علم وفحص حقیقت با غالب ملل معروف آن زمان آمیزش ومخالطه نموده واز اهل کسب معرفت کرده، ولی با وجود این مثل اغلب شعرا ودانشمندان اسلامی اطلاعش از مذاهب غیر اسلامی خیلی صحیح نبوده وآثار خلط در آن باب دیده می شود [19] ولی در علم فلک وحساب وهندسه ظاهراً اعلا درجه معلومات عهد خود را فرا گرفته بود[20] غیر از زبان فارسی وعربی [21] معلوم نیست که زبان دیگری می دانسته فقط ممکن است اندکی هندی یاد گرفته بوده باشد به اطلاع خود بر علوم متداوله وتحصیل تمام فنون واخبار وسیرو ادبیات، خود در اشعارش تفصیلا اشاره می کند ومخصوصاً گوید:
« نماند از هیچ گون دانش که من زان * نکردم استفادت بیش وکمتر»
در سفرنامه به حضور خود در مجلس سلطان محمود ومسعود غزنوی هم اشاره می کند در شعر گفتن او قبل از سفر مصر شبهه نیست اگر چه غالب وبلکه همه اشعار او که در دست است ظاهرا بعد از این سفر انشا شده خود وی در آغاز سفرنامه وهم در دیوان خود به شعر گفتن خود قبل از سفر اشاره می کند ودر عودت از سفر و وصول به بلخ هم چند بیت گفته که در سفرنامه درج است ودر دیوان نیست.
از گزارش ایام جوانی ناصر جز اشارات متفرقه که در اشعار وتصنیفات وی جسته جسته دیده می شود اطلاع زیادی در دست نیست به قول خود مدتی مثل اغلب شعرای زمان خود به باده خواری وعشق ورزی وگفتن اشعار مدح وغزل ولهو وهزل گذرانده، در دربار پادشاه به خدمت وهم مدیحه گوئی رفته وهم شاعر بوده وهم دبیر ملازم دربار وپس از سرخوردن از این کار«چندسال از عمر» در میان« اهل طیلسان وعمامه و ردا» گذرانیده، چندی در جستجوی کیمیا بوده وغالباً در بحث وفحص واستدلال وحقیقت جوئی به سر برده وظاهرا همین بحث وتحقیق وغور وتدقیق وبه قوا خود او«چون چرا» ونرفتن زیربار تعبُد خاطر او را مشوش نموده وجوابی به سؤالات بی پایان خود در سرّ خلقت وحکمت شرایط در ظاهر تنزیل وطریقه ظاهریان نیافته ودر حدود چهل سالگی وجدانش بیش از پیش مضطرب گردیده ودر پی تحرّی حقیقت افتاده وچنان که گذشت شاید برای فحص حق وحقیقت وتسکین وجدان بی آرام خود بعضی مسافرت ها به ترکستان وهندوستان وسند کرده وبا ارباب ادیان ومذاهب مختلفه معاشرت ومباحثات نموده ولی با این همه جویندگی جواب شافی وتسکین بخشی به « چون چرای» خود نیافته است . (تقی زاده،1389: 15-12)
مبدأ انقلاب وآغاز تحول در زندگی او
ناصر خسرو در این سفر همه جا ودر هر شهری در پی جستن حقیقت وپیدا کردن جواب سؤالات واشکالاتی که در ظاهر تنزیل ودین اسلام واحکام وشرایع به نظرش معقول نمی آمد پیش علما ودانایان وحکمای هر بلاد از پیشوایان مذاهب مختلفه وطرق متعدده اسلام وفلاسفه ومنجمین واطبا وسایر ارباب فنون وهمچنین دانشمندان نصاری ویهود وصابئین ومانویان وهندوان وعلمای ملل واقوام مختلفه از سندی وترک وروم وعرب وعجم رفته وبا آنها «چون وچرای» آغاز نموده ودر مشکلات ومعضلات مسائلی که در دل داشته مباحثات کرده ولی برای این مسائل غامضه که مکنون ضمیرش بود جواب حلی شافی نیافته تا عاقبت به قاهره (مصر) رسیده ودر آنجا به توسط یکی از دعات یا نقبای فاطمینان که اسم او را نمی برد ولی او را «دربان شهر» علم می نامد وظاهراً«باب» یعنی حجت مصر یا حجت اعظم منظور بوده داخل طریقه باطنیه اسمعیلیه شده واز مراتب هفتگانه (بعدها نه گانه)[22]باطنیه چهار درجه پیموده، یعنی از درجه مستجیب که درجه اول است ومهر خموشی بر دهن می گذارد ودرجات مأذون وداعی گذشته به درجه حجتی رسید .
