نظریه دیگری که بر اهمیت هدف گذاری در ارتباط با انگیزش تاکید می کند ، نظریه شناختی اجتماعی[۶۷] بندور است . آلبرت بندورا ، روانشناس اجتماعی ، در آلبرتا[۶۸] متولد و بزرگ شد . وی تحصیلات مقطع کارشناسی خود را در رشته روانشناسی در دانشگاه پریتیش کلمبیا[۶۹] به انجام رساند و مدرک دکترایش را با راهنمایی یک رفتارگرای بسیار معتبر در دانشگاه آیوا[۷۰] ، به نام کنت اسپنس[۷۱] ، اخذ نمود .
جان کمپبل ( ۱۹۷۱ ) در فصلی که در کتاب « بازنگری سالانه روانشناسی » ، از کتاب معتبر بندورا ( ۱۹۶۹ ) در زمینه اصلاح رفتار ، به عنوان منبعی عالی جهت برون یابی[۷۲] اصول اصلاح رفتار به محیط کار ، نام برد . اندکی بعد بندورا رفتار گرایی را بی اعتبار خواند ، زیرا به اعتقاد وی رفتارگرایی متضمن دیدگاهی مکانیکی از رفتار است . رویدادهای تقویت کننده ، رفتار را از طریق اثر مداخله ای افکار تغییر می دهند ( بندورا ، ۱۹۷۴ ) .
میشل[۷۳] ( ۱۹۷۳ ، ص ص ۲۷۴-۲۷۳ ) نیز اظهار داشت که مردم از طریق هدف گذاری و پیامدهایی که خود در راستای دستیابی به هدف تولید می کنند ، به تنظیم رفتار خویش می پردازند : « حتی در غیاب محدودیت های بیرونی و پایش گرهای اجتماعی ، افراد خود به تعیین هدف عملکردی برای خویش می پردازند و با انتقاد یا رضایت از خود ، بسته به این که تا چه اندازه رفتارشان با انتظارات و معیارهای آنها انطباق دارد ، عکس العمل نشان می دهند » .
دانلود پروژه
سال ۱۹۷۷ ، به دلیل انتشار نظریه بندورا در مجله بازنگری روانشناختی[۷۴] ( بندورا ، a 1977) و تشریح کامل تر آن در یک کتاب ( بندورا ، b 1977 ) ، سال سرنوشت ساز برای حوزه روانشناسی بود . بندورا در ابتدا نظریه خویش را با عنوان نظریه یادگیری اجتماعی[۷۵] مطرح نمود، اما به منظور پرهیز از اشتباه گرفته شدن با دیگر نظریه های هم نام ، نام آن را به نظریه شناختی اجتماعی تغییر داد . به طور خلاصه ، نظریه شناختی اجتماعی بیان می دارد که رفتار یک تعامل متقابل مستمر میان متغیرهای شناختی ، رفتاری و محیطی است . آنچه در این دیدگاه آشکارا مطرح می گردد آن است که رفتار ، هم از پیامدهای محیطی تاثیر می پذیرد و هم بر آنها اثر می گذارد ، که این به نوبه خود اهداف یا نیات آگاهانه شخص را متاثر می سازد و برعکس (بندورا ، ۲۰۰۱ ) . بنابراین ، نظریه شناختی اجتماعی چارچوبی نظری را فراهم آورده است که متغیرهای اساسی در هر دو دیدگاه شناختی و رفتارگرایی را شامل می شود .
در حالی که مکتب رفتار گرایی بیان می دارد که یادگیری صرفا از طریق ارائه پاسخ ها و تجربه نمودن پیامدهای آنها روی می دهد ، نظریه شناختی اجتماعی این دیدگاه را با تاکید بر فرایندهای جانشینی[۷۶] ، نمادین[۷۷] و خودتنظیمی در کسب و نگهداشت رفتار ، وسعت می بخشد . براساس این نظریه ، یادگیری می تواند با مشاهده رفتار دیگران و پیامدهای رفتار آنان ، یعنی به شکل جانشینی ، روی دهد . مردم با بهره گرفتن از نمادها قادرند پیامدهای محتمل را پیش نگری کنند ، به تعیین اهداف بپردازند و متناسب با آنها عمل نمایند .
