دیدگاه های گرایش به بیماری سوء مصرف مواد

اولین دیدگاه مطرح در روانشناسی که بر عوامل شخصیتی در وقوع وابستگی تاکید نمود، رویکرد روان تحلیل گری بوده است. بر اساس این رویکرد، اعتیاد به عنوان یک اختلال در ردیف سایر اختلالات تلقی می شود. شخصیت هر فرد از ساختار سه گانه نهاد، خود و فراخود و سطوح سه گانه هوشیاری (هشیاری، نیمه هوشیاری و ناهشیار) تشکیل شده است. هر انسانی از بدو تولد مراحل رشد روانی - جنسی معینی را تا دوران بلوغ سپری می نماید. چنانچه عبور از هر مرحله با موفقیت سپری نشود، فرد در آن مرحله تثبیت شده، در صورت مواجهه با عوامل فشارزا و ناکامی ها در بزرگسالی به رفتار مراحل قبلی رشد بازگشت می کند. مهم ترین نظریات مطرح در این بین، می توان به محرومیت دهانی یا تثبیت شدگی در مرحله رشد دهانی، رشد نایافتگی شخصیتی و ناتوانی در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت، حالت دفاعی سرخوش آور، خودشیفتگی و معتادان و فراخود تنبیه گر، اشاره نمود. در دیدگاه های مربوط به یادگیری، در باب اعتیاد سه نظریه بر اساس شرطی سازی کلاسیک، شرطی سازی کنش گر و یادگیری اجتماعی وجود دارد (سعیدی، ۱۳۹۱).
در شرطی سازی کلاسیک یادگیری حاصل تداعی و پیوند میان محرک ها و پاسخ ها است. شرطی سازی کلاسیک، هنگامی که اثرات بدنی مواد با محرک های شرطی مانند نشانه های محیطی در اثر تکرار و مجاورت تداعی می شود به وقوع می پیوندند. بدین ترتیب فرد وابسته به مواد در حین مصرف مواد فرا می گیرد که اثرات بدنی مواد مخدر را با محیط اطراف تداعی کرده، به زودی نشانه های محیطی به عنوان محرک شرطی قادر است، تمایل و حالاتی را در بدن فرد به عنوان پاسخ های شرطی ایجاد نماید. در شرطی سازی کنشگر یادگیری حاصل پیامدهای منفی و مثبت رفتار قلمداد می شود. مصرف مواد مخدر بعد از انجام یک رفتار خاص، حکم تقویت کننده ای را به خود می گیرد که منجر به افزایش و تکرار آن رفتار می شود. همین طور رفتارها و اشیا مرتبط با مصرف مواد مخدر در اثر همراهی مکرر و با تقویت کننده اولیه (مواد مخدر) به تقویت کننده ثانویه تبدیل می شود (افشار، ۱۳۹۳).
در یادگیری مشاهده ای بوسیله مشاهده دیگران و توجه به پیامدهایی که از انجام رفتار مشخصی عاید آنان می شود، به وقوع می پیوندد. طبق این دیدگاه، وابستگی به مواد مخدر، الگویی از رفتار اکتسابی است که غالبا از طریق الگوبرداری پدید آمده و بوسیله پیامدهای متنوع مربوط به مواد تقویت می شود. در دیدگاه شناختی بر نقش باورها و عقاید در اعتیاد تاکید می گردد. این دیدگاه بر در فرض اساسی استوار است. یکی، اساسی ترین دلیل فرد خصوصا نوجوان برای مصرف مواد مخدر، انتظارات و برداشت های او دربار مواد است. و دومی، سایر عوامل نظیر صفات شخصیتی نوجوانان یا ارتباط با همسالانی که ماده مخدر مصرف می نمایند، بر شناخت ها، ارزیابی ها و تصمیم گیری های نوجوانان درباره مواد مخدر تاثیر می گذارند. در این بین به عواملی هم چون نقش باورها و انتظارات، مهارت های تصمیم گیری و حل مسئله، شیوه های مقابله، منبع کنترل و کارآمدی شخصی می توان اشاره نمود (باوی، ۱۳۸۸).