عودت به وطن وافراشتن عَلَم دعوت
مدت توقف ناصر خسرو در شهر خود یعنی بلخ معلوم نیست در موقع مراجعت از مصر و حجاز به وطن خود پنجاه سال تمام قمری از عمر او گذشته بود فرار او از بلخ به هر حال قبل از سنه 453 که تاریخ تالیف زادالمسافرین است واقع شده چه در آن کتاب از اخراج بلد شدن خود حرف می زند وچون هم غالی قصاید واشعار او که در دست است وهم اغلب مصنفات او بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از کار او در بلخ پس از عودت از سفر مصر اطلاعی نداریم جز آنکه مسلم است که زهد وترک دنیا وعبادت اختیار کرده[23]وبه شوق وهمت تمام مشغول نشر دعوت فاطمی در خفا بوده وداعیان ومأذونان به اصراف می فرستاد وبه ترویج مذهب شیعۀ سبعیه اسمعیلیه می پرداخت [24] و قطعاً به واسطه شهرت ومعروفیت تمامی که در فضل وحکمت وقدرت عظیمی که در فن مناظره شفاهی وکتبی او را بوده [25] ودر کار خود پیشرفت داشته [26] وبه واسطه همین فقره ومباحثات با علمای اهل سنت کم کم دشمنان وی زیاد شده وظاهراً به سبب خصومت علما وغوغای عامله وهجوم آنها بر ضد او امرای سلجوقی درصدد آزار او بر آمده واو را تبعید کردند وناچار فراری ومتواری گشته واز خانه وخانمان خود که در آن همه گونه راحت وعزت وناز داشته آواره شد ومردم خراسان از خویش وبیگانه از او دوری می جستند. از بعضی فقرات اشعار وکلمات او گاهی استنباط می شود که شورش وازدحامی بر ضد او شده ومردم جاهل برخلاف او برخاسته وهجوم به او وخانه اش کرده اند وحتی شاید خانه او را خراب کرده اند ولی به هر حال اخراج وتبعید او از طرف سلجوقیان شده چنان که صریحاً در اشعار خود ذکر می کند معلوم نیست که این کار در زمان ابوسلیمان چغری بیگ داوود بن میکائیل بن سلجوق واقع شد که پایتخت او مرو بود وبلخ را نیز در قلمرو داشت یا بعد از وفات او در سنه 451 که آلپ ارسلان پسر وی امیر خراسان وبعد سلطان شد [27] ظاهراً دوره حکومت آلپ ارسلان در تعصب بر ضد شیعه از زمان پدرش سخت تر وبدتر بوده خصوصاً که نظام الملک که دشمن بزرگ همه مذاهب غیر سنی بود دبیر و وزیر او بوده، بیت5 در صفحه 321 و بیت14 در صفحه 352 وبیت23در صفحه 449 به اقرب احتمالات اشاره به آلپ ارسلان است . نقطه اقامت ناصر خسرو بعد از دعوت به خراسان هم درست معلوم نیست که در خود شهر بلخ در خانه خود ساکن بوده چنان که از جامع التواریخ رشید الدین ظاهر است یا چنان که دبستان المذاهب روایت می کند در سانج که قریه ای بوده از نواحی بلخ ویا در شادیاخ بلخ مقیم بوده است .