تاثیر این نظریه بر روانشناسان صنعتی / سازمانی ، حداقل به دو دلیل آنی بود ( مثلا ، لاتام و ساری ، ۱۹۱۳ ) . روانشناسی از آغاز ، به مطالعه تفاوت های فردی توجه داشته است (هال ، ۱۹۲۸ ؛ مونستربرگ ، ۱۹۱۳ ) . بر خلاف این موضع ، رفتارگرایان از رویکرد « جعبه سیاه[۷۸]» به روانشناسی حمایت می کردند . تمرکز صرف بر محرک ها ، پاسخ ها و پیامدهای قابل مشاهده، کنکاش در درون ارگانیسم ( « جعبه سیاه » ) را منتفی می نمود ؛ آن گونه که پیشتر اشاره شد، هشیار پذیرفته نبود و موضوع تفاوت های فردی کنار گذاشته شده بود ، و صرفا تفاوت های بین ارگانیسم ها در ارتباط با تاریخچه تقویت آنان مدنظر قرار داشت .
با این حال ، نظریه شناختی اجتماعی دو متغیر تفاوت های فردی را که نقش واسطه ای بسیار مهمی میان محرک ، پاسخ ، پیامد و رفتار متعاقب آن ایفا می کنند ، مشخص نمود ( بندورا، ۱۹۸۲ ؛بندورا و آدامز ، ۱۹۷۷؛ بندورا ، آدامز و بیر[۷۹] ، ۱۹۷۷ ) . این دو متغیر شناختی عبارتند از ، انتظارات بازده[۸۰] ( باور شخصی مبنی بر این که در صورت انجام دادن رفتاری خاص ، بازده ای معین روی خواهد داد ) و خودکارآمدی ( این باور فرد که وی می تواند رفتاری معین را در موقعیتی خاص انجام دهد ) . « مردم در تنظیم رفتار خویش از طریق انتظارات بازده ، اعمالی را اختیارمی کنند که موجب تولید بازده های مثبت می شوند ، و عموما آن دسته از اعمالی را که بازده های غیرپاداشی یا تنبیهی به دنبال دارند ، کنار می گذارند » (بندورا ، ۲۰۰۱ ، ص۷) .
« این احتمال که مردم براساس بازده هایی عمل نمایند که انتظار دارند متعاقب عملکردهای آتی آنها به دست آیند ، به باورهای آنان در این ارتباط که آیا قادرند به آن سطح از عملکرد دست یابند ، بستگی دارد . حس نیرومند کارآمدی در ارتباط با فائق آمدن بر مشکلات ، آسیب پذیری در برابر فشار روانی و افسردگی را در موقعیت های طاقت فرسا کاهش می دهد و تاب آوری[۸۱] در برابر ناملایمات را تقویت می کند » (بندورا ، ۲۰۰۱ ، ص ۱۰ ) .
بنابراین ، خودکارآمدی پائین می تواند توان انگیزشی انتظار بازده های مثبت را خنثی کند . به طور خلاصه ، در تاثیرگذاری بر عملکرد ، آن چه بیشتر از توانایی اهمیت دارد ، باور شخص در ارتباط با توانمندی خویش برای به انجام رساندن تکلیفی معین است . با فرض سطح پائینی از عملکرد ، افراد دارای خودکارآمدی بالا با اِعمال تلاش می پردازند و تا زمان دست یافتن به تبحر برای انجام دادن تکلیف مورد نظر از پای نمی نشینند ، در حالی که افراد دارای خودکارآمدی پائین ، عملکرد ضعیف خویش را دلیلی برای کنار گذاشتن هدفشان تلقی می کنند.
به اعتقاد بندورا ( ۱۹۹۷ ) ، چنین باوری ، اساس عمل انسان است . مادام که مردم باور نداشته باشند که قادرند از طریق اَعمال خویش به اهدافشان دست یابند ، نخواهند توانست در مقابل مشکلات استقامت کنند . بنابراین ، خود کارآمدی ، قضاوتی شناخته است که پیامدهای انگیزشی دارد .
بر خلاف نظریه انتظار وروم ، هدف گذاری مفهوم محوری دیگری در نظریه شناختی اجتماعی است . اگر هدف گذاری بخشی از نظریه انتظار بود ، آنگاه از پژوهش های بندورا چنین استنباط می شد که اهداف ویژه و مشخص ، بازده فرایند جاذبه – عاملیت – انتظار بوده اند .
