عوامل مؤثر بر خودپنداره تحصیلی

 

از دیدگاه رئیس سعدی (۱۳۸۶) چهار عامل زیر می‌تواند در شکل‌گیری خودپنداره تحصیلی تأثیر گذار باشد:

 

    • خانواده: خانواده یک واحد اجتماعی است که بیشترین تأثیر را بر رشد فرزند دارد. والدین از طریق ارائه‌ الگو، معیارها و پاداش‌ها در رشد شناختی و مفهوم “خود” و کسب هویت دارند (بیابانگرد، ۱۳۸۹).

 

    • مدرسه: محیط مدرسه اولین محیط اجتماعی است که کودک با ورود به آن، تکالیف آموزشی مرتبط با آن را بر عهده خواهد داشت. نحوه عملکرد دانش‌آموز در مدرسه ‌در مورد هریک از دروس و در مقایسه با سایر دانش‌آموزان بالاترین تأثیر را در شکل‌گیری خودپنداره تحصیلی خواهد داشت.

 

    • بازخورد دیگران: خودپنداره، مفهومی است که در اثر ارتباط فرد با دیگران و بازخوردهای دریافتی از آن‌ ها شکل می‌گیرد. در واقع هر فرد خود را در آینه‌ی دیگران می‌بیند و می‌شناسد.

 

  • ارزش‌های فرهنگی: وقتی مردم انتظارات فرهنگی را همسو با توانایی‌ها و رفتارهایشان می‌بینند، درباره‌ خودشان احساس خوبی می‌کنند وعزت نفس آن‌ ها زیاد می‌شود (واتین ولیود، ۱۹۹۷؛ به نقل از فنونی، ۱۳۸۰).

 

دیدگاه‌های نظری ‌در مورد خودپنداره

 

روان شناسان بسیاری ‌در مورد «خود» و «خودپنداره» سخن به میان آورده‌اندکه در اینجا برای نمونه، چند مورد از آن‌ ها ذکر می‌شوند:

 

کارل راجرز[۱۵۰]

 

وی بر اساس دیدگاه پدیدارشناسی[۱۵۱]، معتقد است که وقایع بیرون از موجود، به‌خودی‌خود برای او معنایی ندارند، بلکه زمانی معنادار ‌می‌شود که شخص بر اساس تجارب[۱۵۲] گذشته و میل به حفظ و تداوم خویشتن خود به آن وقایع معنا دهد (اتکینسون، اتکینسون، اسمیت، بم و هوکسما[۱۵۳]، ترجمه براهنی، بیرشک، بیک، زمانی، شهرآرای، گاهان و محی‌الدین بناب، ۱۳۹۰).

 

مفهوم خود[۱۵۴]مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرزاست که براثر تعامل فرد با محیط، به‌ویژه در سایه ارزشیابی فرد از تعامل خود با دیگران سازمان خود شکل می‌گیرد. خود یک الگوی مفهومی، سازمان‌یافته، سیال ولی هماهنگ از ادراک‌های مربوط به خصوصیات و روابط مربوط «من» (جنبه فاعلی خود)، یا «مرا» (جنبه مفعولی خود) است (شفیع‌آبادی و ناصری، ۱۳۹۰).

 

خویشتن دیگر در نظریه راجرز، خویشتن آرمانی[۱۵۵] است؛ یعنی آن نوع خودپنداره‌ایکه انسان دوست دارد از خود داشته باشد. این خود شامل تمام آن ادراکات و معانیمی‌شودکه بالقوّه با خویشتن او هماهنگ و مرتبط‌اند. گرچه خویشتن دائم تغییر می‌کند، اما همیشه در هر خود، نوعی سازمان، هماهنگی و شکل یافتگی خاص وجود دارد. خودپنداره شخص جریانی آگاهانه، مداوم و نسبتاً ثابت است و فرد برای آن‌ ها ارزش زیادی قائل است (شاملو، ۱۳۹۰). هرقدر خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیک‌تر باشد، فرد راضی‌تر و خشنودتر خواهد بود. فاصله زیاد بین خویشتن آرمانی و خویشتن واقعی به نارضایتی و ناخشنودی منجر می‌گردد (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران،۱۳۹۰).

