آشتیانی در ذیل همین صفحه، ضمن معرفی ابن جوزی معتقد است که او در سال ۶۵۶ هـ .ق در فتح بغداد به دست مغول کشته شده است. امّا با توجّه به حضور خواجه نصیرالدّین توسی و بیان چگونگی حضور ابن جوزی به همراهی سپاه بوقا تیمور، این مطلب واقعی به نظر نمی رسد و مطلب تاریخ جهانگشای جوینی، صحیح تر می نماید. با مطالعه ی دقیق هر دو تاریخ، ذکر این نکته ضروری است که هیچ شکّی در این مطلب که استاد سعدی ابن جوزی پسر محی الدّین باشد، وجود ندارد. علامه ی قزوینی در حواشی و اضافات تاریخ جهانگشا، ضمن آوردن عبارت سعدی در گلستان، تأکید نموده که ((مراد از شیخ ابوالفرج بن الجوزی بدون هیچ شک و شبهه همین ابوالفرج بن الجوزی دوم است، نه جدّ مشهور او ابوالفرج بن الجوزی اوّل، صاحب المنتظم و غیره )) (قزوینی، ۱۳۸۶،۸۸۹)
۳-۱-۹-۲- شهاب الدّین سهروردی
برای شناخت شیخ شهاب الدّین مرشد سعدی، باید به زمان زندگی سعدی توجه نمود. در زمان نزدیک به شیخ شیراز، سه فرد با نام شیخ شهاب الدّین وجود دارد که لازم است مختصری درباره ی آنان بیان نمایم.
پایان نامه
سهروردی: (( یحیی بن حبش ابن امیرک. ملقّب به شهاب الدّین و شیخ اشراق و شیخ مقتول و شهید، مکنّی به ابوالفتوح.)) این شیخ در سال ۵۸۶ در حلب به دستور سلطان صلاح الدّین ایوبی به جرم حکمت اعدام شد.)) (دهخدا،۱۳۳۸، مدخل سهروردی)
سهروردی: ((شیخ ابو حفص عمر بن محمّد، از مردم سهرورد(شهرود) زنجان، از عرفای بزرگ اواخر قرن ششم و نیمه ی اول قرن هفتم است و او مردی زاهد و متّقی بود و مردم را غالباً در بغداد به مواعظ صوفیانه هدایت می نمود، خلیفه الناصرالدّین الله، نسبت به او ارادت و احترام فوق العاده داشت و غالباً شیخ شهاب الدّین را به رسالت از جانب خود پیش ملوک اطراف می فرستاد. و آن ملوک مقدم او را گرامی می داشتند. شیخ در بغداد یک عده از رباط ها یعنی خانقاه های متعلّق به صوفیه را اداره و سر کشی می کرد.))( اقبال آشتیانی،۱۳۸۷، ۵۰۶)
سهروردی: ((تنها مدرّس که به نام شهاب الدّین آن هم با عنوان سهروردی، مقارن با اقامت سعدی در بغداد درمدرسه ی نظامیّه، کرسی تدریس داشت، فقیهی است شافعی به نام شهاب الدّین محمود بن احمد زنجانی مقتول یا متوفای به سال ۶۵۶ هـ. ق. هنگام اشتغال به تدریس در کرسی نظامیّه به دارالوزرا احضار و از تدریس بر کنار گردید و بدون«طرحه» (لباس مخصوص استادی) راهی خانه و خانه نشین شد.))(کسایی، ۱۳۷۸،۸۳ و۸۴)
با توجه به زمان زندگی سعدی او نمی توانسته یحیی بن حبش سهروردی را، که در سال ۵۸۶ در حلب و نزدیک به بیست سال قبل از تولّد سعدی، وفات نموده است، به عنوان راهنما و مرشد، معرفی نماید. محمود بن احمد زنجانی که در زمان سعدی در نظامیّه تدریس می کرده خوی عرفانی نداشته است و اشاره ای از جانب سعدی نیز به او نشده است که بتوان با اتّکای به آن، سعدی را شاگرد یا مرید ایشان دانست. می توان گفت که شیخ و راهنمای سعدی همان شیخ ابو حفص عمر بن عبدالله سهروردی است، زیرا این شیخ، از صوفیان و واعظان بزرگ است و کتاب عوارف المعارف از اوست. دیگر این که این شیخ تولیّت تعداد زیادی از رباط های صوفیه در بغداد را بر عهده داشت. دلیل دیگر این که این شیخ مورد اعتماد ناصر خلیفه ی عباسی است و سعدی نیز در ایجاد ارتباط با افراد مهم دارای توانایی خاصی است و در آثار او، این زمینه را فراوان می بینیم. می توان گفت که سعدی در یکی از رباط های بغداد و مجالس صوفیانه با این شیخ، آشنایی پیدا نموده و از ارشادات او استفاده کرده است.