پایان نامه - مقاله - پروژه
عوامل زیستی درگیر در سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد
مطالعات چندی به عوامل فیزیولوژیکی به ارث رسیده، در ارتباط با عملکرد نظام عصبی در ارتباط با آسیب پذیری فزاینده در برابر رشد سوء مصرف مواد و الکل اشاره نموده اند. اگر چه سهم نسبی این عوامل ارثی ویژه در افزایش خطر هنوز کاملاً مشخص نیست، ولی شاخص های عصبی و فیزیولوژیکی بالقوه ای در مورد این آسیب پذیری پیشنهاد شده که شامل تفاوت در تلوتلو خوردن بدنی، احساسات ذهنی مسمومیت و پاسخ فیزیولوژیکی فزاینده، به اتانول یا مواد فعال دیگر در مواد مختلف می شود. عملکرد عصبی – فیزیولوژیکی نیز به عنوان یک عامل خطر مورد بررسی قرار گرفته است. جنبه هایی از عملکرد عصبی – فیزیولوژیک توارث پذیری هستند و چنین گفته می شود که نقایص شناختی معین، میان کودکان افراد الکلیک ممکن است در خطر ابتلا به الکلیسم و دیگر اختلال های سوء مصرف مواد نقش داشته باشد (هسلبروک، هیلبروک واپشتاین[۶۵]،۱۹۹۹، به نقل از فردوسی،۱۳۹۰).
محققان چندی پی برده اند که احتمال نظام عصبی مرکزی نظیر عملکرد شناختی مختلف و اختلال الکتروفیزیولوژیکی در میان افراد تحت تاثیر اختلال های سوء مصرف مواد قرار می گیرد. اختلال عملکرد مغزی همراه با ناهنجاری های ساختاری نیز در میان افراد الکلیک مزمن گزارش شده است. حوزه های عملکرد شناختی مختل شامل حافظه، فراخنای توجه، مهارت های بینایی و فضایی، تفکر انتزاعی و استدلال کلامی است. بین علایم شدید وابستگی به الکل و عملکرد ضعیف شناختی در آزمون ها در میان افراد الکلیک، رابطه مستقیم را گزارش نموده اند. اختلالات الکتروآنتالوگرافیک و پتانسیل وابسته به رویداد در میان افراد الکلیک در مقایسه با افراد غیر الکلیک نیز گزارش شده است. مطالعات اخیر شواهدی بدست داده اند که بر مبنای آن بنظر می رسد که عوامل الکتروفیزیولوژیک که از طریق الکتروآنتالوگرافی و پتانسیل وابسته به رویداد اندازه گیری می شود، ممکن است در آسیب پذیری در برابر وابستگی به الکل و مواد، مستقل از مصرف مزمن مواد الکل سهم داشته باشند. علیرغم اینکه این یافته ها مشارکت احتمالی عوامل عصبی – فیزیولژیکی و الکتروفیزیولوژیک را در رشد وابستگی به الکل و مواد دیگری نشان می دهد، ولی رابطه میان اندازه گیری های الکتروفیزیولوژیکی و عصبی- فیزیولوژیکی در مورد علمکرد شناختی افراد، چندان روشن نیست (بختیار،۱۳۹۳).
تعیین و جداسازی سهم مستقل عوامل ژنتیکی و عوامل محیطی در رشد ابتلا به الکلیسم و اعتیاد به دیگر داروها، کار دشواری است، یکی از دلایل اصلی اولیه این دشواری این است که نه تنها افراد وابسته به الکل بلکه معتادان به دیگر مواد نیز دارای یک نیمرخ بالینی واحد و یکسان نیستند. در مجموع باید گفت یکی از محدودیتهای دیدگاه زیستی – فیزیولوژیکی درباره اعتیاد و سوء مصرف مواد بطور کلی این است که در این دیدگاه تاکید اندکی بر تاثیر متغیرهای روانی – اجتماعی و بویژه نقش عناصر شناختی و یادگیری و شخصیتی بعنوان مبانی سبب شناسی اعتیاد و سوء مصرف مواد شده است. به همین دلیل این دیدگاه و یافته ها، به ویژه دیدگاه های آکادمیک این حوزه، سهم و مشارکت اندکی در مداخله های مهارت بنیاد که براصول یادگیری برای افزایش توان مقابله متکی است، داشته اند (ناصری،۱۳۸۹).
نظریات و تحقیقات مربوط به عوامل اجتماعی و فرهنگی
تصمیم به مصرف یا عدم مصرف یک یا بیش از یک ماده، در بافت و زمینه اجتماعی و فرهنگی که فرد در آن عضویت دارد بوقوع می پیوندد. در هر فرهنگ و اجتماعی دارای نگرشها و احساساتی است که نحوه برخورد با مواد تغییر دهنده هشیاری را تعیین می کند. این باورها و نگرش های اجتماعی و فرهنگی سپس چهارچوبی برای تصمیم گیری فرد برای مصرف مواد، و استانداردی که از آن طریق مصرف مواد مورد داوری و ارزیابی قرار می گیرد را تعیین می کند. قواعد اجتماعی و فرهنگی تعیین کننده سه عامل هستند:
کدامیک از مواد یا داروها را بصورت مجاز و کدامیک را بصورت غیر مجاز می توان یا نمی توان مصرف کرد؛
چه مقدار از مصرف توسط جامعه هر فرهنگ پذیرفته شده تلقی می شود؛
چه مجازاتها یا عواقبی را چنانچه این قواعد زیر پا گذاشته شود، می توان استفاده کرد (سعیدی، ۱۳۹۱).
