کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو



آخرین مطالب

 



جایگاه خاکسپاری

 

درهٔ یمگان در بدخشان افغانستان

 

 

 

در زمان حکومت

 

غزنویان، سلجوقیان، فاطمیان مصر

 

 

 

لقب

 

حجت؛ سید شاه ناصر خسرو؛ پیر کوهستان

 

 

 

پیشه

 

شاعر و نویسنده و فیلسوف

 

 

 

کتاب‌ها

 

وجه دین؛ سفرنامه؛ جامع‌الحکمتین؛ زادالمسافرین؛ خوان‌الاخوان؛ روشنایی‌نامه؛ سعادت‌نامه؛ دلیل‌المتحرین و چند اثر دیگر

 

 

 

دلیل سرشناسی

 

سفرنامه نویسی - اشعار

 

 

 

دیوان سروده‌ها

 

دیوان اشعار پارسی و دیوان اشعار عربی

 

 

 

تخلص

 

ناصر

 

 

 

حکیم ناصر بن خسرو بن حارث القبادیانی البلخی المروزی، مُکّنی به ابومعین وملقب و متخلص به «حجت»در ماه ذی القعده از شهرو سنه 394 هجری قمری( مطابق با تیر یا مرداد ماه سنه 382 هجری شمسی) ظاهرا در قبادیان از نواحی بلخ متولد شده [6] وبعد از سنه 460[7] وبه روایت اقرب به صحت در سنه 481 در یمگان از اعمال بدخشان وفات یافته است تاریخی اخیر که قول حاجی خلیفه(کاتب چلبی) در تقویم التواریخ است با وجود بعضی دلایل در استبعاد آن باز در میانه روایات راجع به وفات حکیم وعمر او چنان که ذکر شد نزدیکترین آنها با مکان عادی است [8].
حکیم ناصر خود را در سفرنامه خود قبادیانی مروزی می خواند بودن او از قبادیان از اشعار او نیز معلوم است وچنان که گفته شد قبادیان از نواحی بلخ بوده [9]وبدین جهت وی در اشعار خود همه جا از بلخ به عنوان وطن وشهر وخانه ومسکن خویش سخن می راند وبلخ را به صفت«چون بهشت» توصیف می نماید وبه هجرت یا هزیمت یااخراج شدن خود از بلخ اشاره می کند ونیز در سفرنامه خود با آنکه مبدأ حرکتش مرو بود واز آن نقطه به راه افتاده بود همه جا در عرض راه مسافت ها را از بلخ تا هر نقطه که می رسد حساب می داند وبه هر حال شکی نیست که دودمان وخانمان واقارب او در بلخ بوده ودر آنجا خانه وباغ وضیاع وعقار ودوستان وطایفه وبرادران داشته وبه احتمال قوی بعد ازعودت از سفر حج ومصر تا موقع متواری شدن وفرار در بلخ اقامت گزیده است پس در بودن اصل او از خراسان و ولایت بلخ شکی نیست ونسبت اصفهانی که بعضی تذکرهها وکتب متأخرین داده اند [10] بی اساس است در این صورت نسبت مروزی که در سفرنامه امده یا به جهت آن بوده که اجداد او از مرو بوده اند ویا به احتمال قوی به سبب اقامت او مدتی در مرو ومخصوصاً تا موقع سفر حج این نسبت پیدا شده است چنان که در سفرنامه گوید« از مرو برفتم به شغل دیوانی» وهم چنین در جای دیگر از سفرنامه گوید که در پنجم رمضان در سنه 438 به بیت المقدس رسید ودر آن وقت درست یک سال شمسی بود«که ازخانه» بیرون آمده بود وچون وی در 23 شعبان سنه 437 از مرو حرکت کرده بود می توان استدلال کرد که در آن زمان خانه اش در مرو بوده است علاوه بر این ذکر کسائی مروزی بالاختصاص از میان سایر شعرا مکرر در اشعار خود قرینه سکنای او در مرو تواند شد.[11]
در اسم او ناصر است واسم پدرش خسرو هیچ شکی نیست وخودش همیشه در اشعار ومصنفات خود،خود راه این اسم ونسب می خواند، یعنی گاهی ناصر وگاهی ناصر خسرو و گاهی ناصربن خسرو اسم جدش حارث اگر چه در نسب نامه جعلی مندرج در تاریخ حیات معجول النسبه وافسانه آمیز منسوب به خود او ( که بعد ا زاین همه جا در این دیباچه از آن به عبارت «سرگذشت شخصی» تعبیر خواهد شد) مذکور است وبه این جهت اعتبار وصحت آن مورد اعتماد نباید بشود، لکن عین همان اسم در آخر رساله مختصری که منسوب به ناصر خسرو وجواب مسئله است ونسخه ای از آن در تهران در تصرف جناب فاضل محترم آقای حاج حسین آقا ملک است وذکر آن بعد بیاید نیز ضمن نسب ناصر خسرو آمده است کنیه اش نیز مسلم است وهم در سفرنامه وهم در اشعار او ذکر شده عنوان حکیم نیز برای او در کتب واشعارش خیلی ذکر می شود و واقعا هم از حکما بوده واز اشعار وی ومخصوصا از کتاب زادالمسافرین وروشنائی نامه دیده می شود که به فلسفه ارسطو و افلاطون وفارابی وابن سینا آشنا بوده وبسیاری از تالیفات حکمای قدیم یونان را خوانده واز آنها ذکر می کند. [12] لقب حجت که اشعار او پر از آن است واغلب مانند تخلص شعری می آید ناشی از این بوده که وی بعد از عودت از مصر به خراسان یکی از حجت های دوزاده گانه[13] دعوت فاطمی بود از طرف هشتمین خلیفه فاطمی المستنصربالله ابوتمیم معدبن علی که از سنه 427تا487 خلافت کرد حجت جزیره خراسان برگزیده شده وبرای نشر دعوت در ایران وماوراء النهر مامور شده بود وبه همین جهت خود را گاهی « حجت»[14] وگاهی «حجت خراسان» وگاهی « حجت مستنصری» وگاهی « حجت فرزند رسول (ص)» وگاهی« حجت نایب پیغمبر(ص)» وگاهی« سفیر» وگاهی « مأمور» وگاهی « امین امام زمان (عج)» وگاهی« مختار امام عصر(عج)» وگاهی« مستعین محمد(ص)» وگاهی « برگزیده علی المرتضی(ع)» می نامد . شهرت علوی که به اسم او در کتب تذکره وغیره تردیف می شود مأخذ واساس صحیحی ندارد وظاهراً از جعلیات متأخرین است وناشی از نسب مجعولی است که در «سرگذشت شخصی» مجعول ناصر مندرج است که نسب او را با پنج واسطه به امام علی بن موسی الرضا(ع) می رساند و اگر در مأخذی قدیمتر از تاریخ انتشار «سرگذشت شخصی» این عنوان برای ناصر خسرو پیدا شود باید تصور نمود که همانا به معنی طرفدار آل علی(ع) استعمال شده است.[15]چنان که وی در اشعارش خود را مکرر«فاطمی» هم می خواند که مقصودش طرفدار فاطمیان است ونیز متحمل است منشا این شهرت خلط اشخاص تاریخی باشد که همیشه میان متأخرین از مؤلفین مبتلی به است یعنی التباس با یک ناصر دیگری واقع شده باشد مانند ناصر علوی از سادات حکام طبرستان در اوایل قرن چهارم که به ناصر کبیر معروف است ، یا سید محمد ناصر علوی وبرادرش سید حسن ناصر علوی که هر دو شاعر بودند وشرح حال آنها در لباب الالباب عوفی جلد دوم آمده است وگنه شکی نیست که وی از سادات نبوده وچنان که آقای غنی زاده در دیباچه سفرنامه (چاپ برلن) توضیح کرده اند وی خود شرافت نسب خود را انکار می کند ولی در بعضی کلمات خود به علو حسب وپاکیزگی نسب خود وبودن از نسل «آزادگان» که ظاهراً مقصود احرار یعنی اشراف ایرانیان قدیم است اشاراتی دارد .
پایان نامه - مقاله - پروژه
از دو بیتی که در لباب الالباب عوفی از دهقان علی شطرنجی که ظاهراً از شعرای اواسط قرن ششم است ذکر شده استنباط می شود که لقب ناصر خسرو حمید الدین بوده است ولی در کلمات خود حکیم اشاره به این فقره نیافتم.[16]
تاریخ سال تولدش را که سنه 394 باشد خود شاعر در اشعار خود صریحاً ذکر می کند [17] وگاهی هم اشاره می رساند چنان که در سطر 26 صفحه 323 دیوان می گوید که وی در موقع انتباه از غفلت وسلوک سبیل حقیقت جوئی 42 سال داشته که مطابق با موقع خواب دیدن او در پنج دیه مروالرود در سنه 437 می شود ماه تولد هم که ذی القعده باشد در بیت دیگری که بدبختانه تاریخی سال در آن تحریف شده مذکور است.
ناصر خسرو ظاهراً از خانواده محتشمی که به امور دولتی وشغل دیوانی مشغول بوده اند بوده است واز اشعار او معلوم می شود که در جوانی در دربار سلاطین وامراء راه داشته وحتی چنان که خود در سفرنامه گوید«بارگاه ملوک عجم وسلاطین را چون سلطان محمود غزنوی وپسرش مسعود» دیده واز این قرار باید قبل از 26 سالگی در مجلس سلطان محمود غزنوی حاضر شده باشد قبل از سفر حج در 43 سالگی به قول خود دبیرپیشه ومتصرف« در اموال واعمال سلطانی» بوده و« به کارهای دیوانی مشغول بوده ومدتی در آن شغل مباشرت نموده ودر میان اقران شهرتی یافته»بود و لقب ادیبی وعنوان دبیر فاضل داشت پویش وزرا محتشم بوده وبا پادشاهان وقت هم مجلس و هم پیاله بوده وشاه وی را خواجه خطیرخطاب می کرده است اینکه برادرش عبدالجلیل نیز به خطاب «خواجه» مخاطب بوده ظاهراً از عمال وحواشی وزیر سلاجقه ابونصر بوده وهمچنین مسافرت ناصر خسرو از نیشابور به قومس«در صحت خواجه موفق که خواجه سلطان بود» دلیل بر تشخیص وی وعزت ومقامش تواند شد چه خواجه موفق ظاهرا همان امام موفق نیشابوری« امام صاحب حدیثان» است که به قول بیهقی در موقع استیلای سلجوقیان به خراسان به غزنویان مخالفت وبا امرای سلجوقی موافقت کرده وتقرب عظیم پیش آنها یافت به طوری که شاید محترمترین علمای خراسان شد.[18]
حتی نظر به بعضی قرائن وامارت بعید نیست که ناصر خسرو در عهد غزنویان یعنی زمان سلطان محمود ومسعود در بلخ که در واقع دومین پایتخت سلاطین غزنوی بود در خدمت ایشان بوده وشاید در همان اوقات مسافرت به هندوستان کرده وپس از تسلط سلجوقیان وتصرف آنها بلخ را (در سنه 432) خودوبرادرش به خدمت آنها انتقال یافته وبه مرو که مقر حکومت ابوسلیمان چغری بیگ داودبن میکائیل بن سلجوقی متوفی سنه 451 بود نقل مکان کرده ودر آنجا مقام گزیده باشند وظاهراً شکی نیست که بعدها در ایام کهولت ناصر خسرو هم اگر وی در مذهب غالب خراسان (حنفی وشافعی) بود ویا همین قدر شیعه واسمعیلی نبود در بلخ در حوزه اعیان واشراف مانده وبه امرا هم تقرب کامل می رسانید و شاید مثل عمید الملک ونظام الملک به درجه بالاتر نیز می رسید وفقط به واسطه طریقه مذهبی خود به یمگان افتاد واز بلخ ودربار امرا دور ماند به هر حال چیزی که مسلم است این است که در جوانی اغلب مرفه الحال ودارای عزت وجاه ودبدبه و جلال بوده است ومخصوصا قبل از تبعید او از وطن خودش دارای مکنت وثروت و نعمت وناز بوده وباغ ها وخان ها وملکش وسیاع وعقار داشته اگر چه به قول خود گاهی هم بی نوا شده واز«حرص مال پی کیمیا» شده ویا در ساعات استجابت دعوات دعای توانگری برای خود کرده همچنین از خیلی از ابیات او فهمیده می شود که در جوانی وحتی قبل از اخراج وی از بلخ قوی وتنومند وخوش اندام بوده وبعد از آوارگی شکسته ونزار ولاغر وپژمرده شده است .(تقی زاده،1389: 12-7)
عهد جوانی وتحصیلات علمی ومسافرت های او
ناصر خسرو از ابتدای جوانی در تحصیل علوم وفنون والسنه وادبیات رنج فراوان برده، قرآن را حفظ داشت وتقریباً در تمام علوم متداوله عقلی ونقلی آن زمان ومخصوصاً علوم یونانی از ارثماطیقی ومجسطی بطلمیوس وهندسه اقلیدس وطب وموسیقی وبالاخص علم حساب ونجوم وفلسفه وهمچنین در علم کلام وحکمت متألهین تبحر پیدا کرده بود و وی خود در اشعار خویش وسفرنامه وسایر کتب خود مکرر به احاطه خود به این علوم ومقام عظیم فضل ودانش خود اشاره می کند ومخصوصاً در سفرنامه روشنائی نامه همه جا از نجوم وقرانات کواکب وکسوف حرف می زند مخصوصاً در لحسا وقطیف، امیر عرب از او از روی علوم نجوم سئوال می کند که آیا لحسا را تواند گرفت یا نه ولی ظاهرا با آنکه منکر تاثیرات نجوم نبوده ودر روز قرآن رأس ومشتری قضای حاجات را معتقد بوده به غیب گوئی از روی تنجیم چندان اعتقادی نداشته وبه قول خود در جواب امیر عرب راجع به سئوال در باب فتح لحسا«هر چه مصلحت بود» می گفته است در علم حساب وجبر ومقابله وهندسه در مصر تدریس می کرده در عیذاب( بندر سودان در ساحل بحر احمر) چند ماه خطیب شهر شده وآن کار خطیر را به عهده داشته.تصنیفات زیادی داشته، در ادبیات عرب وعجم ید طولی داشته از بحتُری وجریر ونابغه وحسّان ورودکی وکسائی ودقیقی وعنصری ومنجیک واهوازی وقطران در اشعار خود وسفرنامه اسم می برد وشاعر آخری را شخصاً ملاقات نموده است . خود نیز اشعار عربی وحتی دیوان عربی هم داشته است در نقاشی هم سر رشته داشته در موقع اقامت در فلج( در عربستان) از روی ضرورت با نقاشی ونقش محراب مسجد آنجا کسب معیشت کرده وصدمن خرما به دست آورده وهمچنین در بیت القدس کرسی سلیمان را در روزنامه سفر خود که داشته تصویر کرده است در مسافرت های خود مانند حکیم دانشمندی یادداشت های علمی وتاریخی مفید بر می داشت وشهر ها وقلعه ها ومساجد وغیره را خود مساحت می کرد .
در علم ملل ونحل وکسب اطلاع بر مذاهب وادیان نیز رنج فراوان برده ونه تنها مذاهب اسلامی را تتبع وغورسی نموده، بلکه ادیان دیگر مانند دین هندوان ومانویان وصابئین( که گویا مقصود خرانیین بودند این نسبت را بر خود بسته بودند ) ویهود( که به کثرت انها در بلخ اشارات متعددی در اشعار ناصر موجود است) ونصاری وزردشتیان را نیز تحصیل نموده واز کتاب زند وپازند مکرر صحبت می کند در طلب علم وفحص حقیقت با غالب ملل معروف آن زمان آمیزش ومخالطه نموده واز اهل کسب معرفت کرده، ولی با وجود این مثل اغلب شعرا ودانشمندان اسلامی اطلاعش از مذاهب غیر اسلامی خیلی صحیح نبوده وآثار خلط در آن باب دیده می شود [19] ولی در علم فلک وحساب وهندسه ظاهراً اعلا درجه معلومات عهد خود را فرا گرفته بود[20] غیر از زبان فارسی وعربی [21] معلوم نیست که زبان دیگری می دانسته فقط ممکن است اندکی هندی یاد گرفته بوده باشد به اطلاع خود بر علوم متداوله وتحصیل تمام فنون واخبار وسیرو ادبیات، خود در اشعارش تفصیلا اشاره می کند ومخصوصاً گوید:
« نماند از هیچ گون دانش که من زان * نکردم استفادت بیش وکمتر»
در سفرنامه به حضور خود در مجلس سلطان محمود ومسعود غزنوی هم اشاره می کند در شعر گفتن او قبل از سفر مصر شبهه نیست اگر چه غالب وبلکه همه اشعار او که در دست است ظاهرا بعد از این سفر انشا شده خود وی در آغاز سفرنامه وهم در دیوان خود به شعر گفتن خود قبل از سفر اشاره می کند ودر عودت از سفر و وصول به بلخ هم چند بیت گفته که در سفرنامه درج است ودر دیوان نیست.
از گزارش ایام جوانی ناصر جز اشارات متفرقه که در اشعار وتصنیفات وی جسته جسته دیده می شود اطلاع زیادی در دست نیست به قول خود مدتی مثل اغلب شعرای زمان خود به باده خواری وعشق ورزی وگفتن اشعار مدح وغزل ولهو وهزل گذرانده، در دربار پادشاه به خدمت وهم مدیحه گوئی رفته وهم شاعر بوده وهم دبیر ملازم دربار وپس از سرخوردن از این کار«چندسال از عمر» در میان« اهل طیلسان وعمامه و ردا» گذرانیده، چندی در جستجوی کیمیا بوده وغالباً در بحث وفحص واستدلال وحقیقت جوئی به سر برده وظاهرا همین بحث وتحقیق وغور وتدقیق وبه قوا خود او«چون چرا» ونرفتن زیربار تعبُد خاطر او را مشوش نموده وجوابی به سؤالات بی پایان خود در سرّ خلقت وحکمت شرایط در ظاهر تنزیل وطریقه ظاهریان نیافته ودر حدود چهل سالگی وجدانش بیش از پیش مضطرب گردیده ودر پی تحرّی حقیقت افتاده وچنان که گذشت شاید برای فحص حق وحقیقت وتسکین وجدان بی آرام خود بعضی مسافرت ها به ترکستان وهندوستان وسند کرده وبا ارباب ادیان ومذاهب مختلفه معاشرت ومباحثات نموده ولی با این همه جویندگی جواب شافی وتسکین بخشی به « چون چرای» خود نیافته است . (تقی زاده،1389: 15-12)
مبدأ انقلاب وآغاز تحول در زندگی او
ناصر خسرو در این سفر همه جا ودر هر شهری در پی جستن حقیقت وپیدا کردن جواب سؤالات واشکالاتی که در ظاهر تنزیل ودین اسلام واحکام وشرایع به نظرش معقول نمی آمد پیش علما ودانایان وحکمای هر بلاد از پیشوایان مذاهب مختلفه وطرق متعدده اسلام وفلاسفه ومنجمین واطبا وسایر ارباب فنون وهمچنین دانشمندان نصاری ویهود وصابئین ومانویان وهندوان وعلمای ملل واقوام مختلفه از سندی وترک وروم وعرب وعجم رفته وبا آنها «چون وچرای» آغاز نموده ودر مشکلات ومعضلات مسائلی که در دل داشته مباحثات کرده ولی برای این مسائل غامضه که مکنون ضمیرش بود جواب حلی شافی نیافته تا عاقبت به قاهره (مصر) رسیده ودر آنجا به توسط یکی از دعات یا نقبای فاطمینان که اسم او را نمی برد ولی او را «دربان شهر» علم می نامد وظاهراً«باب» یعنی حجت مصر یا حجت اعظم منظور بوده داخل طریقه باطنیه اسمعیلیه شده واز مراتب هفتگانه (بعدها نه گانه)[22]باطنیه چهار درجه پیموده، یعنی از درجه مستجیب که درجه اول است ومهر خموشی بر دهن می گذارد ودرجات مأذون وداعی گذشته به درجه حجتی رسید .
عودت به وطن وافراشتن عَلَم دعوت
مدت توقف ناصر خسرو در شهر خود یعنی بلخ معلوم نیست در موقع مراجعت از مصر و حجاز به وطن خود پنجاه سال تمام قمری از عمر او گذشته بود فرار او از بلخ به هر حال قبل از سنه 453 که تاریخ تالیف زادالمسافرین است واقع شده چه در آن کتاب از اخراج بلد شدن خود حرف می زند وچون هم غالی قصاید واشعار او که در دست است وهم اغلب مصنفات او بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از کار او در بلخ پس از عودت از سفر مصر اطلاعی نداریم جز آنکه مسلم است که زهد وترک دنیا وعبادت اختیار کرده[23]وبه شوق وهمت تمام مشغول نشر دعوت فاطمی در خفا بوده وداعیان ومأذونان به اصراف می فرستاد وبه ترویج مذهب شیعۀ سبعیه اسمعیلیه می پرداخت [24] و قطعاً به واسطه شهرت ومعروفیت تمامی که در فضل وحکمت وقدرت عظیمی که در فن مناظره شفاهی وکتبی او را بوده [25] ودر کار خود پیشرفت داشته [26] وبه واسطه همین فقره ومباحثات با علمای اهل سنت کم کم دشمنان وی زیاد شده وظاهراً به سبب خصومت علما وغوغای عامله وهجوم آنها بر ضد او امرای سلجوقی درصدد آزار او بر آمده واو را تبعید کردند وناچار فراری ومتواری گشته واز خانه وخانمان خود که در آن همه گونه راحت وعزت وناز داشته آواره شد ومردم خراسان از خویش وبیگانه از او دوری می جستند. از بعضی فقرات اشعار وکلمات او گاهی استنباط می شود که شورش وازدحامی بر ضد او شده ومردم جاهل برخلاف او برخاسته وهجوم به او وخانه اش کرده اند وحتی شاید خانه او را خراب کرده اند ولی به هر حال اخراج وتبعید او از طرف سلجوقیان شده چنان که صریحاً در اشعار خود ذکر می کند معلوم نیست که این کار در زمان ابوسلیمان چغری بیگ داوود بن میکائیل بن سلجوق واقع شد که پایتخت او مرو بود وبلخ را نیز در قلمرو داشت یا بعد از وفات او در سنه 451 که آلپ ارسلان پسر وی امیر خراسان وبعد سلطان شد [27] ظاهراً دوره حکومت آلپ ارسلان در تعصب بر ضد شیعه از زمان پدرش سخت تر وبدتر بوده خصوصاً که نظام الملک که دشمن بزرگ همه مذاهب غیر سنی بود دبیر و وزیر او بوده، بیت5 در صفحه 321 و بیت14 در صفحه 352 وبیت23در صفحه 449 به اقرب احتمالات اشاره به آلپ ارسلان است . نقطه اقامت ناصر خسرو بعد از دعوت به خراسان هم درست معلوم نیست که در خود شهر بلخ در خانه خود ساکن بوده چنان که از جامع التواریخ رشید الدین ظاهر است یا چنان که دبستان المذاهب روایت می کند در سانج که قریه ای بوده از نواحی بلخ ویا در شادیاخ بلخ مقیم بوده است .
تبعید از وطن وآوارگی
به هر حال پس از چندی اقامت در بلخ مجاهدات ناصر خسرو در ترویج مذهب اسمعیلی ودعوت به سوی خلیفه فاطمی که او را «میانجی»و«امام زمان»و « خداوند زمان» و«امیر المومنین» وخود را بنده ونایب ومامور وامین ومختار وسفیر او می خواند ومکرر در دیوان خود اسم او را می برد موجب تحریک غضب علمای خراسان ومخصوصاً بلخ[28] وشورش عامه[29] وسخط سلطان یا امیر سلجوقی[30] وشاید تفکیر خلیفه بغداد شده وبه تهمت بد دینی وقرمطی وملحد ورافضی بودن بر او «غلبه کردند» [31] واو را از مسکن وشهر خویش براندند یعنی از بلخ وخراسان تبعیدش کردند ویا خود او مجبور به متواری ومخفی شدن وفرار شد وبه قول خود «هجرت» کرد واین معنی در اشعار او به کرات بر زبان او جاری شده است [32] وممکن است که به واسطه اعتراف خاص وعام به فضل وحکمت او واحترام مقام علم وادب وحسب وی با همه آزاری که بر او روا داشتند از قتل ورجم رست ورنه در آن زمان در خراسان کار بر شیعه که رافضی نامیده می شدند عموما وبه شیعه سبعیه پیروان فاطمیان که به تهمت قرمطی بودن متهم بودند[33] خصوصا خیلی سخت وخطرناک بود چنانکه در همان زمان جوانی ناصر خسرو، سلطان مسعود غزنوی، حسنک، وزیر سابق پدرش سلطان محمود را به جرم عبور از مصر در سفر حج به حکم خلیفه بغداد دار زد وحتی سلطان محمود غزنوی سفیر خلفای فاطمی را به قتل رسانید.سلجوقیان هم در تعصب سنی گری ودفاع از حقوق خلافت عباسی وعقیب اهل بدعت وقرامطه وملاحده و«روافض» از غزنویان عقب تر نمی ماندند وبلکه به مرو زمان خصوصا بعد از نصب نظام الملک به وزارت خیلی متعصب تر از پیشینیان شدند وبه همین جهت شاعر ما مخصوصاً بر این دشمنان مذهبی ونژادی وشخصی خود خصوصاً و به امرا وسلاطین ترک به طور عموم که اغلب به بزرگان آنها به عنوانات واسامی ینال وتکین وطغان وطوغان وپیغو وایلک وتاش وخان وخاتون وسلطان اشاره کرده وبه خود آن قوم یعنی سلاجقه اسم غز وقیچاق وترکمانان می دهد ودی یکجا به اسم طغرل وچغری تصریح می نماید بسیار طعن کرده وآنها را که نو رسیدگان بودند غاصب فرض نموده«اوباش» و«دونان» و«یأجوج ومأجوج» وشبیخون خدا و باد صرصر ودجال وشیطان واهریمن می نامد واز تمکین بدانان که می گوید سابقاً خوار وعاجز و بندگان خود او بوده اند اظهار ننگ نموده وبر استیلای آنان به خراسان ومخصوصاً بلخ که « خانه حکمت» بود دریغ می خورد در صورتی که از محمود غزنوی واخلاف او به آن شدت بدگوئی نمی کند واز جلال وعظمت آنها یاد می کند واز زوال دولت سامانی در خراسان وماوراء النهر وشیربامیان وشارغرچستان را وگاهی خلفای عباسی را دیو وفرعون می خواند ومخصوصاً از ظلم این خلفا درباره خودش ناله می کند وآنها را همه جا به بدی یاد وبر سیاهی شعارشان طعن نموده هامان امت می شمارد .
کاری که ناصر خسرو به عهده خود گرفته بود یکی از مشکل ترین وخطرناک ترین امور بود در خراسان عده شیعه اسمعیلی کم ومخالفین آنها هم خیلی زیاد[34] وهم دارای قوت وقدرا وهم خیلی متعصب وکینه ور و وحشی بودند ودعات اسمعیلیه یا به تقیه واختفا ویا به تحصن در معقل مصونی از خطر قتل ممکن بود محفوظ بماند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1400-08-03] [ 12:20:00 ب.ظ ]