تبعید از وطن وآوارگی
به هر حال پس از چندی اقامت در بلخ مجاهدات ناصر خسرو در ترویج مذهب اسمعیلی ودعوت به سوی خلیفه فاطمی که او را «میانجی»و«امام زمان»و « خداوند زمان» و«امیر المومنین» وخود را بنده ونایب ومامور وامین ومختار وسفیر او می خواند ومکرر در دیوان خود اسم او را می برد موجب تحریک غضب علمای خراسان ومخصوصاً بلخ[28] وشورش عامه[29] وسخط سلطان یا امیر سلجوقی[30] وشاید تفکیر خلیفه بغداد شده وبه تهمت بد دینی وقرمطی وملحد ورافضی بودن بر او «غلبه کردند» [31] واو را از مسکن وشهر خویش براندند یعنی از بلخ وخراسان تبعیدش کردند ویا خود او مجبور به متواری ومخفی شدن وفرار شد وبه قول خود «هجرت» کرد واین معنی در اشعار او به کرات بر زبان او جاری شده است [32] وممکن است که به واسطه اعتراف خاص وعام به فضل وحکمت او واحترام مقام علم وادب وحسب وی با همه آزاری که بر او روا داشتند از قتل ورجم رست ورنه در آن زمان در خراسان کار بر شیعه که رافضی نامیده می شدند عموما وبه شیعه سبعیه پیروان فاطمیان که به تهمت قرمطی بودن متهم بودند[33] خصوصا خیلی سخت وخطرناک بود چنانکه در همان زمان جوانی ناصر خسرو، سلطان مسعود غزنوی، حسنک، وزیر سابق پدرش سلطان محمود را به جرم عبور از مصر در سفر حج به حکم خلیفه بغداد دار زد وحتی سلطان محمود غزنوی سفیر خلفای فاطمی را به قتل رسانید.سلجوقیان هم در تعصب سنی گری ودفاع از حقوق خلافت عباسی وعقیب اهل بدعت وقرامطه وملاحده و«روافض» از غزنویان عقب تر نمی ماندند وبلکه به مرو زمان خصوصا بعد از نصب نظام الملک به وزارت خیلی متعصب تر از پیشینیان شدند وبه همین جهت شاعر ما مخصوصاً بر این دشمنان مذهبی ونژادی وشخصی خود خصوصاً و به امرا وسلاطین ترک به طور عموم که اغلب به بزرگان آنها به عنوانات واسامی ینال وتکین وطغان وطوغان وپیغو وایلک وتاش وخان وخاتون وسلطان اشاره کرده وبه خود آن قوم یعنی سلاجقه اسم غز وقیچاق وترکمانان می دهد ودی یکجا به اسم طغرل وچغری تصریح می نماید بسیار طعن کرده وآنها را که نو رسیدگان بودند غاصب فرض نموده«اوباش» و«دونان» و«یأجوج ومأجوج» وشبیخون خدا و باد صرصر ودجال وشیطان واهریمن می نامد واز تمکین بدانان که می گوید سابقاً خوار وعاجز و بندگان خود او بوده اند اظهار ننگ نموده وبر استیلای آنان به خراسان ومخصوصاً بلخ که « خانه حکمت» بود دریغ می خورد در صورتی که از محمود غزنوی واخلاف او به آن شدت بدگوئی نمی کند واز جلال وعظمت آنها یاد می کند واز زوال دولت سامانی در خراسان وماوراء النهر وشیربامیان وشارغرچستان را وگاهی خلفای عباسی را دیو وفرعون می خواند ومخصوصاً از ظلم این خلفا درباره خودش ناله می کند وآنها را همه جا به بدی یاد وبر سیاهی شعارشان طعن نموده هامان امت می شمارد .
کاری که ناصر خسرو به عهده خود گرفته بود یکی از مشکل ترین وخطرناک ترین امور بود در خراسان عده شیعه اسمعیلی کم ومخالفین آنها هم خیلی زیاد[34] وهم دارای قوت وقدرا وهم خیلی متعصب وکینه ور و وحشی بودند ودعات اسمعیلیه یا به تقیه واختفا ویا به تحصن در معقل مصونی از خطر قتل ممکن بود محفوظ بماند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...