گروه اجتماعی همچنین برای اعضاء خود همچنین اطلاعات لازم را درباره اثرات مواد گوناگون و اینکه چرا استفاده از مواد مطلوب یا نامطلوب است فراهم می کند. در مجموع برای هر فرد، عوامل اثر گذار اجتماعی و فرهنگی بعنوان تعیین کننده های با اهمیت الگوهای مصرف و سوء مصرف مواد، عمل می کنند. بنابراین به زعم محققان، زمانی که یک جامعه مفروض در نظر و قاعده بخشی به سبک مصرف مواد، زمانی که مواد را می توان مصرف کرد و یا مکانی که این مواد را می توان مصرف کرد با شکست مواجه می‌شود، سوء مصرف موارد اعتیاد به یک مشکل و مسئله تبدیل می شود. مشکل سوء مصرف و اعتیاد در بسیاری از جوامع کنونی محصولی ناتوانی جوامع در نظم بخشی و قاعده مند کردن مصرف مواد قابل قبول است و نه در ناتوانی آن در حفظ هر گونه مصرف مواد. فرهنگ های ایتالیایی و آمریکایی نمونه بارز نیروی قواعد اجتماعی به اداره و کنترل مصرف مواد است. در این فرهنگ، نوشیدن مجاز صرفاً به مراسم مذهبی یا میهمانی های خانوادگی محدود می شود. نوشیدن افراطی و فزاینده قویاً بازداری می شود، رفتار نوشیدن متناسب با قواعد در مراسم خانوادگی یا عبادی مراعات می شود. بنابراین اتفاقی نیست که در این گروه فرهنگی، نرخ ابتلا به الکلیسم نسبتاً پایین است. علیرغم اینکه این ادعا در برخی از فرهنگ ها و جوامع مصداق دارد ولی باید به یک نکته توجه جدی داشت که در هر فرهنگ قواعد و اصولی در مورد پذیرش یا عدم پذیرش مصرف مواد وجود دارد. در هر جامعه ای گروه های فرعی زیادی ممکن است وجود داشته باشند که استانداردهای اجتماعی و فرهنگی جامعه و والدین خود را تا حد نسبتاً محدودی می پذیرند. ولی در مجموع عناصر اجتماعی و فرهنگی از طریق مکانیسم های متعددی مصرف و سوء مصرف داروها و مواد را تحت تاثیر قرار می دهند (باوی، ۱۳۸۸).
دیدگاه های روان تحلیل گری
بسیاری از محققان عقیده دارند که رد پای سوء‌مصرف را می‌توان در شخصیت گذشته فرد یا در برخی از اشکال نقص روانی در درون فرد ردیابی نمود. در واقع بسیاری از محققان بر این عقیده‌اند که الگوهای شخصیتی وجود دارد که مصرف مواد بعدی را می‌توان از آن طریق پیش بینی کرد. روان تحلیل‌گران از مهمترین گروهی هستند که این عقاید و نظرات ترویج نموده‌اند. برای یک درمانگر پیرو روان تحلیل گری، اعتیاد نمود رفتاری یک عدم توازن روانی است که از ناکامی، محرومیت و رنج روانی نشأت می‌گیرد. این تعریف با آنچه کارن هورنای عقیده دارد همسان است. کارن هورنای[۶۶] (۱۹۶۴) از زمره روان تحلیلگرانی است که سوء‌مصرف مواد را بعنوان انعکاسی از رنج روانی می‌نگرد. به زعم هورنای، افرادی که رو به سو‌ء مصرف مواد می آورند، در تلاشند تا تجربه اضطراب خود را از طریق مصرف و سوء‌مصرف این مواد تخریب و تخدیر کنند (لاهوری،۱۳۸۶).