اکثریت اخلاقی تلاش می­ کند ابتدا بر گروه جوان تاثیر گذارد که به تحصیلات عالی دسترسی داشته اند و سپس بر پدران و مادران آن­ها که به مراتب کمتر تحصیل کرده ­اند، و از یک محیط روستایی قدم به تجدد شهری گذاشته­اند. در واقع، در اکثریت اخلاقی امروز، جوانان مبارز دیگر از روستاهای مناطق دور دست جنوبی یا شمالی آمریکا نمی­آیند، آنها اغلب تحصیلات عالی کرده ­اند (البته نه در بهترین دانشگاه­ها) و تمایل بیشتری برای علوم کاربردی نشان داده­اند. این جوانان گروه ضد نخبه ای را تشکیل می­ دهند که با واجدان حقیقی قدرت فرهنگی در تضادند؛ واجدانی قدرتی که ارزش­های مسلط و ضوابط اخلاقی دستگاه حاکم را تولید می­ کنند. این گروه از قدرتمندان در امریکا شامل طبقه جدید تاجران فرهنگی می­ شود که در پایان سال­های دهه­ شصت شکل گرفته­اند و از انسان­مداری غیر دینی تغذیه می­ کنند(ریزبرت،۱۹۹۳: ۱۵۱-۱۴۹).
دانلود پایان نامه
۲ـ۲ـ۱۱ـ جمع بندی:
از اواسط دهه­ هفتاد سنجش های متعدد افکار کوشیده اند تا آمریکای بنیادگرا یا انجیلی را توصیف کنند، بدون اینکه هیچ گاه سنجش کنندگان یا سنجش شدگان به تعریف این اصطلاحات بپردازند. در ۱۹۷۸ بر مبنای یک نظرسنجی عمومی که برای هفته نامه­ی مسیحیت امروز[۲۱۱] صورت گرفته است، ۲۲ درصداز آمریکاییان خود را انجیلگرا می خواندند، حال آنکه ۳۵ درصد خود را پروتستان لیبرال،۳۰ درصد کاتولیک، ۴ درصد غیرمسیحی و ۹ درصد غیردینی می شمردند. در ۱۹۸۶، یک نظرخواهی گالوپ مشخص می کرد که ۳۳ درصد از جمعیت بالغ خود را به عنوان انجیل گرا توصیف می کنند. این رقم معادل حدود ۵۹ میلیون نفر است (تامنی،۱۹۸۸: ۲۵۱-۲۴۳).
چنین ارقامی حاکی از پدیده­ای گسترده­است، البته بی این که معنی و مفهوم آن را روشن سازند، در اختیار شخصی چون جری فالول، قرار می­گیرد. او در ۱۹۸۰ در مقدمه­ی کتابش، آمریکا! گوش بده، می­نویسد: «بر مبنای نظرخواهی تازه، امروز در امریکا بیش از شصت میلیون نفر پیدا می­شوند که ادعا می­ کنند مسیحیانی دوباره جان گرفته (احیا شده)­اند، ۶۰ میلیون دیگر که با اخلاق دینی موافق­اند و بالاخره ۵۰ میلیون دیگر که دارای آرمانی اخلاقی هستند و می­خواهند که فرزندان­شان در جامعه­ای اخلاقی رشد کنند… ۸۴ درصد مردم امریکا عقیده دارند که ده فرمان امروز نیز همچنان با ارزش­اند. با این همه، در عین ملاحظه­ی این آمارها، باید قبول کنیم که ما، مردم امریکایی اجازه داده­ایم اقلیت پر سر و صدایی از مردان و زنان بی خدا امریکا را به لبه­ی پرتگاه ببرند… از این پس وقت آن فرا رسیده که آمریکاییان اخلاق­گرا نیروهای خود را گردهم آورند تا ملت عزیز ما را نجات دهند.»(فالولa،۱۹۸۰: ۷۹)
نهضت سیاسی ـ دینی­ای که جری فالول در ۱۹۷۹ ایجاد کرد، اکثریت اخلاقی، در طول دهه­ هشتاد ترجمان ملموس این طرح بود و موضوع هایی بسیج کننده و مبارزه­جو را پیش کشید، موضوع­هایی از قبیل مبارزه علیه سقط جنین یا وارد کردن نیایش در مدارس که میان خانواده و جامعه­ مدنی قرار می­گرفتند. (ماردسن،۲۰۰۶: ۱۶۶) (گوث،۱۹۸۳: ۳۹)
یکی دیگر از تلاش­ های اصلی بنیادگرایان در دهه­ هشتاد حضور و نفوذ در عرصه سیاسی بود. افرادی که در عرصه­ سیاسی آمریکا حضور پیدا می کنند بیشتر بر بعد سیاست ورزی­شان تأکید می شود تا گرایش های دینی. جیمی کارتر شاید بهترین نمونه­ سیاست­مردی باشد که از طرف بنیادگرایان دینی برچسب یک مسیحی معتقد را خورده است، اما او در عرصه فعالیت های خود مسائل سیاسی را نسبت به امور دینی در اولویت قرار می داد و به جدایی میان دولت و کلیسا اعتقاد اساسی داشت. بنیادگرایان بعد از چندی پی برند که او با ایده­های آنها فاصله­ی بسیاری دارد. اما به شکل کلی می توان گفت که سال ۱۹۷۶ برای بنیادگرایان بسیار مهم و اثر گذار بود. آنها در دویستمین سالگرد استقلال آمریکا متوجه شدند که دینداری محافظه کاری که بعد ۱۹۲۵ شروع شده بود هنوز زنده است و بسیاری به دلیل بازیابی اخلاق به کارتر رأی دادند. این مسأله به بنیادگرایان امید دوباره ای داد که در عرصه­ عمومی هنوز چنین دغدغه هایی زنده است. آنان بعد از رأی دادن به کارتر و آگاه شدن از این که او در مسیر اهدافشان گام بر نمی دارد، به دنبال مسیر دیگری برای تاثیرگذاری بودند(جانسون،۱۹۸۲: ۱۲۵-۱۲۸).
یکی از استراتژی­ های اولیه­ اکثریت اخلاقی برای حضور بیشتر در عرصه سیاسی استفاده از خبرنامه­ها و سمینارها، لابی­گری و خرج کردن پول­های کلان برای وارد کردن یک نماینده نزدیک به خود در کنگره یا پیروزی یک فرماندار بود. معمولاً آنها تلاش می­کردند که به واسطه­ چنین دستاوردهایی حضور و غلبه­ خود در عرصه­ عمومی را بسیار قوی و قدرتمند جلوه دهند، در حالی که در نگاه ناظران بیرونی آنها همچنان گروهی اقلیت بودند(اسنوبال،۱۹۹۱: ۹۵).
اما امروز آنها دیگر نمی­خواهند به این شکل در عرصه­ سیاسی حاضر شوند، چنین خطری کنند و به این شکل هزینه­ های مالی کلان را متقبل شوند. امروزه آنها علاقه­مند اند از راه ائتلاف با گروه ­های مسیحی یا حتی گروه­هایی که دغدغه­ های مشترک دارند از یک جریان یا نماینده­ی خاص سیاسی حمایت کنند و از این طریق رأی دهندگان را متقاعد و متعهد کنند که به نماینده­ی مورد نظرشان رای دهند؛ یعنی دیگر چندان علاقه­ای به دیده شدن در عرصۀ سیاسی ندارند و مایل اند به عنوان نیرویی تعیین کننده شناخته شوند که دارای قدرت پنهان است.آنها با گذر زمان یاد گرفتند که در عرصه­ سیاسی چگونه بازی کنند و برای تاثیرگذار بودن به نامه نوشتن، تلفن کردن و باج دادن نیاز دارند. آنان به تدریج آموختند که چگونه خود را جریانی اصلی و قدرتمند نشان دهند تا بتوانند به عنوان یک جریان محافظه کار دینی به سیاست مداران آمریکایی فشار وارد کنند یا چگونه ارتباطات خود را برای ایجاد حمایت در وقت لازم تقویت کنند. همچنین اکثریت اخلاقی اعتقاد راسخ دارد که مشکلات اقتصادی آمریکا زمانی حل می­ شود که مردم به ارزش­های اخلاقی انجیل باز گردند (جانسون،۱۹۸۲: ۵) به طور کلی، اکثریت اخلاقی شرایط موجود اقتصادی آمریکا را پذیرفته و کمتر در صدد تغییر ساختار آن بر آمده است و در خوش­بینانه­ترین حالت، اکثریت اخلاقی توصیه­های اخلاقی را پیرامون اصلاح اقتصاد آمریکا عرضه می­ کند که هیچ گاه هم این توصیه ها به طور جدی پیگیری نشده است.
بخش سوم
طالبان
۲ـ۳ـ طالبان
افغانستان سرزمینی نیمه بیابانی است که به یازده منطقه­ جغرافیایی پراکنده تقسیم می­ شود و رشته کوه­های هندوکش این کشور را به دو بخش تقسیم می­ کند که از شمال شرقی به جنوب شرقی کشیده می شود. این شرایط آب و هوایی باعث شده است که هشتاد درصد افغان­ها که در مناطق روستایی زندگی می­ کنند خانه های خود را از سنگ و صخره شبیه دژهای نظامی بسازند.
مردم افغنستان آمیزه­ای از نژادها، زبان­ها و مذاهب گوناگون اند. نژاد غالب پشتون­ها هستند که در قسمت جنوبی کشور زندگی می­ کنند، جایی که مناطق هزاره­ی مرکز افغانستان را به صورت دایره­ای احاطه کرده است. در شمال کشور افغانستان سه گروه اصلی نژادی وجود دارد که با نژادهای همانند خود در آسیای مرکزی مرتبط اند. بدین ترتیب، جمعیت کوچک ترکمن در استان بادغیس به ترکمنستان وصل می شود و جمعیت بسیار زیاد ازبکها در شمال مرکزی که در مزارشریف متمرکز است به ازبکستان و تاجیک های شمال شرقی افغانستان با تاجیکستان پیوند دارد. اما می توان گروه دیگری از نژادها را که بلوچ نامیده می شوند را در گوشۀ جنوبی غربی افغانستان یافت که جمعیت بیشتری از این نژاد در آن سوی مرز، در ایران و پاکستان ساکن است(سینو[۲۱۲]،۲۰۰۸: ۶۰).
تسنن دین غالب در افغانستان است. اما دو گروه اقلیت مهم شیعه نیز در کشور وجود دارند: هزاره ها در مرکز فغانستان، که در طی تاریخ به لحاظ سیاسی و اقتصادی از قدرتشان کاسته شده است و همچنین شیعیان اسماعیلی ساکن شمال شرقی افغانستان. هشتاد درصد جمعیت افغانستان را اهل تسنن و بیست درصد دیگر را شیعیان تشکیل می­ دهند ( مارسدن،۱۳۷۹: ۱۱).
جامعه­ افغانستان نمود برجسته ای از جامعه­ سنتی و دینی است. دین­داری پیوندی عمیق و ریشه­دار با سنت­ها و آداب تاریخی و اجتماعی این کشور دارد. در جامعه­ سنتی، آداب و رسوم قبیله ای همراه با باورهای دینی، عناصر سازنده­ی هویت تلقی می­شوند. بنابراین، سنت افغانی و اعتقاد دینی از مؤلفه­ های بنیادین هویت­ساز در این جامعه است. در جامعه­ قبیله­ای، مرزبندی­های قومی و دینی از اهمیت بسیاری برخوردار است. ناسیونالیسم افغانی هیچ­گاه نتوانست بر مرزبندی های سنتی پیروز شود و پایه­ های دولت مدرن را در این کشور پایه گذاری کند.
اسلام به عنوان دین مشترک مردم افغانستان از ظرفیت و توان­مندی بالایی برای انسجام دهی و ایجاد وفاق اجتماعی برخوردار است، ولی این عنصر هیچ گاه نتوانسته سامانه­ی اجتماعی مشترکی برای پیروان مذاهب مختلف پی­ریزی کند. عامل مهم این ناکامی ناپالودگی ایمان دینی و درهم آمیختن آن با رسوم قبیله­ای و سنت­های اجتماعی است. رویارویی با دشمن مشترک تنها عامل وفاق اجتماعی و ملی در تجربه­ تاریخی مردم این سرزمین به شمار می ­آید. جنگ و دفاع از وطن در برابر دشمن خارجی تنها تجربه­ ملی در بین اقوام این کشور است، از این رو پایان تهاجم خارجی با فعال شدن دیگر باره­ی شکاف­های قومی و دینی همراه شده است.
نابسامانی اقتصادی و ساخت سنتی جامعه زمینه ­های پیدایش و گسترش جزم­گرایی، تعصب و تصلب را در این جامعه ایجاد کرده است که خود بستری مساعد برای رواج بنیادگرایی به شمار می ­آید. اگر فقر اقتصادی، انسداد سیاسی، زندگی سنتی و ساختار فرهنگی بسته را شرایط اجتماعی مناسب با اندیشه­ی بنیادگرایانه تلقی کنیم، افغانستان بیش از هر کشور دیگری زمینه ­ی رشد و بالندگی اندیشه­ی یاد شده را خواهد داشت؛ چرا که بنیادگرایی به مفهوم دفاع از سنت با بهره گرفتن از روش­های سنتی ـ نظیر تصلب، خشونت، تمامیت خواهی و استبداد ـ با جامعه سنتی چون افغانستان بیشترین همخوانی را دارد(روآ[۲۱۳]،۱۳۷۸: ۱۴-۱۳).
بی­ثباتی سیاسی و ناامنی اجتماعی باعث تثبیت وضعیت عقب­ماندگی در این کشور بوده است. چهارده سال مبارزه علیه اشغال­گران کمونیست پایه­ های اقتصادی سنتی را که تنها راه امرار و معاش مردم افغان محسوب می­شد متزلزل ساخت. با این حال، جهاد افغانستان به طور مستقیم اسلام­گرایان مجاهد را با جهان بیرونی به ویژه دنیای غرب مرتبط ساخت، زیرا جهادگران این کشور جهت مقابله با ارتش سرخ نیازمند همراهی بین المللی بودند. برای اسلام­گرایان جهان عرب، افغانستان خط مقدم مبارزه با الحاد کمونیسم بود، در حالی که برای جهان غرب این کشور سنگر رویارویی با بلوک شرق و دامی برای گیر انداختن شوروی به شمار می­آمد. برای غرب پیروزی اسلام گرایان در افغانستان نمی­توانست مطلوب باشد و تنها در حد ضرورت و برای تضعیف رقیب دنبال می­شد و به بهای رسوایی جهانی رهبر بلوک سوسیالیستی از مقبولیت برخوردار می­گشت.
بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین، به سبب دخالت­های خارجی و ضعف درونی اسلام­گرایان مجاهد، در افغانستان جنگ داخلی بین احزاب اسلام­گرا به وجود آمد. ناتوانی دولت جهادی در ایجاد نظم و امنیت و نیز گسترش روزافزون ناامنی و نابسامانی اسلام­گرایان را نزد افکار عمومی بی اعتبار کرد. جامعه­ افغانستان در عصر جهاد همه آمال و آرزوهای خویش را در استقرار حکومت اسلامی جستجو می­کرد و پی­ریزی این نظام را بهای دردها و رنج­ها و خون بهای شهیدان خویش تلقی می­نمود، ولی ناکامی اسلام گرایان در بنیاد نهادن نظام اسلامی و اشاعه­ی ناامنی و نابسامانی جامعه را نسبت به شعارهای اسلام گرایان سرخورده ساخت، و در نهایت زمینه های سقوط دولت جهادی و روی کار آمدن طالبان را فراهم کرد(آنتون،۲۰۰۸: ۱۴۵-۱۴۴)(طنین،۱۳۸۴: ۱۲۱-۱۲۰).
به نظر می­رسد بنیادگرایی دینی در افغانستان به شدت از ساختار قومی و عشیره­ای افغانستان متأثر است و به همین دلیل کارگزاران و مخاطبان این گفتمان بیشتر در نواحی ایلاتی و روستایی افغانستان به چشم می­خورند. شعار بازگشت به اسلام و تطبیق شریعت در چارچوب رسم ها و سنت­های قومی به آن جذابیت خاصی می بخشید. غلبه­ قوم پشتون و استفاده از عناصر آن در جنبش طالبان باعث شد که عالمان تاجیک تبار به دلیل تفاوت قومی و روحانیت شیعی به دلیل تمایز دینی نتوانند بر رقیب پشتون خود پیروز یا با آن هم پیمان شوند. این نکته را پس از پایه گذاری حکومت طالبان مشاهده می­کنیم (در کادر مرکزی و موسس طالبان روحانی غیر پشتون به چشم نمی خورد و این بیانگر در هم آمیختن شریعت با رسم ها و سنت­های قومی است) (مارسدن،۱۳۷۹: ۸۹) (سینو،۲۰۰۸: ۶۱).
طالبان که با شعار ایجاد امنیت و اجرای شریعت عرض اندام نموده بود، در آغاز توانست انتظارات جامعه را برآورده کند و با استقبال مردم رو به رو شد، ولی در کوتاه مدت تناقض­های درونی آن آشکار گردید. شیوع فساد اداری، ظلم و استبداد، نقض قوانین و سوء استفاده از آموزه­های دینی و در آخر بی­اعتنایی به ایستارها و هنجارهای بین المللی، طالبان را با بحران رو به رو کرد و در نهایت زمینه ­های از جاکندگی آن را فراهم ساخت (هاریسون[۲۱۴]،۱۳۷۹: ۴۴). پیوند طالبان با بنیادگرایان جهان عرب و به ویژه موضع حمایتی آنان نسبت به بن لادن، رهبر القاعده، که پس از حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به عنوان دشمن اصلی غرب و آمریکا مطرح شده بود، این گروه را وارد منازعه و رویارویی مستقیم و آشکار با دنیای غرب و آمریکا ساخت. در نتیجه­ این رویارویی، جهان شاهد حمله نظامی آمریکا و ائتلاف جهانی علیه تروریسم به افغانستان بود که به سقوط حاکمیت بنیادگرایانه طالبان در افغانستان منتهی گردید.
بنابراین جا دارد برای فهم بهتر چگونگی شکل گیری طالبان و تمایز آنها از گروه های اسلام­گرای دیگر در افغانستان به شکل خلاصه به زمینه ­های فکری طالبان بپردازیم. از طرف دیگر، ارتباط طالبان با القاعده این جنبش را به عنوان مسأله­ای جهانی مطرح ساخت. بنابراین در ادامه به شکل کوتاه به معرفی گروه القاعده و اهمیت ارتباط بین این گروه و جنبش طالبان خواهیم پرداخت.
۱ـ پیشینه و بستر فکری طالبان:
جنبش طالبان از علما و طلاب مدارس دینی افغانی تشکیل شده است که عمدتاً در پاکستان تحصیل کرده اند. تعداد این محصلان علوم دینی که در سه دهه­ اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاه های متعلق به مهاجران در دو ایالت « بلوچستان» و «سرحد» مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیث بوده ­اند به هزاران نفر می رسد. پس از کودتای کمونیستی سال ۱۹۷۹ در افغانستان و اشغال این کشور به وسیله­ ارتش اتحاد شوروی سابق در زمستان سال ۱۹۸۰، صدها هزار شهروند افغانی از شهرها و روستاهای­شان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجران اکثراً در داخل اردوگاه­هایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل با حمایت­های وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تأسیس شده بود اسکان داده شدند. نسل جدید این مهاجران که در اردوگاه­ها یا شهرهای پاکستان نشو و نما یافته بود، به راحتی جذب مدارس دینی موجود در این کشور شده و در آنجا به فراگیری علوم دینی پرداختند. گرایش نسل جدید خانواده­های مهاجران به مدارس علوم دینی دلایل ایدئولوژیک و اجتماعی متعددی داشت. مدارس و دانشگاه­ های دولتی افغانستان به دلیل گرایش­های فکری، خاطره­ی ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود، به ویژه بعد از تسلط چپ کمونیستی بر افغانستان، مدارس دولتی، نمادی از اندیشه های چپی و ضددینی شناخته می­شد. از طرف دیگر، در صف مجاهدان و مبارزان، حضور گسترده و بسیار فعال علما و طلاب جوان که در دفاع از دین و وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم به جهاد اشتغال داشتند جلب توجه می نمود. اینان، علما و طلاب انقلابی بودند که اکثراً نقش پیشاهنگی قیام و مبارزه را نیز داشتند( اکرم عارفی،۱۳۷۸: ۱۹۵).
از یک سو، حاکمیت فضای ایدئولوژیکی بر ملت، به ویژه بر مجاهدین، و پیشاهنگ شدن روحانیت در هدایت نهضت، نقش مدارس دینی و تحصیل یافتگان آن را در سطح جامعه به شدت افزایش داده و از طرف دیگر، هجوم گسترده­ی مهاجرین به پاکستان، محدودیت­های فراوانی را در زمینه­ مدارس جدید داخل اردوگاه­ها ایجاد نمود، به طوری که امکانات محدود این مدارس جدید توان پوشش دادن کل نوجوانان و جوانان مهاجر را دارا نبود. در حالی که مدارس دینی با کمترین امکانات خویش می توانست بیش از ظرفیت واقعی خود طلبه و دانش آموز دینی جذب نماید(فرگوسن[۲۱۵]،۲۰۱۰: ۱۶).
