نظریه فروید

 

فروید معتقد است رفتار،روان یا شخصیت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل تعاملی و تعارضی نهاد ،خودوفراخود می‌باشد. فراخود نمودار ارزش‌های دیرین ‌و کمال مطلوب اجتماع است،فراخود به سوی کمال می گراید و نه به سوی لذت و خوشی،به تشخیص درست از نادرست و مطابقت با موازین و اصول اخلاقی که در اجتماع مورد قبول هستند توجهش معطوف است. ‌بنابرین‏ هرگاه فرد متوجه عمل خیر شودو به آن عمل کنداحساس غرور،رضایتمندی ولذت معنوی به او دست می دهدو چنانچه به سوی بدی گراید وبه آن عمل کنداحساس حقارت وخفت به او دست داده و خود را مستوجب ملامت و سرزنش می کند. فروید همچنین اعتقاد داشت که ارضاء یا محرومیت بیش از حد در هر یک از مراحل رشد روانی جنسی و یابه عبارت دیگر تثبیت در هریک ازاین مراحل درعزت نفس فرد تاثیر دارد مثلا” محرومیت بیش از حد در مرحله دهانی رشد روانی-جنسی سبب می شود که فرد درآینده عزت نفس پایین داشته باشد چنین فردی به دیگران وابسته بوده وبه توانایی خوداطمینان ندارد.از طرف دیگر ارضای دهانی بیش از حد باعث ایجاد عزت نفس کاذب و غیر واقعی در این افراد می شود ،چنین افرادی دچار عقده خود بزرگ بینی می‌باشند ،یعنی یک نظرعالی نسبت به خود داشته و خود را بیش از حد بزرگ جلوه می‌دهند . ‌بنابرین‏ در نظر فرویدانسان متعارف کسی است که مراحل رشدروانی-جنسی را با موفقیت گذرانده باشدودرهیچ یک ‌از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد(کریستین،[۵۱] ۲۰۰۵).

 

نظریه مازلو[۵۲]

 

مازلو در ساسله مراتب نیازها و در سطح سوم احترام به خود یا عزت نفس را قرار می‌دهد که مشتمل بر تمایل به شایستگی ، چیرگی، پیشرفت، توانمندی، کفایت،اطمینان ،استقلال و آزادی است .زمانی که این نیازها ارضاء شود فرد احساس ارزشمندی ،توانایی ، قابلیت، مثمر ثمربودن و اطمینان می‌کند و چنانچه این نیاز ها برآورده نشود فرد احساس حقارت، درماندگی،ضعف ودلسردی و نا امیدی می‌کند(گرینبرگ، ۲۰۰۸).

 

 

 

 

 

نظریه فروید

 

فروید معتقد است رفتار،روان یا شخصیت انسان همیشه محصول ارتباط متقابل تعاملی و تعارضی نهاد ،خودوفراخود می‌باشد. فراخود نمودار ارزش‌های دیرین ‌و کمال مطلوب اجتماع است،فراخود به سوی کمال می گراید و نه به سوی لذت و خوشی،به تشخیص درست از نادرست و مطابقت با موازین و اصول اخلاقی که در اجتماع مورد قبول هستند توجهش معطوف است. ‌بنابرین‏ هرگاه فرد متوجه عمل خیر شودو به آن عمل کنداحساس غرور،رضایتمندی ولذت معنوی به او دست می دهدو چنانچه به سوی بدی گراید وبه آن عمل کنداحساس حقارت وخفت به او دست داده و خود را مستوجب ملامت و سرزنش می کند. فروید همچنین اعتقاد داشت که ارضاء یا محرومیت بیش از حد در هر یک از مراحل رشد روانی جنسی و یابه عبارت دیگر تثبیت در هریک ازاین مراحل درعزت نفس فرد تاثیر دارد مثلا” محرومیت بیش از حد در مرحله دهانی رشد روانی-جنسی سبب می شود که فرد درآینده عزت نفس پایین داشته باشد چنین فردی به دیگران وابسته بوده وبه توانایی خوداطمینان ندارد.از طرف دیگر ارضای دهانی بیش از حد باعث ایجاد عزت نفس کاذب و غیر واقعی در این افراد می شود ،چنین افرادی دچار عقده خود بزرگ بینی می‌باشند ،یعنی یک نظرعالی نسبت به خود داشته و خود را بیش از حد بزرگ جلوه می‌دهند . ‌بنابرین‏ در نظر فرویدانسان متعارف کسی است که مراحل رشدروانی-جنسی را با موفقیت گذرانده باشدودرهیچ یک ‌از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد(کریستین،[۵۳] ۲۰۰۵).