شواهدی وجود دارد که براساس آن پیشنهاد شده که افرادی که مواد مختلف مواد سوء‌مصرف قرار می‌دهند از ضربات روانی مهمی در زندگی خود رنج می برند. برآوردهای مربوط به زنان معتاد که یا مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفته‌اند یا مورد سوء‌استفاده جنسی واقع شده‌اند از ۴۰ تا ۷۰ درصد در نوسان است. شواهد بالینی نیز قویاً مطرح می‌سازد سوء استفاده جنسی یا بدنی توسط والدین و یا افراد با اهمیت دیگر می‌تواند موجب آسیب‌های روانی و هیجانی عمیق به کودکان شود. در زندگی بزرگسالی، این کودکان مورد آزار و اذیت واقع شده ممکن است به مصرف مواد و داروها برای مقابله با رنج روانی ناشی از سوء‌استفاده جنسی، روانی، و هیجانی شدن بروند. بهرحال، وقتی که مردم بصورت یک عمل اجباری، صرفاً یکی از روش های گریختن از تجربه شرم را مورد استفاده قرار می‌دهند، آن ها به چنین نظام کنترلی به سادگی وابسته و معتاد می‌شوند. علاوه بر این، کنترل رنج روانی از طریق هرشکلی از رفتار اجباری صرفاً‌ برای یک دوره زمانی کوتاه مؤثر واقع می‌شود. اگر چه رفتارهای اجباری ممکن است بطور موقتی به ما کمک کند تا از احساسات یا مشکلات رنج آور اجتناب کنیم، ولی در واقع این رفتارها توان متوقف ساختن همیشگی مشکلات یا احساسات و هیجان های رنج آور را ندارند. سرانجام اینکه چنین افرادی با مشکل اینکه چگونه باید با این رنج هر باردوباره مقابله کند، مواجه می‌شود (قنواتی،۱۳۹۲).
دیدگاه رفتاری درمورد اعتیاد و سوء مصرف مواد
اهداف اصلی رفتارگرایی توضیح شرایط یادگیری انسان و دیگر جانداران و توسعه فن‌آوری تغییر رفتار است. در مجموع پیروان رفتارگرایی عقیده دارند که تمامی و یا اغلب رفتارهای انسان نه تنها رفتارهای سازگارانه، بلکه رفتارهای ناسازگارانه (مثل اعتیاد و سؤمصرف مواد) آموختنی هستند. روانشناسان رفتارگرا، تا اندازه زیادی خود را به مطالعه رفتارآشکار، یعنی رفتارهایی که قابل مشاهده و اندازه گیری هستند، محدود نموده‌اند. اسکینر[۶۷] (۱۹۷۵) عقیده دارد که استفاده از سازه های ذهن گرایانه، فهم بشر را از اعتیاد و دیگر رفتارهای مشکل‌آفرین، دچار وقفه نموده است. همچنین وی متذکر گشته که افراد معتاد شدن را انتخاب نمی‌کنند، بلکه آنها از طریق جامعه‌ای که از اجرای تکنولوژی علمی رفتار وحشت دارد، به اجبار تن به ارتکاب چنین رفتاری داده‌اند. به عبارتی کلی تر، افراد مواد و الکل را سؤمصرف می‌کنند، چون برای دیگر رفتارهای سازنده و مفید مورد تقویت قرار نگرفته‌اند (سعیدی،۱۳۹۱).
دیدگاه و نظریات شناختی و شناختی ـ اجتماعی
در شرایطی بسیاری از افراد مصرف و سؤمصرف مواد را فوراً لذت بخش و مطبوع نمی‌یابند. گاهی مواقع یک مصرف کننده باید آموزش لازم را در هنگام مصرف تفریحی و گاهگاهی کسب کند تا از آن طریق هم بتواند تأثیرات مواد را تشخیص دهد و هم بتواند این تأثیرات بعنوان لذت بخشی و مطبوع تفسیرکند. برای مثال، مصرف کننده‌ای که برای اولین بار ماری جوانا یا حشیش مصرف می‌کند، باید اغلب توسط همقطاران خود در مورد اینکه چگونه آن را مصرف کند و چگونه تأثیرات آن را بازشناسی نماید، آموزش ببیند. شاید حتی چنین افرادی نیاز داشته باشند که به آنها گفته شود چرا مسمومیت ناشی از ماری جوانا، این چنین مطبوع و لذت بخش است. فرایند مشابهی نیز از بعد اجتماعی و شناختی در مصرف کنندگان هروئین نیز دیده می‌شود. مصرف کنندگان هروئین مبتدی اغلب بوسیله مصرف کنندگان مجرب آموزش می‌بینند تا در انتظار چه تأثیراتی باشند و اینکه چرا این احساسات ناشی از هروئین، این چنین لذت بخش است. یک فرایند یادگیری شناختی و اجتماعی نیز درمورد الکل بوقوع می‌پیوندد. این تجربه‌ای کمیاب برای کسانی که اولین بار است اقدام به مصرف الکل می‌کنند نیست که در اثر شرکت در یک میهمانی شبانه، نوشیدن الکل او، آنچنان او را دچار ناخوشی می‌کند که دیگر هرگز دوباره به سراغ نوشیدن الکل نمی‌رود. با این حال مشروب خواران با تجربه تربه فرد مبتدی کمک می‌کنند تا چگونگی نوشیدن و چگونه لذت بردن از اثرات الکل را هم در بعد شناختی و هم در بعد اجتماعی فرا بگیرد. چنین بازخوردهایی اغلب جنبه غیررسمی دارد و از طریق منابع متعددی اعمال می‌شود: دوستان و رفیقان همراه، مقالات روزنامه ها، تبلیغات، برنامه های تلویزیونی، گفتگو با دوستان و همکاران و مشاهده دیگرانی که مشروب خواری می‌کنند، از عوامل اصلی این حوزه هستند. نتیجه این فرایند یادگیری شناختی ـ اجتماعی این است که مشروب خواران مبتدی فرا می‌گیرند چگونه مشروب بنوشند و چگونه از این تجربه لذت ببرند (رستگار،۱۳۸۷).