مکتب دیوبندی در پاکستان کنونی نماینده­ی « دین رسمی» به شمار می آید و در میان مسلمانان اهل سنت دارای اکثریت است. شمار طرفداران دیوبندی در این کشور همواره در حال افزایش بوده است. به ویژه در دو دهه­ اخیر، رشد دیوبندیها به دلیل رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه و سرمایه ­گذاری های وسیع عربستان و همچنین حمایت­های دولت ضیاءالحق و جناح او از آنها سرعت بیشتری یافت. عمده­ترین گروه ­های وابسته به مکتب دیوبندی در پاکستان عبارت اند از: «جمعیت العلمای اسلام»، «سپاه صحابه» و «جمعیت اهل حدیث». این سه جناح، متعلق به مکتب دیوبندی و دارای عقاید مشابه و شعارهای یکسان و حامیان خارجی واحدی هستند. این احزاب تندرو اسلامی پاکستان تحت تاثیر انگیزه­ های دینی و نژادی (پشتون­گرایی) به کمک مهاجران افغانی شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تاسیس نمودند یا اینکه آنها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. دهها مدرسه که به وسیله­ جمعیت العلمای اسلام پایه­گذاری شده بود جوانان افغان را به خود جذب کرد. افغان­ها نیز از این مدارس که مجانی بود و در آن قرآن و مسایل دینی تدریس می­شد استقبال کردند. بنابراین، اولین آموزه­های فکری طالبان در این مدارس شکل گرفت و طالبان نیز بسیار تحت تاثیر مواد آموزشی آنها قرار گرفتند.
ارتباط طلاب علوم دینی افغانستان، با مدارس دیوبندی در شبه قاره­ی هند سابقه تاریخی دارد. قبل از تجزیه­ی هند و به وجود آمدن کشوری به نام پاکستان در سال ۱۹۴۷، اکثر طلاب اهل سنت افغانستان برای ادامه­ تحصیل به مدارس دیوبندیه در هند می­رفتند. پس از به وجود آمدن کشور پاکستان، بیشترین طلاب اهل سنت افغانستان مسیر خود را از هند به ایالت سرحد شمال غربی پاکستان تغییر دادند. ایالت های جنوبی و شرقی افغانستان عمدتاً با مدارس ایالت سرحد پاکستان ارتباط برقرار کردند، در حالی که ولایات جنوب غربی و غربی این کشور با مدارس ایالت بلوچستان پاکستان ارتباط برقرار نمودند (اکرم عارفی،۱۳۸۲: ۸۸-۸۵) (شهرانی،۲۰۰۸: ۱۶۲-۱۵۹).
نفوذ فرهنگی مدارس پاکستان در افغانستان از این زمان به بعد کاملاً محسوس است. آثار علمای بزرگ دیوبندی از عربی و اردو به پشتو ترجمه شد و در افغانستان به چاپ رسید. عزیز الرحمان سیفی از مترجمان معروف آثار سلیمان ندوی و شبلی نعمانی، نقش مهمی در این امر داشته و ترجمه­های او در دهه­ ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ به وسیله­ پشتو تولنه در کابل انتشار یافت.
رگه ­های تفکر دیوبندی از این زمان به تدریج وارد افغانستان شد، اما بیگانگی آن با دین رسمی افغانستان مانع از مقبولیت آن در سطح وسیع گشت. در واقع بعد از تجزیه­ی هند در سال ۱۹۴۷، بسیاری از طلاب افغانی به مدارسی که در نزدیک آنها در ایالت سرحد شمال غربی ایجاد شده بود رفتند. آنها عمدتاً پشتون و بعضاً نورستانی و بدخشانی بودند. برخی از آنان به ایدئولوژی اهل حدیث روی آوردند و پس از بازگشت به افغانستان، با تصوف و دین حنفی مبارزه کردند؛ مثلاً زیارتگاه­های محلی را تخریب کردند. حنفی­ها معمولاً آنها را وهابی می­نامیدند، اما آنها خود را سلفی می­خواندند. ارتباط فکری بین طلاب و علمای افغانستان از یک طرف و مدارس تحت نفوذ مکتب دیوبندی در پاکستان از طرف دیگر، در طول دهه­های گذشته کم و بیش برقرار بوده است. این ارتباط، تا قبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبیعی و آرامی داشت، اما پس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شد و روند شتاب آلودی به خود گرفت. شتاب این روند زمانی محسوس شد که پاکستان و عربستان تصمیم گرفتند به جای حمایت از احزاب میانه رو اسلامی در افغانستان، از احزاب تندرو اسلامی حمایت کنند. پس از همین مسأله بود که جمعیت العلمای اسلام و اهل حدیث با پشتوانه­ی مالی و سیاسی قوی طرح­های بنیادی و دراز مدتی را برای مهاجرین و مجاهدین افغانی به دست گرفت و با حوصله­ی تمام، برای اجرای کامل آن وارد عمل شدند. « اهل حدیث» با حمایت­های مالی و فکری موسسات خیریه عربستان، علاوه بر توسعۀ برنامه ­های فرهنگی و آموزشی خود در داخل پاکستان و در ولایت­های شرقی افغانستان نیز وارد فعالیت شدند. هواداران افغانی اهل حدیث در ولایت­های کتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالی، «امارت­هایی» به سبک دولت وهابی عربستان تاسیس نمودند( رشید، ۱۳۷۹: ۱۵۴) (فرگوسن،۲۰۱۰: ۳۸).
مولوی افضل که ابتدا در دیوبند و سپس در اکوره (ایالت سرحد پاکستان) تحصیل کرده بود، پس از بازگشت به منطقه­ اصلی خود، بارگ متل، دولت اسلامی افغانستان را تاسیس کرده و قبیله­ی کاتی را به وهابیت سوق داد. یکی از شاگردان مولوی افضل به نام مولوی شَریقی امارت وهابی خود را در اطراف ارگو در استان بدخشان ایجاد کرد و در کتر مولوی جمیل الرحمن، تحصیل­کرده­ی مدرسه­ی ثلثین پیشاور، دولت وهابی را در دره پیچ بنیاد نهاد. این افراد همزمان با فعالیت­های نظامی و سیاسی به فعالیت­های فرهنگی و تبلیغی نیز اشتغال داشتند، اما رقابت­های سیاسی با دیگر فرماندهان محلی که وابسته به احزاب دیگر مجاهدین بودند مجال زیادی به این مولوی ها نداد و سرانجام این دونفر به قتل رسیدند(همان،۱۶۲) (اکرم عارفی،۱۳۸۲: ۱۰۱).
جمعیت العلمای اسلام شاخه­ فضل­الرحمن نیز در طول دوره­ جهاد و دهه­ پس از آن، تلاش­ های گسترده­ای را در ایالت بلوچستان و سرحد برای جذب نسل جوان مهاجران انجام دادند. جمعیت العلمای اسلام در طول سال­های جهاد، رابطه­ نزدیکی با مجاهدان به ویژه «حرکت انقلاب اسلامی» مولوی محمد بنی محمدی و قوم درانی در ولایات قندهار و هایلمند داشته است. این حزب از لحاظ فکری، شاخه­ «جمعیت طلاب حرکت انقلاب اسلامی» را که در بلوچستان مرکزیت داشت، تغذیه کرد. طلاب وابسته به حرکت انقلاب اسلامی و متأثر از تفکر دیوبندی در سختگیری بر حفظ ظواهر اسلامی و مخالفت با وسایل صوتی در جبهه­های مجاهدین در دوران جهاد شهرت داشته و با هر نوع تمایلات غیرشرعی شدیداً مقابله می­کرد. رفتار خشونت آمیز و سخت گیرانه­ی طالبان و حرکت انقلاب اسلامی در برخی مناطق افغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما آن چه سرانجام از طالبان و حامی پاکستانی آنان، جمعیت العلما چهره­ای قهرمان و ناجی به تصویر کشید تحولاتی بود که پس از سال ۱۹۹۲ در صحنه­ی نظامی ـ سیاسی افغانستان نمایان گشت. در این تحولات، جمعیت العلما از لحاظ فکری و ایدئولوژیک و حتی عملی نقش کلیدی در بسیج طالبان به عهده داشته است (گال[۲۱۶]،۲۰۱۲: ۱۴).
مشترکات فرهنگی، قومی، زبانی و قبیله­ای سبب جذب جوانان افغانی در مدارس جمعیت العلمای اسلام و در نتیجه، عامل گرایش ناخودآگاه آنان به آموزه های دیوبندی جمعیت العلمای اسلام نیز شد. طالبان که بینش وسیعی نداشتند و از روستاها مستقیم به مدارس جمعیت العلمای اسلام پیوسته­ بودند و یکباره به مریدان چشم و گوش بسته دیوبندی­ها تبدیل شدند. به همین دلیل، تعبیر سختگیرانه­ی طالبان از اسلام و تعصب دیوانه­وار آنها در برابر زنان ( که با رسوم قوم پشتون نیز هماهنگی دارد) از آن جا ناشی شده است(فرگوسن،۲۰۱۰: ۵۳).
۲ـ گروه القاعده
القاعده گروهی جهادی است که به دنبال جذب نیروهای مختلف از ملیت های متفاوت است. علت تمایل القاعده به عضوگیری در ملیت­های مختلف میل به نفوذ بیشتر در این کشورها و تلاش برای یارگیری بیشتر است. جهت­گیری گروه القاعده مبارزه­ی نظامی در راه اسلام است. این گروه هم در افغانستان و هم در پاکستان برای تربیت نیروهای جهادی اردوگاه­های نظامی دارد. رهبر اصلی و معنوی این گروه بن لادن است. بن لادن که برای توسعه فعالیت­های القاعده از هیچ تلاش فروگذار نبود؛ حتی برای یارگیری و به دست آوردن متحدان بیشتر، به باجناق خود دستور داد به فلیپین برود و با ازدواج با زنی فیلیپینی شاخه­ای از القاعده را در این کشور راه بیاندازد و با گروه ­های اسلامی که رویکرد مشابه دارند ارتباط برقرار کنند(آنتون،۲۰۰۸: ۱۶۵-۱۵۹).
اسامه بن لادن به عنوان رهبر قاعده الانصار با بهره گرفتن از امکانات مادی خود موفق شد تا در صف طالبان جایی برای خود باز کند. او بعدها با ایمن الظواهری، معاون جماعه الجهاد مصر، در ایجاد تشکّلی مشترک با عنوان «قاعده الجهاد» به توافق رسید. اسامه بن لادن رهبر قاعده العرب و ایمن الظواهری به عنوان معاون آن اعلام گردید. از اسامه نقل شده که می­گفت« من از جوانان مسلمان در سراسر جهان دعوت کرده­ام تا به افغانستان بیایند و مدتی در این سرزمین زندگی کنند. با زندگی در این کشور انسان خود را به فطرت خود نزدیک­تر احساس می­ کند».
این سخنان بن لادن بیان­گر نقش محوری افغانستان در شکل­ گیری و توسعه شبکه قاعده الجهاد در سراسر جهان اسلام است. بنابراین، افغانستان جایی بود برای تربیت، آموزش و پختگی اعضای سازمان و سپس اعزام آنها به کشورهای محل انجام ماموریت خود. یکی از اعضای القاعده مدعی بود که در اوایل سال ۲۰۰۱ رهبری القاعده دستور داد تا فهرستی از همه افرادی که آمادگی انجام عملیات انتحاری را دارند تهیه شود. در آن زمان، تنها از قندهار، کابل و شرق افغانستان ۱۲۲ نفر برای انجام عملیات انتحاری ثبت نام کرده بودند. (مژده،۱۳۸۲: ۷۴) (محمودیان،۱۳۹۰: ۷۸)
افغان ـ عرب­ها و القاعده سهمی موثر در سیاست­های ضد غربی طالبان داشتند. طالبان با خراب کردن مجسمه بودا در بامیان، که با اعتراض گسترده­ی افکار عمومی جهانی و سازمان ملل و بی اعتنایی طالبان رو به رو شد، مورد حمایت عرب­ها جایزه قرار گرفتند. به گونه ­ای که پس از انهدام مجسمه بودا تعداد داوطلبان عرب که برای مبارزه با مخالفان طالبان به صف آنان پیوستند افزایش یافت(رشید،۱۳۷۹: ۱۷۳).
تأثیر و نفوذ بن لادن کم­کم در درون طالبان از چنان عمقی برخوردار شد که موجب انشقاق در صف این جماعت گردید. اسامه با صراحت کسانی را که خواهان اخراج وی از افغانستان بودند دشمن جهاد معرفی کرد و گفت: « دو مرجع با جهاد ما مخالف­اند: یکی آمریکا و دیگری وزارت خارجه­ی طالبان». سرپرست وزارت خارجه­ی طالبان، وکیل احمد متوکل، از طیف کم و بیش معتدل و میانه­رو بود. او خواستار اخراج بن لادن برای کاستن از فشارهای بین المللی بر طالبان بود. هر چند حمایت جدی ملاعمر از بن لادن را برخی از منظر ارتباط خانوادگی تحلیل می کنند (چهارمین همسر بن لادن خواهر ملاعمر بود)، به نظر می رسد این پشتیبانی جایگاهی استراتژیک در سیاست رسمی طالبان دارد. زمانی که سفیر وقت عربستان در کابل از ملا حسن آخوند با لحن تند خواست که بن­لادن را یا اعدام کنند یا اخراج یا به آمریکا تحویل دهند، در جواب چنین می شنود: «ما به شما به این دلیل احترام می گذاریم که قبله­ی ما در سرزمین مقدس عربستان قرار دارد و گرنه غیرت و مردانگی شما از قبل معلوم است». این سخن مقام طالبان که توهین آشکار به سفیر سعودی بود موجب شد که پس از این تاریخ روابط دیپلماتیک دو کشور به سطح کاردار کاهش یابد. (مژده،۱۳۸۲: ۱۵۷-۱۵۴)( بریزار[۲۱۷]،۱۳۸۲: ۶۵-۶۳).
۲ـ۳ـ۱ـ واکنش به حاشیه­ای سازی دین:
طالبان مدرنیته و همه مظاهر آن را دشمن اصلی خود و عامل اصلی حاشیه­ای کردن دین می دانستند و چون طالبان از مناطق روستایی افغانستان برخاسته بودند و میان مردم روستا بدبینی نسبت به شهر وجود داشت، بسیاری از آنها معتقد بودند که نظام شهری موجب رشد بی­دینی شده است. کودتای کمونیستی به این تفکر قوت بخشید. آنها تنها راه جلوگیری از انحطاط جامعه را مبارزه با مظاهر اصلی مدرنیته و تغییر آن در مسیر دینی به سبک دوران پیامبر اسلام می دانستند(کروز،۲۰۰۸: ۳۲).
طالبان به تحصیل­کردگان مدارس غیردینی با سوءظن می­نگریستند. در روستاهای دورافتاده اثری از مدارس دخترانه نبود. آنها با همین ذهنیت به شهر آمدند و در میان آنان، کسانی که دید روشن­تر داشتند نیز تحت تاثیر اکثریت قرار گرفتند. بنابراین، اکثریتی که نمی­توانستند جذب محیط شهر گردند و ارزش­های نظام شهری را بپذیرند سعی کردند که شهر را به روستا مبدل سازند.
طالبان سعی داشتند تا مدارس دینی را یکسره جانشین مدارس جدید کنند؛ به عنوان مثال، در کابل مدرسه­ی زرغونه که قبلاً مدرسه­ای دخترانه بود، به مدرسه­ای پسرانه برای حفظ قرآن تبدیل شد. همچنین درس­های مدارس طوری تنظیم شد که بخش اعظم ساعات درسی در طول هفته به دروس دینی اختصاص یابد و زمانی که متقی وزیر آموزش و پرورش شد، طرح اجباری شدن یونیفورم که در آن به سر کردن دستار کاملاً ضروری و از واجبات بود، نه تنها در مورد شاگردان مدارس دولتی، بلکه در مورد شاگردان مدارس خصوصی نیز ابلاغ شد. (مژده،۱۳۸۲: ۱۱۲) (نجومی[۲۱۸]،۲۰۰۸: ۱۰۵-۱۰۲) توجه به مدارس دینی یا دینی ساختن مدارس، غیر از مبارزه با حاشیه­ای شدن دین، یک هدف عمده را ­دنبال می­کرد و آن تربیت طالبان برای جنگ بود.
طالبان احیای خلافت اسلامی را لازمه­ی اسلامی­شدن جامعه می­دانست. آنها برای شباهت حکومت خود به خلافت صدر اسلام، ملاعمر را «امیرالمؤمنین» معرفی نمودند و اعلام کردند انتخاب ملاعمر بر اساس دیدگاه و نظر «اهل حل و عقد» انجام شده است. آنها به مشارکت مردم در امور جامعه و تعیین سرنوشت خود اعتقادی نداشتند و انتخابات و همه­پرسی را شیوه­ای تقلیدی و غیر اسلامی می­دانستند و با مقدس خواندن افکار و اعمال خود، در پیشبرد اهدافشان تلاش می­کردند(رزهاک[۲۱۹]،۲۰۰۸: ۱۹۳).
طالبان همچنین حضور احزاب سیاسی در جامعه را برنمی­تابیدند و آن را امری غربی و تقلیدی و مخالف اسلام می­شمردند. دستیار ملاعمر در این باره می گوید: « شریعت احزاب سیاسی را مجاز نمی­داند. به همین دلیل است که ما هیچ حقوقی به مقامات یا سربازان نمی­دهیم. بلکه تنها به آنها ، غذا، لباس، کفش و اسلحه می­دهیم. ما می­خواهیم همان­گونه زندگی کنیم که پیامبر اسلام ۱۴۰۰ سال پیش زندگی می­کرد و جهاد حق ماست. ما می­خواهیم دوران پیامبر را دوباره به وجود آوریم» ( رشید،۱۳۸۱: ۱۰۰). تطبیق و اجرای شریعت مهمترین هدف امارت اسلامی است و در این مسیر، طالبان اجرای حدود، قصاص و امر به معروف و نهی از منکر را به گونه ­ای خشونت­آمیز و بدون در نظر داشتن مصالح جمعی به اجرا می­گذاشت. برگزاری نماز جماعت اجباری، واداشتن مردم به حضور در نمازهای جماعت، گذاشتن ریش، برچیدن آلات موسیقی و مبارزه با سینما، ویدیو و برنامه ­های تلوزیونی از مهمترین محورهای تلاش برای جلوگیری از حاشیه سازی دین، بین طالبان بود.(همان،۱۹۶)
تنها چند هفته بعد از سقوط کابل به دست طالبان عملکرد آنها در مورد تحصیل و کار زنان شدیداً مورد انتقاد جامعه­ جهانی قرار گرفت. ملا محمد غوث وزیر امور خارجه­ی طالبان در دیدار با هیأتی از سازمان ملل متحد مشکل طالبان در این رابطه را به سادگی بیان کرد:« ما به افراد نظامی خویش تعهداتی داریم که از آن جمله ممانعت از کار و تحصیل زنان است. اگر ما این تعهد را نقض کنیم، نظامیان، خطوط جبهه را رها خواهند کرد و به روستاهای خود بازخواهند گشت. بنابراین، تا زمانی که مخالفان در برابر ما قرار دارند و برای جنگ با آنان، به جنگجویان روستاها و قبایل نیاز هست، ما به ادامه­ این سیاست مجبور ایم. تغییر این سیاست زمانی ممکن است که جنگ به پایان برسد.» با اینکه طالبان این سیاست در مورد زنان را خط مشی موقتی خود نشان می­دادند، تا پایان حکومت خویش از آن دست برنداشتند. آنها حاضر نبودند برای تعلیم و تربیت در مدارس پسرانه پول خرج کنند، چه رسد به مدارس دخترانه. با اخراج معلمان زن، که اکثریت معلمان کشور را تشکیل می­دادند، در حقیقت نظام تدریس مدرن فلج شد (کول[۲۲۰]،۲۰۰۸: ۱۲۶-۱۲۰).
در واقع، طالبان با درک و تفسیر خاصی که از دین داشتند، خود را موظف به احیای دین و مخالفت با عواملی می دانستند که آن را به حاشیه برده­اند. بیشتر اقدام های طالبان در این زمینه ظاهری و بدون توجه به زیرساخت­های موجود در جامعه­ افغانستان بود. نکته­ی دیگر آن که اصلاحات طالبان برای جامعه افغانستان جدید و غیرمنتظره نبوده است؛ چرا که اجتماع روستایی در افغانستان به همین سبک زندگی می­ کند. امّا این اقدامات برای جامعه­ شهری، به ویژه طبقه­ی متوسط و تحصیل­کرده­ی افغانستان سخت و باورنکردنی بود.
۲ـ۳ـ۲ـ گزینش گری:
از ابتدای شروع حکومت طالبان نخبگان آن با ماموریتی متضاد و متناقض همراه بوده ­اند: این که از یک طرف مبانی یک دولت مدرن را پیاده نمایند تا وجهه­ای بین المللی کسب کنند و به شکل همزمان این دولت تحت حاکمیت رهبری مؤمن و قوانین اسلامی باشد. این جنبه و ویژگی متضاد در تمام عرصه ­های این حکومت جلوه­گری می­ کند. طالبان تلویزیون را محدود، اما رادیو را تقویت می­کرد، روزنامه را از بین می­برد و فقط در جهت منافع خویش از آن استفاده می کرد. از یک طرف خود را حکومتی اسلامی معرفی می­کرد و از طرف دیگر به دنبال کسب یک صندلی به شکل رسمی در سازمان ملل و همچنین داشتن سفارت در واشنگتن بود. از یک طرف شش مرد را به عنوان شورا ( مدل شورایی که بعد از مرگ پیامبر سرنوشت خلافت را تعیین می­کردند) برای اداره­ی امور تعیین می­کرد، از طرف دیگر یک هیأتی بیست و سه نفره اما با رهبری یک روحانی برای هر وزارتخانه تعیین می­کرد. (میلتون،۲۰۰۵: ۱۰۴-۹۳).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:19:00 ب.ظ ]