به اعتقاد بندورا ، علت این امر آن است که اهداف به رفتار جهت می دهند . اهداف ، فعالیت ها را به معنا و مقصود می آرایند . وی اظهار می دارد که عوامل معمول پدید آورنده انگیزش پایدار ، تعیین اهداف منطبق با قابلیت های ادراک شده شخص ( خودکارآمدی ) و داشتن بازخورد اطلاعاتی از میزان پیشرفت در جهت دستیابی به هدف ، می باشند ( ارز ، ۱۹۷۷) .
از آن جا که برداشت فرد از قابلیتش ، تعیین کننده مهم هدفی است که وی برای خویش قرار می دهد ، بدیهی است که این دو دارای همبستگی مثبتی هستند . هرچه خودکارآمدی ادراک شده فرد بیشتر باشد ، هدف تعیین شده وی بالاتر و تعهدش به هدف نیرومند تر است .
وود[۸۲] و بندورا ( ۱۹۸۹ ) و نیز گیست[۸۳] و میچل ( ۱۹۹۲ ) کاربردپذیری این نظریه را در موقعیت های سازمانی به تفصیل تشریح نمودند . مطالعات فراتحلیلی در ارتباط با پژوهش های تجربی در موقعیت های مرتبط با کار ، رابطه ای نیرومند را بین خودکارآمدی و عملکرد شخص نشان داده اند ( سدری و رابرتسون[۸۴] ، ۱۹۹۳ ؛ استاکوویک و لوتانز[۸۵] ، ۱۹۹۸ ) . مطالعات بی شماری نشان داده اند که خودکارآمدی ادراک شده پس از کنترل عملکرد پیشین و شاخص های توانایی ، به گونه ای مستقل در عملکرد بعدی سهیم است ( بندورا ، ۱۹۹۷ ) .
باوری قوی در ارتباط با کارآمدی عملکرد شخص اساس بسیج و حفظ تلاش لازم جهت دستیابی به موفقیت است . پس از اینکه افراد به اهداف خود دست یافتند ، آنان که دارای خودکارآمدی بالایی هستند اهدافی باز هم بالاتر اختیار می کنند .
این اهداف بالاتر ، اختلافات برانگیزنده جدیدی را ایجاد می کنند ( بندورا و لاک ، ۲۰۰۳) . آن گونه که لاک ( ۱۹۶۵ ، ص ۸۴ ) سال ها پیش از این نشان داده بود ، « نزدیک تر شدن به یک معیار ، هم منبعی برای خشنودی است و هم محرکی برای تلاش مستمر » .
به طور خلاصه ، نظریه شناختی اجتماعی علاوه بر لحاظ نمودن هدف گذاری ، از بسیاری جهات با نظریه انتظار وروم متفاوت است . براساس نظریه انتظار ، انگیزش متاثر از این انتظار است که تلاش منجر به عملکردی می شود که به نوبه خود بازده هایی را در طول پیوستاری از بی ارزش تا ارزشمند به دست می دهد. بندورا و لاک بیان می دارند که تفاوتی مهم بین باور سودمندی تلاش و این باور که فرد قادر است با آماده سازی خویش تلاشش را در مواجهه با موانع و مشکلات ادراک شده حفظ نماید ، وجود دارد .
اما تلاش تنها یکی از عوامل بسیاری است که سطح کیفی عملکرد را تحت تاثیر قرار می دهد . مردم قابلیت خویش را جهت انجام دادن فعالیتهای چالش انگیزش بیشتر براساس ادراکاتشان از دانش ، مهارت ها و راهبردهایی که در اختیارشان است ، می سنجند تا صرفا بر این اساس که تا چه حد به اِعمال تلاش می پردازند . عملکردهایی که نیازمند کاردانی ، انطباق پذیری و ابتکارند ، بیشتر به کاربرد هوشمندانه مهارت ها و دانش تخصصی وابسته اند تا به نیروی تلاش . … بنابراین ، جنبه ای از خودکارآمدی که دارای بیشترین ارتباط با میزان موفقیت است ، قابلیت های پایدار ادراک شده افراد می باشد – یعنی ، باور آنان به این که قادرند جهت دستیابی به سطح تعیین شده بهره وری ، به حد کفایت به اِعمال تلاش بپردازند . ( بندورا ، ۱۹۸۹ ، ص ۲۴ ) .