۳-۱-۱۰- سعدی وحاسدان
انسان های بزرگ و شرایط زندگی آنان با زندگی افراد عادی متفاوت است. همان گونه که دوستان زیاد و معروف می توانند در زندگی آنان ایفای نقش نمایند، افرادی نیز به عنوان دشمن و رقیب در کنار آنان وجود دارد، و در لغزش ها و حتّی شرایط عادی زندگی برای آنان ایجاد مزاحمت نمایند و روح و روان آنان را آزرده نمایند. سعدی نیز ضمن داشتن دوستان خوب و ذکر نام آن ها، در اشعاری آزرده خاطری خود را از وجود کسانی ابراز می دارد و شرایط نامناسب زندگی را یادآوری می نماید. سعدی در غزلی که حالتی از شکوائیه دارد و برای صاحب دیوان نوشته، از زندگی و گذشت نا مطلوب آن گلایه کرده و گفته است:
ور تحمّل نکنم جور زمان را چه کنم؟ داوری نیست که از وی بستاند دادم(سعدی،۱۳۸۴،۴۵۸)
آن چه در این بیت جای تأمّل دارد، کلمه ی وی است که به صراحت نمی توان گفت که وی چیز یا کس است. آیا داد سعدی را باید از جور زمان ستاند یا از شخصی که سعدی را ناراحت کرده است؟ آن چه واضح است، این است که سعدی آزرده خاطر است و این آزردگی سبب شده است که شکایت به صاحب دیوان ببرد و ضمن یادآوری عشق و علاقه به وطن، نگرانی خود را از سکونت در شیراز بیان کند. یا در غزلی که رفتن از شیراز را به تصویر می کشد، اشاره به دشمنی می نماید که او را از یار و دیار جدا کرده، با سوز گفته است:
شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو به مگسران ملامت ز کنار شکرم
از قفا سیر نگشتم من بد بخت هنوز می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم
(همان، ۴۶۲)
ابیات فراوانی در کلیّات شیخ وجود دارد که حاکی از وجود دشمنانی برای سعدی است و در داستان های مختلف، ضمن بیان ارزش آثار و دوستی با محبوب، از وجود بد خواهان ابراز نگرانی می نماید.
در بین سرزنش کنندگان و حاسدان سعدی، افراد متفاوت دیده می شود گاهی حسودی به عشق او حسد می ورزد یا عامّه ی مردم حرف او را نمی فهمند ، یا دانایی به ملامت او می پردازد.
سعدی از وجود دشمنان در رنج است و پرهیز از گوش کردن به سخن آنان را از زبان یاری مهربان این گونه بیان می کند که:
دوش در واقعه دیدم که نگارین می گفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
(سعدی،۱۳۸۴،۳۷۹)
لازم است بیان نمایم که در این مقوله، به مخالفانی پرداخته می شود، که نمی توانند کلام زیبای سعدی را تحمّل کنند یا دشمنی که به علّت حسادت نمی تواند زیبایی کلام سعدی را ببیند و از تمام نیکی های کلام او چشم پوشی می نماید و با کوچک ترین لغزش زبان به انتقاد می گشاید:
چو دشمن که در شعر سعدی نگاه به نفرت کند ز اندرون تباه
ندارد به صد نکته ی نغز گوش چو زحفی ببیند برآرد خروش
جز این علّتش نیست کان بد پسند حسد دیده ی نیک بینش بکند(همان،۲۸۴)
یا:
لهجه ی شیرین من پیش دهان تو چیست در نظر آفتاب مشعله افروختن
منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند چاره ی او خاموشی یا سخن آموختن(همان،۴۸۹)
سعدی سخن خود را از زیبایی لبریز می داند و عنوان می نماید، که زیبایی سخن من، سبب رونق مجلس اهل ادب است و دشمنان از وجود اشعار من نارا حتند.
در اوراق سعدی نگنجد ملال که دارد پس پرده چندین جمال
مرا کاین سخن هاست مجلس فروز چو آتش در او روشنایی و سوز
برنجم ز خصمان اگر بر تپند که از این آتش پارسی درتبند
(سعدی،۱۳۸۴ ،۲۸۲)
وجود کسانی که سخن زیبای سعدی را نمی تابند، در اشعار سعدی انعکاس یافته به گونه ای که گاهی شعری با این عنوان آغاز و تا پایان ادامه دارد. برای مثال در آغاز باب پنجم بوستان می خوانیم که:
شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم
پراکنده گویی حدیثم شنید جز احسنت گفتن طریقی ندید(همان، ۲۵۱)
این مثنوی، هشت بیت دارد که در آن شخصی، سعدی را مورد انتقاد قرار داده، که تنها توانایی او، در شعر زاهدانه و پند است و توانایی سرودن شعر حماسی ندارد. سعدی در مقام پاسخگویی، ضمن بیان این که قصد جنگ با کسی ندارد، از قدرت زبان آوری خود در دیگر زمینه های شعری سخن می گوید و با آوردن حکایت پهلوان اصفهانی، به سرودن شعر حماسی می پردازد. با پایان داستان، حکایتی از یک پهلوان اردبیلی بیان می کند که با نمد پوشی به مبارزه بر می خیزد. عنوان نمودن این شعر نه از جهت حماسه سرایی سعدی، بلکه بیان کننده این موضوع است که سعدی در زمان حیات خود، حاسدانی داشته، که پیوسته به دلایل مختلف شیخ و کلام او را مورد انتقاد قرار می دادند.