مشارکت­کننده­ شماره­ ۳:
«یک­بار عاشق معلم ادبیات خودمان شدم. بسیار جذاب و خوش­لباس بود. سرکلاس او بسیار هیجان­زده بودم. قلبم خیلی تند میزد. دوست داشتم ساعت­ها نگاهش کنم. صورتم قرمز می­شد. حتی دوست داشتم ببوسمش. تصمیم گرفتم برایش یک نامه بنویسم. در نامه برایش گفتم که چقدر او را دوست دارم و به او علاقمند شدم و با تردید زیادی نامه را به او دادم».
دانلود پروژه
مشارکت­کننده­ شماره­ ۶:
«(در دوران دبیرستان) من عاشق یکی از دبیرامون شده بودم. وقتی می­دیدمش قرمز می­شدم و خون تو رگ­هام قلنبه می­شد. ضربان قلبم خیلی تند می­زد. البته خودم ازین حس­های خودم احساس شرمندگی می­کردم. ولی خب حسی بود که تو من وجود داشت و من نمی­تونستم که کاری کنم. یه مرد تقریبا ۳۰-۳۲ ساله­ی عضلانی بود. خیلی خوش اخلاق نبود ولی حس­های من­رو قلقلک میداد. انقدر عاشقش شده بودم که شب­ها خوابم نمی­برد. همش بهش فکر می­کردم».