به اعتقاد بندورا ، تاکید نظریه انتظار بر تلاش ، کاربرد پذیری آن را به فعالیت های روزمره محدود می سازد .
نظریه های هدف گذاری و شناختی اجتماعی از این جهت به هم شباهت دارند که هر دو ، اهمیت اهداف آگاهانه[۸۶] را جهت پیش بینی ، تبیین و تنظیم عملکرد و نیز اهمیت بازخورد را به عنوان متغیری تعدیل کننده در رابطه هدف – عملکرد ، مورد تاکید قرار می دهند . آنها چارچوبی را برای خود مدیریت[۸۷] فراهم آورده اند ( لاتام و لاک ، ۱۹۹۱ ) . اثر خودمدیریت بر خودکارآمدی و حضور کارکنان بر سرِکار ، توسط فرین و لاتام ( ۱۹۸۷ ) نشان داده شده است.
این دو نظریه ، در ارتباط با تاکید نسبی بر متغیرهای تشکیل دهنده آنها ، تفاوتی اساسی دارند. نظریه هدف گذاری بر ویژگی های محوری یک هدف اثر بخش ، یعنی مشخص بودن و سطح دشواری ، و نیز میانجی ها ، یعنی جهت ، تلاش ، مداومت و راهبرد ، و تعدیل کننده ، یعنی توانایی ، تعهد ، بازخورد و محدودیت های موقعیتی ، تاکید دارد . به علاوه ، تمرکز مطالعات هدف گذاری در مقایسه با مطالعات در زمینه نظریه شاختی اجتماعی ، معطوف به محتوای هدف( عملکردی در برابر یادگیری ) و نیزشیوه تعیین اهداف ( از سوی دیگران ، توسط خود فرد ، یا به گونه ای مشارکتی ) است .
نظریه هدف گذاری اساسا بر انگیزش در موقعیت های کار تمرکز دارد ، اما به این محدود نمی شود ( لاک و لاتام ، ۱۹۸۵ ) . بر خلاف نظریه هدف گذاری ، نظریه شناختی اجتماعی و مطالعات مربوط به آن ، بر اهمیت خودکارآمدی و نیز انتظار بازده ، دو نظام انگیزشی متفاوت که تعهد به هدف و پایداری را در مواجهه با مشکلات محیطی افزایش می دهند ، تاکید می ورزند .
نظریه شناختی اجتماعی ، به ارتباط با فرض های زیربنایی ، بین این دو نظریه هیچ گونه اختلاف نظری وجود ندارد . در واقع ، مفهوم خودکارآمدی با نظریه هدف گذاری عجین شده است ( لاک و لاتام ، ۲۰۰۲ ) . اشخاص دارای خودکارآمدی بالا ، در مقایسه با افرادی که از خودکارآمدی پائینی برخوردارند ، اهداف بالاتری تعیین می کنند ، به اهداف تعیین شده متعهدترند ، راهبردهای تکلیف بهتری را جهت دستیابی به اهداف می یابند و به کار می برند و پاسخ مثبت تری به بازخوردهای منفی می دهند . از طرفی ، اهداف تعیین شده از سوی رهبر نیز می توانند بر خودکاآمدی اثر بگذارند ، زیرا چنین اهدافی بیانگر اعتماد به کارکن می باشند .
۲-۲-۳-۸- نظریه تقویت و اصلاح رفتار[۸۸]
یکی از مشهورترین نظریه های تبیین کننده فراگرد انگیزش ، نظریه تقویت و اصلاح رفتار است در این نظریه دو نوع رفتار از هم متمایز می شوند : رفتارهای واکنشی ( غیر ارادی ) ، و رفتارهای کنشی ( ارادی ) . در نظریه تقویت تاکید می شود که باید رفتارهای ارادی انسانها مورد توجه قرار داد به این ترتیب که پس از متمایز ساختن رفتارهای ارادی مفید از رفتارهای ارادی بی فایده یا مضر ، باید رفتارهای ارادی مفید را تقویت کرد و رفتارهای بی فایده یا مضر را تضعیف کرد یا آنها را حذف نمود .