شیخ در اتمام گلستان نیز به دفاع از اثر خود پرداخته که کوته نظران ممکن است به انتقاد از گلستان بپردازند که کار بیهوده ای انجام شده است، امّا انسان های آگاه ارزش کتاب را می دانند و کتاب خود را با این عبارت به پایان می برد:
((غالب گفتار سعدی طرب انگیز است و طیبت آمیز؛ و کوته نظران را بدین علّت زبان طعن دراز گردد که مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بی فایده خوردن، کار خردمندان نیست؛ و لیکن بر رای روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نمانده است که دُر موعظه های شافی را در سلک عبارت کشیده است؛ و داروی تلخ نصیحت را به شهد ظرافت بر آمیخته، تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند: الحمدالله رب العالمین.)) (سعدی،۱۳۸۴،۱۴۷)
سعدی از وجود انسان های بد اندیش در رنج است و می گوید راهی برا ی کنترل زبان این گروه افراد وجود ندارد.
به کوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست(همان،۲۸۲)
یکی از راه های رهایی از زبان مردم روزگار را، کناره گیری و خاموش بودن عنوان می نماید، امّا این عقیده ی سعدی کلّی نیست، بلکه نصیحت می نماید که کمتر سخن گفتن، انسان را از سرزنش دیگران رهایی می بخشد.
چو سعدی که چندی زبان بسته بود ز طعن زبان آوران رسته بود
کسی گیرد آرام دل در کنار که از صحبت خلق گیرد کنار(همان ،۲۷۱)
ولی دوباره نظری دیگر، از سعدی که نقطه ی مقابل دو بیت بالاست، جلوه گر می شود و یکی دیگر از نظریات متضاد سعدی، که هر کدام با توجّه به موقعیّت خود، پندی اجتماعی است آشکار می شود و می گوید که:
بگویند از این حرف گیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار
روا باشد ار پوستینم درند که طاقت ندارم که مغزم برند(همان،۲۷۱)
شیخ، در بیان سبب تألیف کتاب بوستان، ارزشمندی آن را نتیجه ی جهان گردی، کسب تجربه و خوشه چینی از خرمن معرفت بزرگان می داند و عنوان می نماید تحفه ای از سفر چندین ساله برای مردم شیراز آورده که از قند مصری شیرین تر است. با آگاهی از ارزشمندی اثر خود، از عیب جویان می خواهد که اگر از هر هزار بیت، یک بیت مورد پسند شماست، کریمانه رفتار نمایید و دست از طعنه و عیب جویی بردارید، زیرا انسان های خردمند به دنبال عیب جویی از دیگران نیستند و این مطلب در دوازده بیت، بیان گردیده که نشان دهنده ی آگاهی سعدی از انتقاد های افراد سرزنش گر است.
که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست درخت بلند است در باغ و پست
الا ای خردمند پاکیزه خوی ! خردمند نشنیده ام عیب جوی
قبا گر حریر است و گر پرنیان به ناچار حشوش بود در میان
تو گر پرنیانی نیا بی مجوش کرم کارفرما و حشوش بپوش. . . .
تو نیز ار بدی بینی ام در سخن به خلق جهان آفرین کار کن
چو بیتی پسند آیدت از هزار به مردی که دست از تعنت بدار(سعدی،۱۳۸۴، ۱۵۸)
منتقدان سعدی را طبق کلام شیخ، می توان به دسته های مختلفی تقسیم نمود که گروهی از آنان دشمنان شیخ اند. شاعران معاصر سعدی، ناصحان، سخنوران و مردان سیاسی موجود در دربار و. . . می توانند در این گروه از دشمنان شیخ قرار گیرند. دیگر حاسدان شیخ را، بداندیشان، زبان آوران، عیب جویان و افرادی که عادت به بدگویی از دیگران دارند، تشکیل می دهند. بعضی داستان ها از دشمنی های سیاسی با شیخ حکایت می کنند و شاعران درباری را عامل هجرت شیخ به بغداد دانسته اند. کلام و سخن سعدی، بیان کننده ی این مطلب است، که از وجود دشمنی ها و حسادت ها رنجیده خاطر بوده و مشکلاتی نیز متحمّل شده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...