 

    • بررسی و تحلیل تم و مقایسه­ دو گروه مبتنی بر سیطره­ی جنسیت (۳۱۱)

 

تبدیل­خواهان MtF، بروز عواطف و احساسات عاطفی در دوران تحصیل نسبت به معلمین خود را گزارش می­ کنند. جالب آنکه این مسئله در میان تبدیل خواهان FtM گزارش نشده است. به بیان دیگر طی سال­های پس از بلوغ هر دو گروه تبدیل­خواهان در ایجاد حس نسبت به همکلاس­های خود اشتراک دارند – اگرچه در جنس احساسات یکی نیستند- اما نقطه­ی افتراق این دو گروه، احساساتی است که تبدیل خواهان MtF نسبت به آموزگاران خود داشته اند. شاید این تفاوت ناشی از تاثیر اختلاف سن و برساخت مفهوم حمایت در عشق باشد؛ دخترسرشتان به دنبال یک «مرد» هستند اما معلمین (که از تبدیل­خواهان بزرگترند) برای پسرشتان جذابیتی ندارند زیرا آنان خود به دنبال احساسات حمایتگرایانه­ی عاطفی هستند و چنین انتظاری نسبت به شریک عاطفی خود، ‌در آنان شکل نمی­گیرد.
کد ۳۱۲: تجربه­ عاشقی پی­درپی در سال­های پس از بلوغ
مشارکت­کننده­ شماره­ ۱:
«همین­طور که سنم بالاتر می­رفت، هی عاشق پسرهای مختلف می­شدم. تا این­که آخرین عشق جدی من ۴ سال پیش بود و ۲ سال طول کشد تا فراموش کنم».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۲:
«هی عاشق آدم­های مختلف می­شدم ولی نمی­توانستم ابراز علاقه کنم. احساساتم در من قلمبه شده بود. هر شب با گریه می­خوابیدم. در واقع هیچ دلخوشی نداشتم».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۶:
«بیشتر مشکل من با عاشق شدن­های پی­در­پی خودم بود که کلافه­م کرده بود. یهو یکی­رو می­دیدم که از هیکلش خوشم می­اومد دیگه خواب و خوراک بهم حروم می­شد. همش بهش فکر می­کردم. همش دوست داشتم که باهاش باشم. البته من دوران دبیرستان رو با همین دغدغه­ های عاشقی گذروندم».
کد ۳۲۲: تجربه­ شکل­ گیری احاساست جنسی- عاطفی در سال­های پس از بلوغ
مشارکت­کننده­ شماره­ ۷:
«من از زمان دوم یا سوم دبیرستان حس جنسی عمیقی به دختر داشتم. مثل پسرهایی که به سن بلوغ میرسند و نمی­تونند خودشون­رو کنترل کنند. البته مطمئن بودم که همجنس­گرا نیستم. فقط می­دونستم که متفاوتم ولی نمی­دونستم که چمه».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۶:
«دوران دبستان که نه، ولی راهنمایی و دبیرستان آره. خیلی از دخترا شده بود خوشم بیاد».

 

    • بررسی و تحلیل تم و مقایسه­ دو گروه مبتنی بر سیطره­ی جنسیت (۳۱۲ و ۳۲۲)

 

هر دو گروه از تبدیل­خواهان بروز تغییرات عاطفی- احساسی را در سال­های پس از بلوغ و پیش از عمل تغییر جنسیت، گزارش می­ کنند. اما تفاوت دو گروه مذکور، در محتوای این احساسات است؛ تبدیل­خواهان MtF، پیاپی دچار احساسات و عواطفی عمیق نسبت به جنس مخالف (پسرها) می­شوند که بیشتر سبقه­ی عاطفی دارد تا جنسی اما در مقابل، تبدیل­خواهان FtM چنین تجربه­ای را مبتنی بر عواطف برآمده از امیال جنسی تجربه می­ کنند. به بیان دیگر، نمود احساسات عاشقانه­ی گروه نخست در بروز عواطف شدید است و نمود این مسئله در تبدیل خواهان FtM بیشتر سبقه­ی جنسی دارد تا عاطفی.
کد ۳۱۳: تجربه­ رهاشدگی و نادیده­انگاشته­شدن پس از بروز عواطف به معشوق (پیش از عمل تغییرجنسیت) به دلیل بروز تجلیات بیرونیِ همجنس­گرایانه
مشارکت­کننده­ شماره­ ۱:
«این عشق برمی­گرده به دوران دانشجویی من. توی اون دوران من عاشق یکی از هم­کلاسی­های خودم شدم که خیلی اتفاقا پسر مذهبی­ای بود. رفتارش خیلی جذاب و مردونه بود. دیگه من عاشقش شدم. البته ابراز نکردم ولی خودش فهمید. اون هم به این­صورت­که،. یه شب وقتی کنار هم خوابیده بودیم من دستش رو گرفتم توی دستم،‌ اون هم دست من­رو پس نزد و فشار داد. در اون لحظه خیلی احساس خوبی بود ولی از فردای اونروز دیگه روابط ما تیره و تار شد و دیگه سعی می­کرد که با من روبه­رو نشه. فکر کرده بود که من هموسکشوال هستم. بعد از تموم شدن درسم هم دیگه ندیدمش. خیلی تاثیر بدی توی زندگی من داشت».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۳:
یک بار عاشق معلم ادبیات خودمان شدم. تصمیم گرفتم برایش یک نامه بنویسم. در نامه برایش گفتم که چقدر او را دوست دارم و به او علاقمند شدم و با تردید زیادی نامه را به او دادم. خیلی نگران عکس­العملش بودم. فردای اونروز که به مدرسه رفتیم مرا به گوشه­ای برد و از من پرسید که چرا این­کار را کردم و من فقط بهش گفتم که واقعا از شما خوشم می ­آید. او هم موضوع را به مدیر مدرسه اطلاع داد. ولی هیچ­کدام اهمیتی به این موضوع ندادند. فقط معلمان چند بار سعی کرد بفهمد که موضوع از چه قرار است و چرا من این­کار را کردم برای همین هرازگاهی سر کلاس سوالات خاصی از من می­پرسید مثلا این­که از چه رنگی خوشم میاید و یک سری سوال­های این مدلی. چون شک کرده بود که من عادی نیستم ومی­خواست ببیند که من از لحاظ روانپزشکی چه مشکلی دارم. ولی بعد از مدتی کلا هیچ اهمیتی به من نداد. این موضوع تاثیر خیلی بدی در روحیه من گذاشت».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۶:
«(در دوران دبیرستان) من عاشق یکی از دبیرامون شده بودم. اومدم خونه به مادرم گفتم که من تو این درس مشکل دارم می­تونی چند جلسه واسه من معلم مدرسه­مون رو بگیری. واقعا اون موقع من فکر خاصی نداشتم فقط می­خواستم که بیشتر ببینمش. مادرم قبول کرد. وقتی جلسه­ سوم اومد خونمون، من یه آرایش ملایم کرده بودم. البته زیاد مشخص نبود. یهو برگشت ازم پرسید که تو چته؟ چرا مثل پسرای دیگه نیستی. مشکلت چیه؟ چرا همیشه انقدر ساکتی. ندیدم که تو مدرسه با بقیه قاطی بشی. من واقعا نمی­دونم که چه فکری کردم که همه چی رو بهش گفتم. گفتم که من چه حسی بهش دارم و از بچگی چجوری بودم. هیچی نگفت، فقط سکوت کرده بود و به حرف­هام گوش میداد. بعدشم و رفت. دیگه هم خونمون نیومد. حتی تو کلاس خودش هم دیگه نگاهم نمی­کرد. تا مدت­ها خودم رو نفرین می­کردم که چرا بهش گفتم که همین لذت بودن در کنارش رو هم از خودم بگیرم. دیگه تصمیم گرفتم که مشکلم رو به کسی نگم. اوایل که همش استرس داشتم که نکنه به خانوادم بگه یا تو مدرسه مطرح کنه و منو اخراج کنند ولی هیچ­کاری نکرد. الانم گاهی بهش فکر می­کنم. (معلمی که عاشقش شدم) حتمن پیش خودش فکر کرده که من یه منحرف جنسی هستم».
کد ۳۲۳: تجربه­ فاصله گرفتن معشوقه پس از بروز عواطف از سوی تبدیل­خواه (پیش از عمل تغییرجنسیت) به دلیل بروز تجلیات بیرونیِ همجنس­گرایانه
مشارکت­کننده­ شماره­ ۱۰:
«من یکی از دوستام (تو خوابگاه) رو خیلی دوست داشتم و بهش پیشنهاد داه بودم که بیا تو بغل هم بخوابیم ولی بهم گفته بود که نه من دوست ندارم که تو از دید جنسی به من نگاه کنی. دوست دارم که واسه من ارزش قائل شی. منم بهش گفته بودم که تو اگه منو دوست داشته باشی به خواست من احترام میذاری. بهم قول داده بود که بعد از عمل باهام رابطه بذاره. رابطه­ای می­خواست که تو چارچوب باشه. منم قبول کرده بودم».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۱۰:
«من یه هم­اتاقی داشتم که خیلی دوست داشت با من صمیمی بشه. منم خیلی ازش خوشم میومد ولی واسه اینکه نخوام احساساتم رو بروز بدم خیلی باهاش سرد بود. اصلا نگاهشم نمی­کردم. وقتی فهمیدم که تی­اس هستم حس کردم یه باری از رو دوشم برداشته شده. دیگه همه احساساتم رو بروز می­دادم چون می­دونستم که خدا من­رو سرزنش نمی­کنه. همش بغلش می­کردم و می­بوسیدمش. می­گفت تو چرا یهو این­جوری شدی. اون­جور که من بغلش می­کردم،‌حس منو می­گرفت. بهم می­گفت که تو همجنس­گرا هستی چون پوششم هنوز همون پوشش بود. یه بار بهش گفتم که ببین من خیلی دوسِت دارم. گفت خب منم دوسِت دارم. گفتم نه من یه­جور خاص تورو دوست دارم. گفت اگه بخوای یه­جور خاص منو دوست داشته باشی رابطمون خراب میشه. من حس پاکی بهت دارم. شخصیتت­رو دوست دارم. گفت پس سعی کن که اون حس خاص رو از بین ببری. منم گفتم که باشه. اصلا نمی­تونستم دیگه خودم­رو کنترل کنم. تو سالن از کنارش رد می­شدم، می­خندیدم. می­گفت تروخدا مثل این مردای هیز منو نگاه نکن. تخت روبروییم بود. یه بار داشت رادیو جوان گوش میداد. گفتم منم می­خوام بیام کنارت بخوابم گوش بدم. اول می­گفت نه نیا و این حرفا. منم می­گفتم هر کاری بکنی میام. بقیه فکر می­کردند که ما داریم شوخی می­کنیم. رفتم کنارش که خوابیدم یهو بوسیدمش. خیلی قرمز شد و هول شد. از جاش بلند شد. منم واقعا حس کردم که با رفتارم اذیتش کردم ازش معذرت­خواهی کردم. رفتم اتاق همشهریام. اون حس من­رو می­گرفت».