بطور کلی در باب دیدگاه های اعتیاد باید گفت، اولین دیدگاه مطرح در روانشناسی که بر عوامل شخصیتی در وقوع وابستگی تاکید نمود، رویکرد روان تحلیل گری بوده است. بر اساس این رویکرد، اعتیاد به عنوان یک اختلال در ردیف سایر اختلالات تلقی می شود. شخصیت هر فرد از ساختار سه گانه نهاد، خود و فراخود و سطوح سه گانه هوشیاری (هشیاری، نیمه هوشیاری و ناهشیار) تشکیل شده است. هر انسانی از بدو تولد مراحل رشد روانی - جنسی معینی را تا دوران بلوغ سپری می نماید. چنانچه عبور از هر مرحله با موفقیت سپری نشود، فرد در آن مرحله تثبیت شده، در صورت مواجهه با عوامل فشارزا و ناکامی ها در بزرگسالی به رفتار مراحل قبلی رشد بازگشت می کند. مهم ترین نظریات مطرح در این بین، می توان به محرومیت دهانی یا تثبیت شدگی در مرحله رشد دهانی، رشد نایافتگی شخصیتی و ناتوانی در غلبه بر بحران های رشدی و کسب هویت، حالت دفاعی سرخوش آور، خودشیفتگی و معتادان و فراخود تنبیه گر، اشاره نمود. در دیدگاه های مربوط به یادگیری، در باب اعتیاد سه نظریه بر اساس شرطی سازی کلاسیک، شرطی سازی کنش گر و یادگیری اجتماعی وجود دارد (باوی، ۱۳۸۸).
در شرطی سازی کلاسیک یادگیری حاصل تداعی و پیوند میان محرک ها و پاسخ ها است. شرطی سازی کلاسیک، هنگامی که اثرات بدنی مواد با محرک های شرطی مانند نشانه های محیطی در اثر تکرار و مجاورت تداعی می شود به وقوع می پیوندند. بدین ترتیب فرد وابسته به مواد در حین مصرف مواد فرا می گیرد که اثرات بدنی مواد مخدر را با محیط اطراف تداعی کرده، به زودی نشانه های محیطی به عنوان محرک شرطی قادر است، تمایل و حالاتی را در بدن فرد به عنوان پاسخ های شرطی ایجاد نماید. در شرطی سازی کنشگر یادگیری حاصل پیامدهای منفی و مثبت رفتار قلمداد می شود. مصرف مواد مخدر بعد از انجام یک رفتار خاص، حکم تقویت کننده ای را به خود می گیرد که منجر به افزایش و تکرار آن رفتار می شود. همین طور رفتارها و اشیا مرتبط با مصرف مواد مخدر در اثر همراهی مکرر و با تقویت کننده اولیه (مواد مخدر) به تقویت کننده ثانویه تبدیل می شود. در یادگیری مشاهده ای بوسیله مشاهده دیگران و توجه به پیامدهایی که از انجام رفتار مشخصی عاید آنان می شود، به وقوع می پیوندد. طبق این دیدگاه، وابستگی به مواد مخدر، الگویی از رفتار اکتسابی است که غالبا از طریق الگوبرداری پدید آمده و بوسیله پیامدهای متنوع مربوط به مواد تقویت می شود. در دیدگاه شناختی بر نقش باورها و عقاید در اعتیاد تاکید می گردد. این دیدگاه بر در فرض اساسی استوار است (افشار، ۱۳۹۳).