 

نظریه مازلو[۵۴]

 

مازلو در ساسله مراتب نیازها و در سطح سوم احترام به خود یا عزت نفس را قرار می‌دهد که مشتمل بر تمایل به شایستگی ، چیرگی، پیشرفت، توانمندی، کفایت،اطمینان ،استقلال و آزادی است .زمانی که این نیازها ارضاء شود فرد احساس ارزشمندی ،توانایی ، قابلیت، مثمر ثمربودن و اطمینان می‌کند و چنانچه این نیاز ها برآورده نشود فرد احساس حقارت، درماندگی،ضعف ودلسردی و نا امیدی می‌کند(گرینبرگ، ۲۰۰۸).

اهمیت عزت نفس

 

ویلیام جیمز از جمله کسانی بود که برای نخستین بار در کتاب اصول روان شناسی خود بر ضرورت عزت نفس و اینکه عزت نفس تعیین کننده شکل های متعدد در رفتار آدمی می‌باشد٬تأکید ‌کرده‌است . همزمان با ویلیام جیمز٬جامعه شناسان مختلفی از جمله کولی[۵۵]اظهاراتی کرده و آن را یک نیاز حیات بخش آدمی توصیف نمود.هر چند محققانی مانند گلدشتاین٬مای[۵۶]٬آنگلیال[۵۷]و بوهلر[۵۸]مطالعاتی در این مورد انجام داده‌اند. اما قبل از رویکرد روانی –اجتماعی مطالعات منظم و سیستماتیک ‌در مورد عزت نفس انجام نشده است٬در واقع با رویکرد روانی –اجتماعی مطالعات منظم و سیستماتیک ‌در مورد عزت نفس انجام نشده است٬در واقع با پیدایش رویکرد روانی- اجتماعی محققان مختلفی مانند هورنای٬فروم و سالیوان مطالعات ‌نظام‌داری درباره عزت نفس ارائه داده‌اند. اما توج وارسی ها درباره عزت نفس و اینکه عزت به عنوان یک سازه شخصیتی قلمداد گردد٬در نظریه انسان گرایانی مانند راجرز و مزلو مشاهده می شود. عزت نفس عبارت است از احساس ارزشمند بودن. این حس از مجموع افکار٬احساس ها٬عواطف و تجربیاتمان در طول زندگی ناشی می شود: می اندیشیم که فردی با هوش یا کودن هستیم٬احساس می‌کنیم که شخصی خو ب یا بد هستیم٬خود را دوست داریم یا نداریم. مجموعه هزاران برداشت ارزیابی و تجربه ای که از خویش داریم باعث می شود که نسبت به خود احساس خوشایند ارزشمد بودن و یا بر عکس احساس ناخوشایند بی کفایتی داشته باشیم (کلمزو کلارک٬ترجمه علیپور،۱۳۸۳).عزت نفس مطلوب از فعالیت اجتماعی مثبت وثبات روانشناختی حمایت می‌کند وجزء اصلی واساسی دررشد روانشناختی فرد است.بسیاری ‌از مطالعات بیانگر ارتباط عزت نفس پایین وبسیاری از مشکلات روانشناختی بوده اند.گایلن[۵۹] و همکاران(۲۰۰۳)درمطالعه خود ‌به این نتیجه رسیدند که بروزاختلال جسمی در نوجوانان با عزت نفس کم مرتبط است.مندلسون[۶۰]و همکاران(۲۰۰۲)وایبر[۶۱](۲۰۰۳)مشاهده کردند که عزت نفس کم درنوجوانان وجوانان با اختلالات خوردن مرتبط است.و رابرتس[۶۲] و همکاران (۱۹۹۶)نیز دریافتند که کسانی که افسردگی دارند،عزت نفس پایینی دارند.گایمن[۶۳](۲۰۱۱)‌به این نتیجه رسید که عزت نفس با شروع وطول مدت دوره افسردگی درجوانان رابطه دارد.

تفاوت عزت نفس با خودپنداره

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...