 

دو مفهوم هماهنگی خویشتن و ثبات خویشتن[۱۵۶] در نظریه راجرز، موردتوجه زیاد محققان قرارگرفته است. هماهنگی خویشتن یعنی تجانس و ثبات خویشتن، عبارت است از: نبود تعارض بین ادراک از خویشتن و تجربه های واقعی زندگی مردم که علاقه دارند به شکلی رفتار کنند که با خودانگاره آنان همساز و همخوان باشد. در غیر این صورت، این تجربه ها و احساسات، تهدیدکننده‌اند، به‌طوری‌که هرقدر این ناهماهنگی و ناهمخوانی بیشتر باشد، به همان نسبت، شکاف بین خویشتن شخص و واقعیت ژرف‌ترمی‌شود، و تا زمانی که فرد در این تعارض گرفتار است و خود نیز از آن آگاه نیست، بالقوّه در معرض اضطراب قرارداد. در این حال، شخص باید از خود در مقابل واقعیت دفاع کند تا از اضطرابش بکاهد. راجرز در این زمینه، دو روند دفاعی را ذکر ‌می‌کند که یکی از آن‌ ها مخدوش کردن معنایتجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری انکار آن تجربه است (شاملو، ۱۳۹۰). اما در یک فرد سازگار، خودپنداره با تفکر، تجربه و رفتار همسازی دارد؛ ‌به این معنا که خویشتن وی قالبی نیست، بلکه انعطاف‌پذیر است و از راه درونی سازی تجارب و افکار تازه قابل‌تغییراست (اتکینسون و همکاران، ترجمه براهنی و همکاران،۱۳۹۰).

 

ابراهام مزلو[۱۵۷]

 

بالاترین نیاز در سلسله‌مراتب نیازها[۱۵۸]ی مزلو، تحقق خود[۱۵۹] (خود شکوفایی[۱۶۰]) است. ازنظر او رسیدن به خود شکوفایی بستگی دارد ‌به این‌که استعدادها[۱۶۱] و توانایی‌های ما به صورت حداکثری تحقق‌یافته باشند. اگر کسی تمام نیازهای دیگر خود را ارضا کرده باشد ولی خودشکوفا نباشد، بی‌قرار، ناآرام و ناخشنود خواهد بود (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۲). به نظر مزلو، ما برای ارضا کردن نیاز به خود شکوفایی باید خودانگاره[۱۶۲] مطمئنی داشته باشیم و از روابط با دیگران احساس اطمینان کنیم. (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۲).

 

آلفرد آدلر:

 

روان‌شناسی فردی آدلر بر بی‌همتا بودن[۱۶۳]، هشیاری[۱۶۴] و نیروهای اجتماعی تمرکز دارد (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۲). نظریه شخصیت آدلر، دیدگاهی اجتماعی و غایت نگر[۱۶۵] است و انسان را موجودی خلّاق[۱۶۶]، مسئول و در حال شدن می‌‌داند که در جهت هدف‌های خیالی، در محدوده تجربه‌اش در حال حرکت است. در این نظریه، اعتقاد آدلر بر آن است که ادراک فرد از خودش و زندگی (شیوه زندگی)، به علت وجود احساس حقارت[۱۶۷]، گاهی برایش ناکام کننده است. همچنین قدرت‌طلبی تعیین‌کننده چگونگی اعمال انسان و سیر رشد اوست. ‌بنابرین‏، «رشد» فرایند رهایی از احساس حقارت است. فرد بااحساس حقارت، به تقویت خود پنداره و تحقق نفس خویش نائل می‌آید. تغییر در مقاصد، مفاهیم و آگاهی‌های فرد نیز موجب تغییر در الگوهای رفتاری گردیده و فرد بارهاکردن یأس خود، امیدوار شده، خودپنداری مثبت در خود شکل می‌دهد (تقی زاده، ۱۳۷۹).

 

آدلر انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی، خلاق و هدف‌دارمی‌داند، که احساسی از حقارت زیربنای رشد روانی اوست و همواره او را در جهت توفق و برتری[۱۶۸] سوق می‌دهد. به عبارت دیگر، هر انسانی با توجه به هدف به جلو رانده می‌شود و به فعالیت‌هایی می‌پردازد که درنهایت شیوه زندگی او را مشخص می‌کنند (شفیع‌آبادی و ناصری، ۱۳۹۰). شیوه زندگی به الگوهای بی‌همتایویژگی‌ها و رفتارهایی اشاره دارد که به وسیله آن‌ ها برای کمال تلاش می‌کنیم (شولتز و شولتز، ۲۰۰۵؛ ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۲). اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم می‌شوند:

 

– مفهوم خود یا خویشتن پنداره، یعنی اعتقاد به اینکه «من که هستم».

 

– خودآرمانی، یعنی اعتقاد فرد به اینکه «من چه باید باشم» یا «مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران داشته باشم».

 

– تصویری از جهان، یعنی اعتقادات فرد درباره اطرافیان و محیط پیرامون.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...