یکی، اساسی ترین دلیل فرد خصوصا نوجوان برای مصرف مواد مخدر، انتظارات و برداشت های او دربار مواد است. و دومی، سایر عوامل نظیر صفات شخصیتی نوجوانان یا ارتباط با همسالانی که ماده مخدر مصرف می نمایند، بر شناخت ها، ارزیابی ها و تصمیم گیری های نوجوانان درباره مواد مخدر تاثیر می گذارند. در این بین به عواملی هم چون نقش باورها و انتظارات، مهارت های تصمیم گیری و حل مسئله، شیوه های مقابله، منبع کنترل و کارآمدی شخصی می توان اشاره نمود (باوی، ۱۳۸۸).

بازنگری پژوهش ها

الف) پژوهشهای انجام شده در داخل کشور
صالح پور، غلامی و مرادی (۱۳۹۳) به بررسی رابطه استرس وسوسه مصرف مواد با انعطاف پذیری کنشی در بین معتادین مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد پرداختند. تحقیق بر روی یک نمونه ۱۵۰ نفری از معتادین مبتلا به سوء مصرف مواد افیونی صورت پذیرفت. نتایج نشان داد که بین استرس و وسوسه مصرف با انعطاف پذیری کنشی رابطه غیرمستقیم و چندگانه ایی وجود دارد و استرس بصورت منفی بهترین پیش بین انعطاف پذیری کنشی در بین سوء مصرف کنندگان بود.
نادی (۱۳۹۲) در طی پژوهشی بر روی معتادین و افراد سالم به مقایسه سطح استرس ادراک شده و انعطاف پذیری کنشی پرداخت و بیان نمود که بین سطح استرس ادراک شده و انعطاف پذیری کنشی معتادین با افراد سالم تفاوت وجود دارد و معتادین سطح استرس ادراک شده بالاتری و انعطاف پذیری کنشی کمتری نسبت به افراد سالم دارند.
ذلکی (۱۳۹۲) به اثربخشی گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر در پیشگیری از عود و وسوسه در معتادان به مواد مخدر پرداخت. یافته ها های حاصل از پژوهش نشان داد که رویکرد گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر پس از ۱۲ جلسه بر روی گروه آزمایش، حاکی از تفاوت بین پیشگیری از عود و وسوسه در معتادین گروه آزمایش و کنترل است و گروه آزمایش وسوسه کمتری در سوء مصرف را نشان می دهند.
حیدری (۱۳۹۲) در پژوهشی بر روی افراد مبتلا به سوء مصرف مواد به بررسی پیش بینی نشخوار ذهنی بر باورهای فراشناختی پرداختند. نتایج نشان داد که باور مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری، اطمینان شناختی کم، نیاز به کنترل افکار و وقوف شناختی با نشخوار ذهنی رابطه مثبتی دارند و قادر به پیش بینی نشخوار ذهنی افراد مبتلا به سوء مصرف مواد هست.
رسولی (۱۳۹۲) در پژوهشی به رابطه باورهای فراشناخت با وسوسه مصرف مواد و احساس گناه افراد مبتلا به سوء مصرف مواد در یک نمونه ۱۵۰ نفری پرداخت. نتایج نشان داد که باورهای فراشناخت با وسوسه مصرف مواد و احساس گناه رابطه مثبتی دارد. مولفه های باورهای فراشناختی غیر قابل کنترل بودن و نشخوار ذهنی می توانند احساس گناه و وسوسه را پیش بینی نماید و نشخوار ذهنی بهترین پیش بین احساس گناه و وسوسه افراد مبتلا به سوءمصر مواد بود.
مرادی و همکاران (۱۳۹۲) در پژوهشی دیگر با عنوان تاثیر گروه درمانی مراحل تغییر انگیزش بر میزان استرس، اضطراب و احساس گناه افراد وابسته به مواد، نشان داد که گروه درمانی تغییر انگیزش پس از اجرای ۱۲ جلسه بر روی گروه آزمایش سبب کاهش میزان استرس، اضطراب و احساس گناه افراد وابسته به مواد می گردد و رویکرد درمانی مراحل تغییر رویکرد درمانی اثربخشی است.
سعیدی (۱۳۹۱) در طی پژوهشی بر روی معتادین بیان نمود که بین انعطاف پذیری کنشی معتادین با افراد عادی تفاوت وجود دارد و معتادین انعطاف پذیری کنشی پایین تر نسبت به افراد عادی دارند.