 

    • بررسی و تحلیل تم و مقایسه­ دو گروه مبتنی بر سیطره­ی جنسیت (۳۱۳ و ۳۲۳)

 

در هر دو گروه از تبدیل­خواهان، کسانی که عواطف خود را بروز داده و به طرف مقابل گفته­اند، به دلیل آن­که یگانگی ذهن و بدن، درونشان رخ نداده است، تجربه­ دست رد از سوی طرف مقابل را داشته اند. آن­چه در این تجربه در هر دو گروه یکسان است، تصورات ضد همجنس­گرایانه­ی طرف مقابل است. یعنی وقتی یک پسر یا یک دختر می­بیند همجنس به او ابراز علاقه می­ کند، نمی­تواند بپذیرد معشوق/ معشوقه­ی وی باشد.
نقطه­ی افتراق تجربه­ این دو گروه، در نوع واکنش طرف مقابل است:‌ در حالی که تبدیل­خواهان FtM به فاصله گرفتن دفعتا و یا تدریجی طرف مقابل اشاره می­ کنند، تبدیل­خواهان MtF تجربه­ دردناک­ترِ نادیده­ گرفته شدن[۱۶۱] را از سرمی­گذرانند. این مسئله می ­تواند مبین خاصیت و ماهیت عملکرد گفتمانی نیز باشد. در درون یک گفتمان برخی گزاره­ها اهمیت می­یابند و برخی گزاره­ها نادیده گرفته می­شوند. به بیان دیگر می­توان نتیجه گرفت که تبدیل­خواهان MtF نوعی «طرد گفتمانی» را نیز علاوه بر ناکامی در دست­یابی به معشوق، تجربه می­ کنند. این حقیقت تلخ محقق را به یاد جوکی می­ اندازد که طی آن شخصی با مراجعه به روانپزشک می­گوید هیچ­کس مرا جدی نمی­گیرد! پزشک نیز به منشی خود می­گوید: بیمار بعدی!! در این­جا نیز مسئله، تجربه­ طردی همه جانبه است؛ زمانی­که تبدیل­خواه اقدام به تابو شکنی می­ کند (ابراز علاقه یا اعلام تبدیل­خواهی)، عموما با واکنش طرد مواجه می­گردد.
کد ۳۱۴: تجربه­ تلنبار شدن احساسات به دلیل ناتوانی در بروز احساسات عاشقانه
مشارکت­کننده­ شماره­ ۱:
«عشق­های در حد جنون به من دست می­داد چون کسانی رو در جامعه میدی­دم که انگار مرزی مثل یک دره عمیق بین من و آنها کشیده شده بود و من هیچ­وقت نمی­تونستم بهشون نزدیک بشم حتی بهشون بگم چون اون­هایی که من ازشون خوشم میومد همه آدم­های عادی بودند، هیچ­کدوم گِی نبودند».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۲:
«هی عاشق آدم­های مختلف می­شدم ولی نمی­توانستم ابراز علاقه کنم. احساساتم در من قلنبه شده بود. هر شب با گریه می­خوابیدم. در واقع هیچ دلخوشی نداشتم».
مشارکت­کننده­ شماره­ ۳:
«من هم به مردها حس داشتم گاهی اوقات از یک مرد یا پسر خیلی خوشم میومد و دوست داشتم با او رابطه احساسی داشته باشم. ولی این­که نمی­تونستم با او باشم خیلی من­رو اذیت میکرد هیچ­وقت به هیچ زن و یا دختری حس پیدا نکردم و هیچ­وقت دوست نداشتم با یک زن رابطه جنسی داشته باشم. ولی بارها و بارها شده بود که عاشق یک مرد بشوم. همین موضوع من رو خیلی آزار می­داد و باعث می­شد که من منزوی باشم. چون جرات نداشتم که این موضوع را بیان کنم. مطمئنا بقیه فکر می­کردند یا دیوانم یا این­که منحرف جنسی هستم. خلاصه دنیای من تیره و تاریک و پر از تنهایی بود».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:19:00 ب.ظ ]




۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

۰

 

NAA

 

 

 

ج
ب
الف
تصویر ۲-۳ الف- برش برگ‌ها، ب- قرار دادن برگ‌ها در آنتی اکسیدانت، ج- برش ابتدایی و انتهایی برگ‌ها
۳-۵-۳ آزمایش سوم: بررسی تأثیر تیمارهای تنظیم‌کننده‌های رشد ۲,۴-D، TDZ و BAP بر جنین‌زایی سوماتیکی بساک خرما در محیط کشت MS
بدین منظور آزمایش در قالب فاکتوریل سه عاملی (جدول ۱-۳) با سه تکرار انجام شد. گل‌های نر خرما ناشناس در مرحله تک هسته‌ای جدا شدند (تصویر ۳-۳ الف). در این مرحله ‌گل‌های نر با پوشینه‌ی قهوه‌ای رنگ احاطه شده بودند (تصویر ۳-۳ ب). گل‌های نر برداشت شده را در دستمال کاغذی مرطوب پیچیده و سپس در فویل آلومینیومی قرار داده شدند (تصویر ۳-۳ ج) و در یخچال در دمای C˚۴ برای ۷- ۱ روز نگهداری شدند. مرحله‌ی نموی میکروسپور‌ در بساک‌های نارس با رنگ‌آمیزی سیتولوژیکی مشخص شد. بساک‌ها نخست با محلول استوکارمن (یک گرم پودر کارمن در محلول ۵۰ درصد اسید استیک مطلق در حال جوش حل سپس فیلتر شده و در تاریکی نگهداری می‌شوند) رنگ‌آمیزی شده و سپس مرحله‌ی نموی میکروسپور مشخص گردید (تصویر ۳-۳ د). تعدادی خوشه‌‌ از محور اصلی جدا شده و خوشه‌ها به قطعاتی شامل ۱۰-۷ گلچه برش داده شدند (تصویر ۳-۳ و). سپس‌گلچه‌ها در آب مقطر قرار داده و به زیر هود لامینار منتقل شدند. گل‌های برداشت شده پیش از اینکه باز شوند به طور سطحی استریل شدند. استریل کردن باید به گونه‌ای باشد که بساک کمتر تحت تأثیر ماده‌ی ضد‌عفونی کننده قرار گیرد. اسپری الکل اتانول به مدت چند دقیقه صورت گرفت و گلچه‌ها را به مدت ۱۵ دقیقه در هیپو‌کلرید‌سدیم ۲۵/۵ قرار داده شد. سپس سه بار با آب مقطر اتوکلاو شده شستشو داده شدند. هر خوشه‌چه از محوراصلی جدا شده و در پتری‌دیش قرار گرفت انتهای خوشه‌چه‌ها برش داده شده و کاسبرگ و گلبرگ‌ها از آن جدا ‌گردیدند. سپس بساک‌های جدا شده در پتری‌دیش‌ حاوی ۲۵ میلی ‌لیتر محیط کشت قرار گرفت (تصویر ۳-۳ ه). پتری‌ها را پارافیلم بسته و در دمای C˚ ۲۵ اتاق رشد و در تاریکی قرار داده شدند. محیط MS نیمه جامد با ۹۰ گرم در لیتر ساکارز، زغال فعال ۱ گرم در لیتر ۸/۵pH= تهیه شد.
دانلود پایان نامه

د
و
ه
ج
ب
الف
تصویر ۳-۳ الف- اسپات گل آذین نر، ب- گل آذین باز شده از پوشینه، ج- پوشانیدن اسپات گل نر در فویل آلومینیومی، د- خوشه‌های برش شده به قطعاتی حاوی چند گلچه، ه- کشت بساک‌ها در محیط کشت، و- مرحله‌ی ‌نموی میکروسپور‌ها
۴-۵-۳ آزمایش چهارم: بررسی تأثیر تیمارهای تنظیم‌کننده‌های رشد ۲,۴-D، TDZ و BAP بر جنین‌زایی سوماتیکی ریزنمونه بساک خرما در محیط کشت Y3 مایع
آزمایش در قالب طرح کرت‌های خردشده که فاکتور اصلی ۷ روز‌ مختلف کشت و فاکتور فرعی ترکیبات تیماری تنظیم کننده‌های رشد با ۲۰ سطح (جدول ۱-۳) صورت گرفت. بعد از تهیه گل نر ناشناس و ضدعفونی گلچه‌ها، هر خوشه‌چه از محوراصلی (تصویر ۴-۳ الف) جدا شده و در پتری‌دیش قرار گرفت. انتهای خوشه‌چه‌ها برش داده شده و کاسبرگ و گلبرگ‌ها از آن جدا ‌گردیدند. سپس بساک‌های جدا شده در پتری‌دیش‌ حاوی ۲۵ میلی ‌لیتر محیط کشت (تراکم‌های مختلف ۱۵-۲۵) کاشته شد (تصویر ۴-۳ ب). پتری‌ها را با پارافیلم بسته و در دمای C˚۲۵ اتاق رشد و در تاریکی و بر روی شیکر با سرعت ۵۰ دور در دقیقه قرار داده شدند (تصویر ۴-۳ ج). گل‌های نر برداشت شده را در داخل پوشینه داخل دستمال کاغذی مرطوب پیچیده و سپس در فویل آلومینیومی قرار داده در یخچال در دمای C˚۴ برای ۷-۱ روز نگهداری می‌شود. کشت در ۷ روز متوالی در ۲۰ ترکیب تیماری مختلف اکسین و سیتوکینین صورت گرفت (جدول۱-۳). محیط کشت Y3 مایع (پیوست ۲) با ۹۰ گرم در لیتر ساکارز و ۱ گرم در لیتر زغال فعال تهیه شد.

ج
ب
الف
تصویر ۴-۳ الف- خوشه‌چه همراه با محور گل نر خرما، ب- کشت بساک در محیط کشت مایع، ج- قرار دادن پتری‌ها بر روی شیکر
۵-۵-۳ آزمایش پنجم: بررسی تأثیر غلظت ساکارز بر کشت بساک خرما
بدین منظور آزمایش در قالب طرح کاملاً تصادفی با سه تکرار انجام شد. بعد از تهیه گل نر ناشناس (تصویر ۵-۳ الف) و ضد‌عفونی، بساک‌های جدا شده (تصویر ۵-۳ ب) در پتری‌دیش‌ حاوی ۲۵ میلی ‌لیتر محیط کشت (تراکم‌های مختلف ۱۵-۲۵) کاشته شد (تصویر ۵-۳ ج). پتری‌ها را پارافیلم بسته و در دمای ۲۵ درجه اتاق رشد و در تاریکی بر روی شیکر با سرعت ۵۰ دور در دقیقه قرار داده شدند.
محیط کشت Y3 (پیوست ۲) با غلظت‌های مختلف ۳۰–۶۰-۹۰-۱۲۰ گرم در لیتر ساکارز و زغال فعال ۱ گرم در لیتر و ۸/۵ pH= تهیه شد.