این فراگرد «بررسی» و «تقویت یا حذف» رفتار را اصطلاحا «اصلاح رفتار» می نامند . در این نظریه توجه ویژه ای به مفاهیم «تقویت» و «تنبیه» می شود منظور از «تقویت» عملی است که احتمال تکرار یک رفتار را افزایش می دهد مانند قدردانی از کودکان ، به خاطر استفاده از جمله های مودبانه در مکالمه های روزمره ، برای مثال هنگامی که یک کودک تقاضای خود را با عبارتهایی نظیر «لطفا» یا «خواهش» می کنم آغاز می کند ، تشویق کردن باعث تکرار این عبارتها در مجموع سخنان وی خواهد شد .
تقویت ممکن است از طریق حذف یک حالت منفی نیز انجام شود برای مثال هنگامی که انسان دچار پادرد ناشی از خستگی می شود ، ممکن است با قراردادن پا در آب داغ ، درد پای خود را کاهش دهد و به احساس آرامش دست یابد بنابراین آرامش حاصل از «کاهش درد» او را بر می انگیزاند تا در موارد مشابه بعدی نیز این فتار ( قراردادن پا در آب داغ ) را تکرار کند ولو اینکه ابتدا مجبور باشد سوزش پا در آب داغ را تحمل کند ، بنابراین تقویت پا از طریق برطرف کردن یک وضعیت منفی مانند درد پا تقویت منفی یا ازطریق ایجاد یک نتیجه مثبت ماند ارائه پاداش به کودک ( تقویت مثبت ) انجام می شود . در هر دو حالت ، احتمال تکرار «عمل تقویت شده» افزایش می یابد .
منظور از «تنبیه» عملی است که احتمال تکرار یک رفتار را کاهش می دهد ؛ برای مثال اگر کسی بر اثر تماس دست با یک بخاری داغ ، دچار سوختگی شود ، احتمال اینکه دوباره به آن دست بزند ، کاهش می یابد .
منظور از «نادیده گرفتن» یا چشم پوشی متوقف ساختن تقویتی است که قبلا صورت می پذیرفت ؛ برای مثال بچه دو ساله ای را در نظر بگیرید که به دلیل به کار بردن یک واژه نامناسب ، توسط پدر و مادر تشویق می شود ممکن است پدر و مادر ، این رفتار کودک دو ساله را نشانه تیزهوشی او بدانند و این رفتار او را تقویت کنند ، ولی هنگامی که همین کودک در سن شش سالگی همان واژه را به کار می برد ، دیگر تشویق نمی شود زیرا در این سن به کار بردن واژه مذکور نشانه تیزهوشی به شمار نمی آید . در نتیجه ، پدر و مادر آن را نادیده می گیرند و به دلیل قطع شدن تقویت مثبت ، آن رفتار کودک ترک می شود .
اسکینر[۸۹] بر این باور است که بهترین رهیافت در انگیزش ، همراه کردن تقویت مثبت با «چشم پوشی» است ، بدین ترتیب که به رفتارهای مطلوب پداش داده شود و رفتارهای نامطلوب نادیده گرفته شود ، زیرا تنبیه مسائل دیگری مانند ایجاد خصوصیت و رنجش را به همراه دارد؛ در واقع استفاده صرف از تنبیه این پیام را به کارکنان می دهد که چه کارهایی را نباید انجام دهند ؛ ولی برای آنچه که باید انجام دهند به ندرت آنها را راهنمایی می کند( بونه و کرتز ، ۱۹۹۲ ، ص ۳۴۸) .
جداول زمانبندی تقویت گاهی می توان متعاقب انجام هر عمل آن را تقویت کرد برای مثال فروشنده کالا در ازای هر کالایی که می فروشد ، درصدی دریافت می دارد . ولی این کار برای تقویت همه فعالیت های امکان پذیر نیست؛ بنابراین معمولا مدیران از یکی از برنامه های زمانبندی ذیل برای تقویت استفاده می کنند :
تقویت با فواصل ثابت
تقویت با فواصل متغیر
تقویت با نرخ ثابت
تقویت با نرخ متغیر
هرکدام از این برنامه ها زمانبندی برای تقویت مزایا و معایب خاص خود را دارند. برای مثال گاهی اوقات ماهیت کار به گونه ای است که باید برای حضور کامل فرد در طول یک ماه حقوق و پاداش در نظر گرفته شود در چنین مواردی استفاده از برنامه های زمانبندی دیگر موثر نخواهد بود و باید از برنامه تقویت یا فواصل ثابت استفاده شود ، مانند تقویت کارکنان دفتری در بانکها.