خلف بیگی (۱۳۹۱) به گروه درمانی بر ادراک استرس و اضطراب افراد مبتلا به سوء مصرف مواد را در یک نمونه ۳۰ نفری مورد بررسی قرار داد که نتایج این بررسی نشان داد، گروه درمانی باعث کاهش ادراک استرس و اضطراب افراد مبتلا به سوء مصرف مواد می گردد.
سجادی (۱۳۹۱) در پژوهشی به بررسی رابطه باورهای فراشناختی با تحریفات شناختی در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد پرداخت. نتایج تحلیل داده‌ها نشان داد که بین باورهای فراشناختی با تحریف های شناختی همه یا هیچ، تعمیم اغراق آمیز، فیلتر ذهنی، بی توجهی به امر مثبت، نتیجه گیری شتاب زده، استدلال احساسی، درشت بینی و ریز بینی، تحریف باید و بهتر، بر چسب زدن و شخصی سازی رابطه معناداری وجود دارد.
ریاضی (۱۳۹۱) در پژوهشی بر روی ۳۰ نفر به بررسی اثربخشی درمان مبتنی بر مراحل تغییر بر تاب آوری و استرس بیماران وابسته به مواد افیونی پرداخت و نتایج نشان داد که، درمان مبتنی بر مراحل تغییر پس از ۱۲ جلسه فشرده بروی افراد گروه آزمایش سبب کاهش استرس و افزایش تاب آوری بیماران وابسته به مواد افیونی شد و در نتیجه می توان گفت درمان مبتنی بر مراحل تغییر بر افزایش تاب آوری و کاهش میزان استرس بیماران وابسته به مواد افیونی اثربخش است.
حسنی (۱۳۹۱) در پژوهشی به رابطه باورهای فراشناختی با سلامت روان در افراد مبتلا به سوء مصرف مواد در یک نمونه ۲۰۰ نفری پرداخت و نتایج تحقیق نشان داد که بین باور مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری، اطمینان شناختی کم، نیاز به کنترل افکار و وقوف شناختی مصرف مواد با سلامت روان رابطه منفی معناداری وجود دارد و باور مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری، اطمینان شناختی کم، نیاز به کنترل افکار و وقوف شناختی میزان پایین سلامت روان را پیش بینی می کنند.
ابراهیمی، زنجانی و بختیاری (۱۳۹۰) در پژوهشی دیگر به اثربخشی درمان مبتنی بر مراحل تغییر بر باورهای غیرمنطقی و اضطراب در یک نمونه ۳۰ نفری از مبتلایان به وابستگی به مواد پرداختند و نشان دادند که درمان مبتنی بر مراحل تغییر در گروه آزمایش پس از اجرای ۱۴ جلسه سبب کاهش باورهای غیرمنطقی و اضطراب در افراد وابسته به مواد افیونی می گردد و بر بهبود مشکلات اضطرابی این افراد اثربخش است.
اسکندری (۱۳۹۰) در پژوهشی با عنوان بررسی مقایسه انعطاف پذیری کنشی و ناگویی هیجانی در افراد وابسته به مواد روانگردان و افراد عادی در یک نمونه ۱۵۰ نفری، نشان داد که بین انعطاف پذیری کنشی و ناگویی هیجانی در افراد وابسته به مواد روانگردان و افراد عادی تفاوت معناداری وجود دارد و افراد وابسته به مواد روانگردان به نسبت افراد عادی انعطاف پذیری کنشی پایین تر و ناگویی هیجانی بیشتری دارند.
علیمرادی و همکاران (۱۳۹۰) در پژوهشی با عنوان مقایسه تاب آوری و استرس ادراک شده بین دو گروه افراد وابسته به مواد مخدر و بهنجار، نشان دادند که بین دو گروه در تاب آوری و استرس ادراک شده تفاوت معناداری وجود دارد و افراد وابسته به مواد مخدر تاب آوری کمتر و استرس ادراک شده بالایی دارند.
فرزین راد (۱۳۹۰) در تحقیقی به اثربخشی درمان مبتنی بر مراحل تغییر به شیوه گروهی بر نگرش های ناکارآمد و وسوسه مصرف مواد افراد وابسته به سوء مصرف مواد تحت نظر بهزیستی در شهرستان بهبهان پرداخت. نمونه تحقیق شامل ۳۰ نفر بود. یافته‌ها نشان داد که درمان مبتنی بر مراحل تغییر به شیوه گروهی پس از ۲۰ جلسه به میزان چشمگیری نگرش های ناکارآمد و میزان وسوسه مصرف مواد را کاهش می دهد و نتایج بعد از یک دوره پیگیری یک ماهه پایدار بود.