ب
الف
ج
تصویر ۵-۳ الف- خوشه‌چه‌های نر خرما، ب- بساک گل نر، ج- قرار دادن بساک‌ها در محیط کشت
۶-۵-۳ آزمایش ششم: بررسی تأثیر غلظت‌های مختلف کلشی‌سین بر روی کشت بساک خرما
بدین منظور آزمایش در قالب طرح کاملاً تصادفی با سه تکرار انجام شد. گل‌های نر خرما در مرحله تک هسته‌ای انتهایی از نخل‌های نر جدا شدند. پس از جدا کردن گل‌ها، به مدت یک روز در دمای C˚۸ قرار گرفتند. پس از طی این مدت، گل‌ها در زیر هود لامینار ضد عفونی شدند و بساک‌ها جدا گردید. غلظت‌های مختلف ۱۲۵، ۲۵۰، ۵۰۰، ۱۰۰۰ میلی‌گرم در لیتر کلشی‌سین تهیه‌ شدند، بساک‌های تحت تیمار کلشی‌سین در دمای C˚۲۵ در تاریکی بر روی شیکر با سرعت۵۰ دور در دقیقه قرار در زمان‌های مختلف ۱۲- ۲۴- ۳۶- ۴۸ ساعت گرفتند. بعد از اعمال مقادیر مختلف کلشی‌سین در مدت زمان مشخص بساک‌ها به محیط کشت Y3 نیمه جامد به همراه زغال فعال با میزان ۱ گرم در لیتر و ۹۰ گرم در لیتر ساکارز با سه تکرار برای هر غلظت و مدت زمان کشت صورت گرفت. در هر پتری‌دیش حدود ۲۵ عدد بساک قرار داده و با پارافیلم بسته شده و در اتاق رشد در دمای C˚ ۲۵ در تاریکی قرار داده شدند. بساک‌های کاشته شده بعد از ۶ هفته واکشت شده و واکنش آنها از جمله کالوس‌دهی مورد بررسی قرار گرفت.
۷-۵-۳ آزمایش هفتم: کشت میکروسپور
برای تحقق این هدف جدا‌سازی گل‌های نر از غلاف و برش به قطعاتی متشکل از ۵ تا ۷ گلچه صورت گرفته ضدعفونی انجام گرفت و سپس در زیر هود لامینار بساک‌ها جدا گردیدند. در هاون چینی از محیط کشت ایزولاسیون ریخته و حدود ۳۰ گلچه را قرار داده و سپس شروع به له کردن و سائیدن گلچه‌ها گردید و در عین حال باید توجه داشت که از اعمال فشار زیاد بر روی گلچه‌ها خود‌داری کرد چون سبب از بین رفتن میکروسپور‌ها می‌شود. محلول به‌دست آمده را از مش با منفذ µm 40 (تصویر ۶-۳ الف) عبور داده و محیط همراه با میکروسپور‌ها را در یک فالکون اتوکلاو شده ریخته و سانترفیوژ به مدت ۲ دقیقه و با سرعت ۱۵۰۰ دور در دقیقه انجام شد، بعد از طی این مدت زمان میکروسپور‌ها رسوب کرده (تصویر ۶-۳ ب) و مایع رویی دور ریخته شد، جهت خلوص بیشتر میکروسپور‌ها یک بار دیگر سانترفیوژ صورت گرفت. حدود ۳۰ میلی ‌لیتر از محیط کشت را به میکروسپور‌ها اضافه گردید، با پیست اتوکلاو شده حدود ۱۰ میلی لیتر را بر‌داشته و در پلیت ریخته و درب آن با پارافیلم بسته شده، در تاریکی بر روی شیکر با سرعت ۵۰ دور در دقیقه در اتاق رشد قرار داده شد. جهت تعیین تراکم میکروسپور‌ها از لام هموسایتومتری استفاده شد (تصویر ۳-۶ ج).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:18:00 ب.ظ ]