اگر ماهیت کار به گونه ای باشد که تکرار عمل ( تولید ) مورد نظر باشد می توان از تقویت با نرخ ثابت استفاده کرد مانند تقویت کارگران صحاف کتاب ، در برابر هر جلد کتاب صحافی شده . همچنین می توان فراخور بودجه موسسه ، میزان پاداش را در هر بار افزایش ، با رعایت یک میانگین معین ، متغیر ساخت و از برنامه تقویت با نرخ متغیر استفاده کرد . در مورد کارکنانی نظیر کارکنان بانک ، اگر بودجه ویژه ای برای ارائه پاداش اضافی ( علاوه بر حقوق و پاداش ماهانه ) در نظر گرفته شود ، می توان در فواصل متغیر نیز به تقویت رفتار کارکنان پرداخت ، برای مثال ، ممکن است رفتار فردی دوبار در یک ماه تقویت شود و رفتار افرادی نیز در هر سه ماه فقط یک بار تقویت شود .
مدیران اثر بخش از مجموعه متنوعی از برنامه های زمانبندی تقویت استفاده می کنند تا به هدفهای گوناگون خود نائل گردند . برای مثال اگر هدف تشویق یادگیری سریع باشد ، از برنامه تقویت با نرخ ثابت استفاده می شود و اگر هدف حفظ رفتار در بلندمدت باشد از برنامه تقویت با نرخ متغیر استفاده شود (باب و کاپ ، ۱۹۷۸ ، ص ۲۸۱-۲۹۰؛ آرنولد و فلدمن ، ۱۹۸۶ ، ص ۷۰ ) .
سیستم پاداشی که بتواند به رفتارهای مطلوب پاداش دهد و رفتارهای نامطلوب را حذف کند ، می تواند به تغییر تقویت اعتماد به نفس و عزت نفس در آنان شد ، در این صورت کارکنان رفتارهایی را بروز خواهند داد که سبب دریافت باز خور مثبت گردد . بازخور باید با رفتارهای مطلوب سازمان مرتبط باشد برای مثال اگر حضور کارکنان برای سازمان مهم است باید به کارکنانی که حضور بیشتری دارند ، بازخور مثبت دهند اگر سازمان فقط به افرادی که زیاد غیبت می کنند بازخور منفی دهند ( آنان را تنبیه کند ) ، حضور خوب سایر افراد نادیده گرفته می شود ، در واقع ، ارائه بازخور منفی ، برای تقویت رفتارهای مطلوب فایده ای ندارد ( گیلبرت و گیلبرت ، ۱۹۹۱ ، ص ۴۲-۴۸ ) .
نظریه های تقویت و اصلاح رفتار از جهات متعددی مورد نقد قرارگرفته است :
برخی از صاحبنظران بر این باورند که نظریه تقویت ، تفاوتهای فردی را در نظر نمی گیرد و با افراد به گونه ای برخورد می کند که گویا برای همه آنها یک نوع پاداش معین ، ارزش مساوی دارد . البته این انتقاد به مفاهیم مبنایی « نظریه تقویت» مربوط نمی شود ، بلکه چگونگی استفاده از نظریه مذکور را مد نظر دارد .
انتقاد دیگری که در مورد این نظریه مطرح می شود آن است که نظریه تقویت و اصلاح رفتار ، نقش انگیزه های درونی افراد را در انگیزش آنان نادیده گرفته است ؛ در حالی که انگیزاننده های درونی ، فراگرد انگیزش را به شدت تحت تاثیر قرار می دهند .