فارسی نژاد (۱۳۹۰) در پژوهشی دریافت که تحریفات شناختی همه یا هیچ، تعمیم اغراق آمیز، فیلتر ذهنی، بی توجهی به امر مثبت، نتیجه گیری شتاب زده، استدلال احساسی، درشت بینی و ریز بینی، تحریف باید و بهتر، بر چسب زدن و شخصی سازی با باور مثبت درباره نگرانی، کنترل ناپذیری، اطمینان شناختی کم، نیاز به کنترل افکار و وقوف شناختی بیماران وایسته به سوءمصر مواد رابطه مثبتی معناداری دارد.
بیگدلی (۱۳۹۰) در بررسی رابطه استرس و تاب آوری با وسوسه مصرف مواد افراد مبتلا به سوء مصرف مواد شهر اهواز به این نتیجه رسید که استرس با وسوسه مصرف مواد رابطه معناداری دارد و استرس بصورت مثبتی قادر است میزان مصرف مجدد و وسوسه افراد مبتلا به سومصرف مواد را پیش بینی کند و بین تاب آوری با وسوسه مصرف مواد افراد مبتلا به سوء مصرف مواد رابطه منفی معناداری دارد و تاب آوری پایین میزان مصرف مجدد و وسوسه بالای افراد مبتلا به سومصرف مواد را پیش بینی کند.
فهدی (۱۳۹۰، به نقل از سعیدی،۱۳۹۱) در طی مطالعه ایی بیان نمود که افراد مبتلا به سوء مصرف مواد در مقایسه با افراد سالم تاب آوری و انعطاف پذیری متفاوتی دارند و در این افراد انعطاف پذیری کنشی پایین تر از افراد عادی می باشد.
مرادی، حیدری نیا، بابایی و جهانگیری (۱۳۸۸) به بررسی تاثیرآموزش مبتنی بر مدل مراحل تغییر در پیشگیری از مصرف مواد مخدر در کارگران پتروشیمی پرداختند. پس از مداخله آموزشی، میانگین امتیازات آگاهی، نگرش، خودکارآمدی، مهارت های مقابله در برابر سوء مصرف مواد، توازن تصمیم گیری، فرایندهای تغییر و رفتارهای پیشگیری بطور معنی داری افزایش یافت، در حالی که این تغییرات در گروه شاهد معنی دار نبود.
ایرانپور (۱۳۸۸) در پژوهشی به بررسی میزان اختلالات روانی در افراد وابسته به مواد مراجعه کننده به دو مرکز تهران پرداختند. نتایج بیانگر وجود علائم روانپزشکی و اختلال توام به میزان نسبتاً زیاد در آزمودنی ها بود. افرادی با سنین پائین تر بیشترین فراوانی و افرادی با تحصیلات بالاتر فراوانی کمتری را در اختلالات نشان می دادند.
ناظمی (۱۳۸۸) در پژوهشی در بین ۲۰۰ معتاد در شهر تهران بیان نمود که افراد وابسته به مواد مراجعه کننده به انجمن گروه های گمنام به نسبت افراد بهنجار از اختلالات روانی و احساس گناه بیشتری برخوردارند و همچنین میزان انعطاف پذیری پایینی دارند.
در پژوهشی که محمدپور (۱۳۸۸) با عنوان بررسی رابطه باورهای فراشناختی با وسوسه مصرف مواد در بین افراد وابسته به مواد روان گردان شهر اهواز انجام داد مشخص گردید که، بین باورهای فراشناختی با وسوسه رابطه منفی معناداری وجود دارد و این باورها میزان بالای وسوسه مصرف را پیش بینی می کند.
گلستانی (۱۳۸۷) به اثربخشی گروه درمانی مبتنبی بر مراحل تغییر در پیشگیری از عود در معتادان به مواد مخدر پرداخت. یافته ها های حاصل از پژوهش نشان داد که رویکرد گروه درمانی مبتنی بر مراحل تغییر مفید در پیشیگیری از عود می باشد و یک روش درمانی موثر تلقی می شود.
براتی (۱۳۸۶) در پژوهشی تحت عنوان مقایسه اختلالات روانی و استرس افراد وابسته به مواد مخدر و عادی، بیان داشت بین دو گروه از لحاظ کلیه اختلالات روانی و استرس تفاوت معنی داری وجود دارد و افراد وابسته به مواد مخدر از اختلالات روانی و استرس بالاتری را دارند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...