طبق ماده ۶ کنوانسیون اول هیچ موافقتنامه اختصاصی نمی­تواند به وضع زخم­داران و بیماران به نحوی که به موجب این قرارداد معلوم گردیده لطمه وارد آورد و یا حقوقی را که این قرارداد به آن­ها اعطا کرده تقلیل دهد. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۴۱)
ماده ۱۲ کنوانسیون اول به عنوان مفسر کنوانسیون­های ۱۹۴۹ ژنو، به خوبی بر آن تأکید شده است و سنگ بنای تمام کنوانسیون ها است. اصل غیرقابل تخطی حمایت از بیماران و زخمیان، که به عنوان ماده ۶ در ۱۸۶۴ آمده است، در ۱۹۰۶ به محل طبیعی و منطقی خود در ابتدای کنوانسیون بعنوان ماده ۱ انتقال یافت. با اینحال در ۱۹۴۹، بدلیل نیاز به شروع چهار کنوانسیون ژنو با قوانین کلی عمومی، باعث شد تا به ماده ۱۲ تبدیل شود. (پیکتت، ۱۹۵۲)
مواد ۱۲ و ۱۳ کنوانسیون اول ژنو مبنی بر اصل برابری است. اعضای نیروهای مسلح و همچنین سایر افراد مجروح و بیمار مذکور در ماده ۱۳ باید به بهترین طریق مورد مراقبت، معالجه و حمایت قرار گیرند. بر اساس بند ۳ ماده ۱۲ کنوانسیون اول ژنو، تنها دلایل اضطراری پزشکی اولویت در نوبت معالجه را توجیه می­ کند. بر اساس عبارت مذکور اولویت در نوبت معالجه بر اساس سن افراد مجروح، مشروع نخواهد بود. در صورت افزایش ناگهانی شمار مجروحان می­توان به افرادی که جراحت شدیدتری دارند، اولویت داد. تجربه جنگ جهانی دوم با افزایش گسترده رزمندگان زن این امر راضروری ساخت که درکنوانسیون اول ژنو، حمایت از زنان مورد تأکید قرار گیرد. کلیه مجروحان، بیماران و کشتی­شکسته­ها به هر طرفی که تعلق داشته باشند، باید مورد احترام و حمایت قرار گیرند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۳۹۱)
مفهوم ضرورت نظامی مثلاً در بند ۵ ماده ۱۲ کنوانسیون اول ژنو اشاره شده است. اگر یک طرف اختلاف مجبور شود که یک بیمار یا مجروح را به طرف دیگر مخاصمه تسلیم و عودت نماید دولت اخیر باید تا حدی که ضرورت نظامی اجازه می­دهد، کارکنان پزشکی را برای درمان وی تأمین نماید. به کارکنان پزشکی نظامی می­توان دستور داد تا نزد مجروحان و بیماران بمانند و بدون گزینش به مراقبت و درمان آنان مبادرت نمایند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۲۴)
پایان نامه - مقاله - پروژه
در ماده ۱۵ کنوانسیون اول ژنو هر موقع که اوضاع اجازه دهد طرفین بین خود قرار متارکه یا آتش­بس یا قرار محلی دیگری خواهند داد که زخم­داران میدان جنگ جمع­آوری و مبادله و حمل شوند همچنین ممکن است قرار محلی داده شود که زخم­داران و بیماران یک ناحیه محاصره شده تخلیه با مبادله شوند و مأمورین بهداری یا مذهبی و لوازم بهداری به مقصد آن ناحیه عبور داده شوند. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، صص ۱۴۴ و ۱۴۵)
تسخیر واحدهای پزشکی نظامی، چه متحرک و چه غیرمتحرک و وسائط نقلیه پزشکی نظامی بایستی تحت مقررات کنوانسیون اول ژنو[۸۴] صورت بگیرد. واحدهای پزشکی نظامی متحرک بایستی به حمل و نقل مجروحین و بیماران اختصاص داده شود و واحدهای پزشکی نظامی غیرمتحرک و ثابت را نبایستی از مقاصدی که به خاطر آن­ها ایجاد شده ­اند منحرف کرد و تا هر زمان که نیاز باشد می­باید در خدمت مجروحین و بیماران نگه داشت. (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۲۸۶) مطابق ماده ۲۰ کنوانسیون اول ژنو کشتی­های بیمارستانی که استحقاق حمایت قرارداد ژنو مورخ ۱۲ اوت ۱۹۴۹ راجع به بهبود سرنوشت زخم­داران و بیماران و غریقان نیروهای مسلح روی دریا را دارند نباید از زمین مورد حمله قرار گیرند. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۴۷)
ماده ۲۱ کنوانسیون دوم ژنو مقرر می­داردکه طرف­های مخاصمه همه می­توانند از ناخدا کشتی بی­طرف درخواست کنند تا مجروحان، بیماران و کشتی­شکستگان یا متوفیات داخل در آن را حمل نماید. کشتی­های
بی­طرف نیز می­توانند بر اساس اسناد خود این کار را انجام دهند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۰۶)
کارکنان کشتی­های بیمارستانی و بیمارستان­ها می­توانند برای حفظ نظم و حیات خویش و حمایت از مجروحان، بیماران و کشتی­شکسته­ها در اختیار خویش، سلاح­های کوچک و سبک را حمل نمایند.[۸۵] ( (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۰۷)
امر تحقیق در خصوص قربانیان جنگ دریایی و نجات آنان از جنگ زمینی مشکل­تر است. در حالی که در گذشته از کشتی­های بیمارستانی و سایر کشتی­های پزشکی انتظار می­رفت تا در خصوص کشتی­شکسته­ها تحقیقی نموده و آن­ها را جمع­آوری نمایند، در نبردهای دریایی جدید، اقدامات نجات به وسیله کشتی­های درگیر در مخاصمه انجام می­گیرند. کشتی­های بیمارستانی تنها برای درمان افراد مجروح و بیمار و پشتیبانی پزشکی مورد استفاده قرار می­گیرند. تحقیق در مورد افراد کشتی­شکسته و نجات آنان خطرناک است چرا که کشتی­های ذیربط در مقابل کشتی­های جنگی از حمایت خاص برخوردار نیستند و از این رو در این مواقع در معرض خطر می­باشند. حمله به کشتی­شکسته­ها یک جنایت جنگی می­باشد. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۳۹۵)
ماده ۲۳ کنوانسیون دوم ژنو که بوسیله کنفرانس دیپلماتیک در ۱۹۴۹ معرفی شد، باید در ترکیب با ماده ۲۰ اولین کنوانسیون ژنو ۱۹۴۹ مطالعه گردد. ماده اخیر خاطرنشان کرده است که کشتی های بیمارستانی نباید از طرف زمین مورد حمله قرار گیرند.
در نگاه اول این قانون ممکن است تعجب برانگیز و غیرضروری به نظر آید. ماده ۲۳ باید در کنار ماده ۴ خوانده شود که یک قانون تکمیلی است و خواننده باید به تفسیر آن ماده رجوع کند. این ماده بیان می­دارد که درمواردی که مخاصمه میان نیروهای زمینی و دریایی وجود دارد، کنوانسیون ناوگان دریایی تنها برای نیروهای مستقر در ساحل مورد بحث اولین کنوانسیون هستند. بنابراین به نظر می رسد هر کنوانسیون زمینه کاربرد خود را داشته باشد: یکی بر روی زمین و دیگری بر روی دریا.(پیکتت، ۱۹۶۰)
ماده ۲۹ کنوانسیون دوم ژنو جدید است و توسط نمایندگان هلند در کنفرانس استکهلم در ۱۹۸۴ پیشنهاد شد و بدون هیچ بحثی در کنفرانس دیپلماتیک ۱۹۴۹ پذیرفته شد. به نظر می رسد که این ماده بطور کلی جامع باشد. ماده ۲۲ کشتی های بیمارستانی با حمایت کامل را ایجاد می کند که در همه جا و همه شرایط معتبر هستند، چه در مقابل نیروهای مسلح ساحلی و چه نیروهای دریایی. کشتی های بیمارستانی از حمله و اسارت مستثنا هستند، چه دریاهای داخلی و چه دریای آزاد. (پیکتت، ۱۹۶۰)
مطابق ماده ۳۶ کنوانسیون اول ژنو ناوهای هوایی بهداری یعنی هواپیمایی که منحصراً برای تخلیه بیماران و زخم­داران و همچنین برای حمل و نقل کارکنان و لوازم بهداری استعمال می­شوند مورد حمله قرار نخواهند گرفت بلکه در حین پروازهای مصرح و معین بین کلیه متخاصمین توسط آن­ها محترم شمرده خواهند شد. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۵۲)
ماده ۱۸ کنوانسیون اول ژنو اشعار می­دارد که «هیچ کس نباید به خاطر پرستاری از مجروحین و بیماران محکوم شده و یا مورد آزار قرار گیرد». (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۵۷۹)
در ماده ۴۶ کنوانسیون اول ژنو اقدامات قصاصی بر علیه زخم­داران و بیماران و کارکنان و ابنیه و لوازمی که تحت حمایت این قرارداد هستند ممنوع است. (سیاه رستمی و حسین­نژاد و افچنگی، ۱۳۹۰: ۱۵۶) اقدامات مقابله به مثل علیه مجروحان، بیماران، کارکنان، بناها و یا وسایل مورد حمایت این عهدنامه ممنوع است. (ضیایی بیگدلی، ۱۳۹۲، ص ۷۵)
در ماده ۱۸ کنوانسیون دوم ژنو پس از هر مصافی دول متخاصم کلیه اقدامات ممکنه را برای جمع­آوری و جستجوی غریقان و بیماران و زخم­داران و حفظ آنان از غارت و بدرفتاری و تأمین پرستاری­های لازم برای آنان به عمل خواهند آورد. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۷۱)
اگر افراد مجروح و بیمار به دست جمعیت غیرنظامی طرف مقابل بیافتند ممکن است وضعیت­های خطرناک ایجاد شود. زیرا جمعیت غیرنظامی همیشه با دشمنان دستگیر شده اعم از مجروح یا غیر آن رفتار همراه با رأفت انجام نخواهد داد. در جنگ جهانی دوم خلبانان از طریق رفتار مردم مناطق دشمن جان خود را از دست می­دادند. به دلیل این وقایع به وسیله این کنوانسیون مقرر شد که جمعیت غیرنظامی باید بیماران و مجروحانی را که خارج از کارزار هستند محترم مرده و نمی ­توانند علیه آنان به زور متوسل شوند. هر دولت مکلف است از مجروحان واقع در قلمرو خویش در برابر غارت و سوء رفتار حمایت نماید. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۳۹۶)
کنوانسیون چهارم مقرر می­داردکه قبل یا بعد از شروع درگیری­ها برای حمایت از مجروحان، بیماران و سالخوردگان، کودکان زیر ۱۵ سال، مادران باردار، مادران دارای کودکان زیر ۷ سال می­توان مناطق بیمارستانی و مناطق امن ایجادکرد(کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، ص ۴۹)
کنوانسیون (سوم) بازگشت مستقیم مجروحان و بیمارانی را که به نظر می­رسد سلامت جسمی و روحی آن­ها شدیداً آسیب دیده است و بستری شدن افرادی را که بیماری یا جراحت آن­ها شدت کمتری دارد در کشورهای بی­طرف حتی در طول درگیری­ها مجاز دانسته است. (کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، ص ۳۵)
اجباری که برای خود متخاصمان در جستجو و جمع آوری قربانیان درگیری های دریایی وجود دارد بطور منطقی از ماده ۱۲ برمی آید. نیاز به اینکه مجروحان، مریضان و کشتی شکستگان می بایست احترام گذارده شوند و حمایت گردند، آشکارا دلالت بر این دارد که آنها باید اولین نجات یافتگان از خطرات باشند – در بیشتر موارد از کشتی های در حال غرق شدن، «اقدامات ممکن» که ممکن است بوسیله متخاصمان برای جمع آوری کشتی شکستگان انجام شود، متغیر است و تقریباً در تمام موارد آنها باید قادر به انجام هدف مذکور باشند.
بنابراین، یک کشتی جنگی که قادر به جمع آوری قربانیان نیست، برای مثال باید به یک کشتی بیمارستانی خبر دهد، در صورتیکه در اطراف وجود داشته باشد، یا حتی به یک کشتی که ممکن است از نظر تجهیزات از خون آن بهتر باشد.
ویژگی اصلی این قانون با بهره گرفتن از اصطلاح «طرفین مخاصمه» برآن تأکید شده است. این وظیفه نه فقط بر عهده واحدهای دریایی است بلکه همچنین بر عهده تمامی حاکمان قدرت برروی زمین، چه نظامی چه غیرنظامی است که برای جمع آوری تمام افراد در حال اضطرار کمک کنند.
نه تنها افراد زنده مانده باید جستجو وجمع آوری شوند بلکه اجساد هم باید جمع گردند. همیشه نمی توان مطمئن بود که همگی مرده اند. زمانیکه کشتی شکستگان و اجساد جمع آوری شدند، تمام وسایلی که متعلق به آنهاست و یا در اطراف آنها پیدا می شود نیز باید جمع آوری شوند. بوسیله برخی وسایل می توان صاحبان آنها و یا کسانی که گم شده اند را شناسایی کرد.
همچنین باید به آنها کمک های اولیه رسانده شود. اجبار عمومی برای مراقبت و رسیدگی به مجروحان و بیماران جدا از ملیت آنها، از ماده ۱۲ برمی خیزد. (پیکتت، ۱۹۶۰)
۲-۲-۲- دیدگاه کنوانسیون­های ژنو ۱۹۴۹ به مسئله سلامت غیرنظامیان
ماده ۳ مشترک کنوانسیون­های ژنو، «اعمال خشونت نسبت به حیات اشخاص، خصوصاً ارتکاب قتل از هر نوع که باشد» علیه غیرنظامیان و افراد خارج از صحنه نبرد را منع کرده است. (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۴۶۲) همچنین حمله به مناطق غیرنظامی بر اساس ماده ۱۵ پروتکل دوم ژنو ممنوع شده است. (گروه نویسندگان، ۱۳۸۶، ص ۳۵۱)
تراژدی غیرقابل وصفی که جنگ جهانی دوم برای زندگی میلیون­ها کودک به بار آورد یکی از غم انگیزترین بخش ها در تاریخ منازعات بود که حسرت بسیاری را برانگیخت.
کودکان قربانیان بی­گناه این وقایع بودند که چون جوان و ضعیف بودند دچار بی­رحمانه ترین اعمال شدند، آنها از سختی­های خشونت­آمیز یکی از مقدس­ترین قوانین انسانی رنج بردند – قانونی که کودکان باید حمایت شوند، چرا که آنها نماینده انسانیت در آینده هستند.
ماده ۵۰ کنوانسیون چهارم ژنو هیچ محدودیت خاصی برای سن کودکانی که به آن اشاره دارد، نکرده است، به جز در پاراگراف آخر. با اینحال، مؤسسات و پایگاه هایی که پاراگراف ۱ قصد دارد تا به حمایت کلی از کودکان و جوانان بپردازد، به سن تا پانزده سال اشاره کرده است که به نظر می­رسد محدودیت قابل قبولی باشد و بنابراین می ­تواند به عنوان یک معیار انتخاب شود. با اینحال، کاربرد ماده ۵۰ نمی تواند بستگی به هیچ حالت رسمی و اغلب قوانین سخت داشته باشد، کاربرد آن باید با توجه به رشد فیزیکی و استعدادهای روحی افراد کنترل شود.(پیکتت، ۱۹۵۸) همچنین طبق ماده ۲۷ کنوانسیون ژنو و ماده ۷۶ پروتکل نخست، زنان در مقابل هر گونه لطمه بر شرافت بویژه در برابر تجاوز، اجبار به فحشاء و هرگونه هتک حرمت مورد حمایت قرار دارند. (گروه نویسندگان، ۱۳۸۶، ص ۴۶۳) زنان بازداشت­شده باید در بخش­هایی جدا از مردان نگهداری شده و نیز باید تحت نظارت مستقیم زنان قرار گیرند. این یک قاعده اساسی است که در کنوانسیون­های سوم و چهارم ژنو و همچنین پروتکل دوم الحاقی ناظر بر درگیری­های مسلحانه داخلی تدوین شده است. (عسکری و هنکرتز، ۱۳۹۰، ص ۲۲۶)
مطابق ماده ۲۳ کنوانسیون چهارم ژنو ۱۹۴۹ راجع به حمایت از افراد غیرنظامی در زمان جنگ، هر دولت متعاهد به محموله­های دارو و لوازم بهداری همچنین اشیاء لازم برای مراسم مذهبی که منحصراً برای سکنه غیرنظامی دولت متعاهد دیگر حتی دشمن فرستاده شود، آزادی عبور خواهد داد. همچنین دولت متعاهد به هر گونه محموله خواروبار ضروری، پوشاک و مواد مقوی مخصوص کودکان کمتر از ۱۵ سال و زنان باردار یا تازه­زا آزادی عبور خوهد داد. بر اساس تفسیر ماده ۲۳ کنوانسیون چهارم، از جمله مواد ضروری شیر، آرد، شکر، روغن و نمک هستند. (ممتاز و رنجبریان، ۱۳۸۷، ص ۱۳۸) کنوانسیون چهارم ژنو با ممنوع ساختن مجازات اعدام برای اسرای کمتر از هجده سال و یا اجرای آن در رابطه با زنان حامله و یا مادرانی که دارای بچه­های کوچک می­باشند وجوه دیگری از حق زندگی را در حقوق بشردوستانه به تصویر می­کشد. (البرزی ورکی، ۱۳۸۶) در جهت حمایت از خانواده­ها، کنوانسیون چهارم ژنو طرف­های درگیری را ملزم می­ کند که کسب اطلاعات از سوی اشخاصی که اعضای خانواده­شان در نتیجه درگیری­ها پراکنده شده ­اند را تسهیل نمایند. (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۶۰۸)
اعمال عمدی زیر نیز وقتی منجر به مرگ یا ایراد صدمات شدید به جسم یا سلامتی شوند نقض فاحش هستند: حمله به جمعیت غیرنظامی، افرادغیرنظامی، اموال غیرنظامی، حملات کورکورانه یا حمله به کارها و تاًسیسات دارای انرژی خطرناک، با علم به اینکه چنین حملاتی منجر به مرگ و جراحت غیرنظامیان یا صدمه به اموال غیرنظامی می­شودکه در مجموع نسبت به مزایای نظامی مستقیم و واقعی مورد انتظار بیش از اندازه است، حمله به اماکن بی­دفاع و مناطق غیرنظامی شده، حمله به افرادی که درگیری را ترک کرده ­اند و سوء استفاده از علایم صلیب­سرخ و هلال­احمر و دیگر نشان­های حمایتی شناخته شده. (کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، ص ۶۰)
هر دولت متعاهد اقدامات لازم را به عمل خواهد آورد که از هر گونه اعمال خلاف مقررات این قرارداد
قطع­نظر از تخلفات عمده جلوگیری شود. در ماده ۵۰ کنوانسیون اول ژنو، تخلفات عمده شامل آدم­کشی عمدی، شکنجه یا رفتار خلاف انسانیت به انضمام آزمایش­های بیولوژی، ایراد درد شدید به طور عمدی یا لطمه شدید به تمامیت جنسی یا به سلامتی، انهدام و تصرف اموال که متکی به ضروریات جنگی نباشد و به مقدار کلی به طور غیرمشروع و به دلخواه شخص صورت گیرد، می­باشد. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۵۷)
در طول آخرین جنگ جهانی، افکار عمومی در موقعیت خاصی دچار شوک شد (که خوشبختانه نادر بود) که متخاصمین، غیرنظامیان را مجبور کردند تا در مکان های مهم استراتژیک باقی بمانند (نظیر راه آهن، پل راه آهن، سدها، ایستگاه های نیرویا کارخانه ها)، یا به ارتشی ها بپیوندند و یا دوباره به عنوان سپر حفاظتی از سربازان در حال جنگ، خدمت کنند. چنین عملی، که برای انحراف آتش دشمن، بعنوان عمل وحشیانه محکوم گردید.
نیرنگ در جنگ در رابطه با نیروهای مسلح از زمان های قدیم بخش ضروری در هدایت عملیات بوده است و نمی تواند بهانه ای برای شکستن قانون باشد. مشروعیت نیرنگ در جنگ به رعایت قوانین و سنت های جنگ بستگی دارد، که آن نیز بر پایه اصل احترام به مردم غیرنظامی است. متعاقباً حضور غیرنظامیان نباید برای ایجاد امنیت برای عملیات ارتشی باشد که به آنها حمله شده است.[۸۶] (پیکتت، ۱۹۵۸)
ممنوعیت رفتار غیرانسانی اساساً هر نوع توسل به زور یا ارعابی که نمی‌تواند با ضرورت نظامی یا یک هدف مشروع برای برقراری امنیت توجیه شود، را ممنوع می­ کند. بر این اساس اصطلاح فوق محدود به شرایط فیزیکی شخص مورد حمایت نیست برعکس هرنوع رفتاری که اساساً به کرامت انسانی لطمه می‌زند یک نقض را تشکیل می­دهد. منزوی کردن کامل فرد از دنیای خارج یا جداکردن وی از افراد خانواده در چارچوب همین دسته­بندی قرار می­گیرد. (فلک، ۱۳۸۷، صص ۶۹۶ و ۶۹۷)
ماده ۵۳ کنوانسیون چهارم ژنو به حمایت از اموال اشاره می­ کند. به این ترتیب این ماده قلمرو کنوانسیون را که هدف اصلی آن حمایت از اشخاص است گسترش می­دهد. با توجه به این حقیقت که برخی حملات به اموال خصوصی ضرر فوق­العاده­ای برای وضعیت مادی و روحی اشخاص ذیربط دارد، این گسترش قلمرو توجیه
می­ شود. (کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، ص ۶۰) همچنین طبق بند ۴ ماده ۵۴ کنوانسیون اول ژنو حمایت از اموال لازم جهت زیست جمعیت غیرنظامی، «این اموال نباید هدف اقدامات مقابله به مثل قرار گیرند». (کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، ص ۹)
۲-۲-۳- ویژگی­های کنوانسیون­های ژنو ۱۹۴۹ در مسئله سلامت اسیران
هدف به اسارت گرفتن که به نفع قدرت بازداشت­کننده است و مانع از آن می­ شود که رزمندگان دشمن در عملیات نظامی بیشتری شرکت کنند در کنوانسیون سوم ژنو تعریف نشده است. افرادی را که می­توان با عنوان اسیر توقیف کرد، از واژه مضیق «سرباز» فراتر می­رود. تمامی افرادی که در ماده ۴۳ پروتکل الحاقی اول یا ماده ۴ کنوانسیون سوم ژنو از آن­ها نام برده شده، اگر به دست دشمن بیفتند اعضای نیروهای مسلح، اسیر جنگی تلقی می­شوند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۳۴)
رزمندگان به محض اسارت، اسیر جنگی تلقی می­شوند. تعریف کسانی که سلاح خود را بر زمین گذاشته­اند در بند ۲ ماده ۴۱ فرض را بر این می­ گذارد که قدرت بازداشت­کننده اقتدار خود را نسبت به رزمندگان دشمن اعمال می­ کند. در جبهه جنگ این امر معمولاً بدین معنا است که سربازان یا تسلیم دشمن می­شوند یا پس از آن­که به علت مجروح شدن قادر به نبرد نیستند، تحت اقتدار دشمن قرار می­گیرند. قرار داشتن در سرزمین دشمن شرط به دست دشمن افتادن را محقق نمی­سازد. توقیف اسیر جنگی تنها با عمل رکن صالح دولتی در ارتباط با به اسارت گرفتن در جبهه جنگ آغاز می­ شود. این امر که اسیر جنگی پس از خاتمه عملیات نظامی دولتش، خود را تسلیم کند اهمیتی ندارد. افرادی که پس از تسلیم دولتشان به اسارت گرفته می­شوند نیز زمانی که به دست دشمن می­افتند، باید با آن­ها به عنوان اسیر جنگی برخورد کرد. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۴۶)
اکثر نویسندگان این استدلال را مطرح می­ کنند که حتی رزمندگانی که آشکارا مرتکب جنایت جنگی
شده ­اند، پیش از آن­که به اسارت گرفته شوند حق دارند از مزایای کنوانسیون سوم ژنو استفاده کنند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۴۷) ماده ۸۵ کنوانسیون سوم ژنو نیز مقرر می­دارد که اسیران جنگی به علت اعمال ارتکابی پیش از اسارت، از مزایای کنوانسیون محروم نمی­شوند. به این ترتیب قدرت بازداشت­کننده اجازه ندارد با این توجیه که سربازان دشمن به فعالیت­های جنگی غیرقانونی پرداخته­اند وضعیت اسیر جنگی بودن آن­ها را منکر شود. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۴۶) همچنین نمی­ توان بر این اساس که دولتی که رزمندگان از سوی آن در حال نبرد
بوده ­اند، دیگر وجود ندارد یا سرزمین این دولت متعلق به دولتی شده که سربازان را به اسارت گرفته از اعطای وضعیت اسیر جنگی خودداری کرد. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۴۶)
ماده ۴ موافقتنامه سوم ژنو، گروه ­های شش­گانه از اسیران جنگی را معرفی کرده است؛ همچنین کارکنان نظامی که همراه با دفاع غیرنظامی کار می­ کنند، در صورتی که دستگیر شوند اسیر جنگی محسوب می­شوند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۳۱۹) به محض فرود اجباری هواپیماهای پزشکی بر روی زمین یا آب در قلمرو دشمن یا
سرزمین­های تحت اشغال دشمن مجروحان، بیماران و کشتی­شکسته­ها و همچنین خدمه هوایی باید اسیر جنگی تلقی شوند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۰۹) همچنین طبق ماده ۴ کنوانسیون سوم ژنو تابعیت یکی از شرایط لازم برای برخورداری از وضعیت اسیر جنگی نیست. (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۵۷۴)
به اسارت گرفتن رزمنده دشمن هرگز نمی­تواند مجازات تلقی شود بلکه برای ممانعت از مشارکت بیشتر در عملیات نظامی علیه قدرت بازداشت­کننده به کار می­رود. بر اساس این برداشت بنیادین از عملیات قانونی در جریان یک مخاصمه مسلحانه، شرایط بازداشت اسیران جنگی باید متفاوت از محکومین باشد. کنوانسیون سوم ژنو تنها در شرایط استثنایی اجازه می­دهد که اسیران جنگی در زندان­ها تحت بازداشت باشند. (فلک، ۱۳۸۷، ص ۴۳۴)
مطابق کنوانسیون سوم ژنو قدرت بازداشت­کننده بایستی قدرت­های حامی، همچنین دفتر اطلاعات و آژانس مرکزی اطلاعات را از دستگیری اسرای جنگی یا توقیف غیرنظامیان مطلع نماید. (هنکرتز و دوسوالدبک، ۱۳۸۷، ص ۵۰۹) دولت بازداشت­کننده دارای مسئولیتی کلی برای زندگی و رفاه اسیران جنگی است و باید سلامت آن­ها را حفظ کند. زنان و کودکان زیر ۱۵ سال که به اسارت گرفته می­شوند باید مورد احترام ویژه قرار گرفته و از آن­ها در مقابل هر گونه صدمه اتفاقی حمایت شود. (کمیته بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، صص ۳۰ و ۳۱) ماده ۳ پاراگراف اول از کنوانسیون ۱۹۲۹ تقریباً بیان داشته است که: باید با زنان با کلیه اقداماتی که لازمه جنس آنان است رفتار شود. با در نظر گرفتن اینکه بیشتر پیش داوری ها هنوز باقی مانده اند که زنان را در درجه پایین تری می دانند، نظر کارشناسان دولتی کنفرانس این بود که باید قانونی برای زنان تصویب شود تا با آنان مثل اُسرای مرد رفتار شود. (پیکتت، ۱۹۶۰)
در هر شرایطی اسرای جنگی هرگونه مراقبت پزشکی راکه به آن نیاز دارند دریافت خواهند کرد. (کمیته
بین ­المللی صلیب سرخ ۱۳۹۰، صص ۳۰ و ۳۱) مطابق ماده ۳۰ کنوانسیون سوم ژنو هر بازداشت­گاه یک درمانگاه متناسب خواهد داشت که اسیران جنگی در آن­جا پرستاری شوند. همچنین دارای یک رژیم غذایی متناسب خواهد بود. در صورت لزوم باید اماکن مجزا برای بیماران مبتلا به بیماری­های واگیردار و اختلالات دماغی تخصیص داده شود. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۹۸) مطابق ماده ۲۸ کنوانسیون سوم ژنو در کلیه بازداشت­گاه­ها فروشگاهی دایر خواهد شد که اسیران جنگی خواروبار و اشیای عادی و صابون و دخانیات را از آنجا برای خود تهیه کنند. (سیاه رستمی و همکاران، ۱۳۹۰، ص ۱۹۷) در ماده ۲۹ کنوانسیون سوم ژنو دولت بازداشت کننده مکلف است کلیه اقدامات بهداشتی لازم را به منظور تأمین نظافت و سلامت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:18:00 ب.ظ ]