انتقاد دیگر آن است که در نظریه اصلاح رفتار چنین فرض می شود که « رفتارها فقط باید با محرکهای خارجی تقویت شوند» ؛ درحالی که با چنین فرضی ، پویایی های شناختی افراد نادیده انگاشته می شود نظر مواردی که انسانها از رفتارهای مثبت یا از خطاهای دیگران درس می گیرند یادآوری می شود که نظریه معرفت پذیری اجتماعی نیز این نقد را تایید می کند چهارم اینکه نظریه تقویت و اصلاح رفتار ، اهمیت نقش هنجارهای گروهی و تاثیر پویایی گروه را نادیده گرفته است ؛ در حالی که گاهی اوقات رفتار افراد به شدت تحت تاثیر ناهنجاری های گروهی قرار می گیرد . پنجم اینکه برخی از صاحبنظران بر این باورند که تقویت رفتار براساس این نظریه ، به طور مستمر ایجاد تغییرات با دقت در رفتار انسانها می انجامد ، از این رو تقویت باید به طور مستمر صورت پذیرد و به این ترتیب دستیبای به تغییرات پایدار در رفتار دشوار خواهد بود (اشمیتز و هنمن ، ۱۹۸۰ ، ص ۸۷-۹۳؛ ص ۵۴-۶۳ ؛ فرمن ، ۱۹۹۷ ، ص ۱۸-۲۱ ) .
۲-۲-۳-۹- نظریه انتظار[۹۰]
براساس این نظریه ، انگیزه هر عمل و علت بروز هر رفتار خاص تحت تاثیر موارد ذیل معین می شود :
الف ) انتظار فرد از نتایج ( پاداش یا تنبیه ) حاصل ازیک رفتار معین ( انتظار قبولی در آزمون در نتیجه درس خواندن )؛
ب ) جذابیت آن نتایج در ارضاء نیازهای افراد مذکور ( میزان مطلوبیت قبولی در آزمون برای فرد ) ؛
ج ) اعتقاد به امکان پذیری تحقیق نتیجه ( اعتقاد به اینکه حتما از طریق مطالعه می توان قبول شد).
بنابراین انگیزش نتیجه ادراکی است که با مقایسه آنچه افراد انتظار کسب آن را دارند و آنچه واقعا به دست می آورند ، برایشان حاصل می شود . طبق این نظریه افراد هنگام اقدام به عمل می کنند که هم احتمال دستیابی به نتیجه مطلوب وجود داشته باشد و هم نتیجه مذکور به اندازه کافی انگیزاننده آنها باشد ؛ به این ترتیب هنگامی که احتمال کسب نتیجه مطلوب از رفتار مورد نظر کم است و جذابیت نتیجه مورد نظر نیز ناچیز است ، احتمال انتخاب آن رفتار کاهش می یابد بنابراین انگیزه انجام کار ، به « نتیجه مورد نظر» و «جذابیت آن نتیجه» بستگی دارد .
انگیزش افراد تابعی است از «جذابیت نتایج» و« اعتقاد به اینکه کوشش فرد به انجام کار منجر می شود» و «انجام کار به نتیجه مطلوب ختم می شود» . مفهوم «جذابیت نتایج» بر شدت نیاز که به وسیله این نتایج برآورد می گردد دلالت دارد بنابراین نظریه ، میزان تلاش افراد از طریق رابطه ذیل قابل محاسبه است :
بنابراین عملکرد تابعی از انگیزش ، توانایی ، تلاش است . همچنین رضایت ، تابعی از «نتایج کسب شده» و «تصوری که فرد از میزان رعایت عدالت و انصاف در سازمان دارد » محسوب می شود .
پاداشها بر دو نوعند ، پاداشهای درونی و پاداشهای خارجی ، برای مثال ، پاداشهای درونی شامل مواردی نظیر چالشی بودن کار ، تشخیص و احساس هویت به موجب انجام کار ، پیشرفت علمی در حین انجام کارمی شود ، در حالی که پاداشهای خارجی مواردی نظیر پول ، مقام و موقعیت را در بر می گیرد .
علاوه بر موارد فوق ، قضاوت افراد در مورد میزان عادلانه بودن رفتار سازمان با کارکنان حائز اهمیت است . یعنی اگر فرد احساس کند که رفتار سازمان با وی با رفتار سازمان با سایر کارکنان برابر است ، پاداش دریافتی را منصفانه قلمداد می کند .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...