• تغییر در نقش سیاست­گذاران و تبدیل شدن آنها به تسهیل کنندگان فرایند سیاست­گذاری

 

از این رو، ما یک تغییر دیدگاه از رویکرهای عقلایی به سمت رویکردهای تکاملی در برنامه­ ریزی مشاهده می کنیم. در رویکرد عقلایی، وجود نقطه تعادل برای یک سیستم، یک پیش فرض اساسی بود. همچنین پایداری یک سیستم و رسیدن به پایداری به عنوان حالات مطلوب سیستم در نظر گرفته می­شدند. در این رویکرد سعی می­ شود تا تغییرات حداقل شوند و فرض می­ شود هنگامی که سیستم به نقطه تعادل خود می­رسد تغییرات حداقل می­شوند. به این ترتیب، تغییر، امری پذیرفته شده نیست و به آن به صورت وضعیتی نامطلوب نگریسته می­ شود. تغییر تنها زمانی اتفاق می­افتد که سیستم در نقطه تعادل خود نیست. اما در رویکرد تکاملی وجود عدم اطمینان به عنوان یک هنجار و به عنوان امری طبیعی شناخته می­ شود. پذیرش عدم اطمینان­ها و تغییرات مداوم در یک سیستم، مفهوم برنامه­ ریزی استراتژیک سنتی را به چالش می­کشاند. این تحول از رویکردهای عقلایی به سمت رویکردهای تکاملی را می­توان در علوم اقتصادی و مدیریتی به وضوح مشاهده نمود(فورن[۱۳]،۲۰۰۱). بر این اساس، پریکلش ادعا می­ کند: « نیازی نیست تا آینده را بشناسیم، کافی است برای آینده آماده شویم»(مسکی و مسکران[۱۴]،۲۰۰۴). به عبارتی دیگر، وی آمادگی برای مواجهه با آینده یا آینده­های متفاوت را بر شناخت کامل و دقیق آینده ارجحیت می­دهد. به نظر وی اینکه ما آینده را دقیق و با قطعیت کامل بشناسیم و آن را پیشگویی کنیم، نه امکان­ پذیر و نه حائز اهمیت است، آنچه مهم است این است که برای آینده یا آینده­های مختلف آماده ومهیا باشیم؛ حتی اگر آینده قطعی را کامل و جامع نشناسیم و تمامی ویژگی­هایش را کشف نکرده باشیم. از سویی دیگر می­توان یکی از این آینده­ها را آینده مطلوب خود بدانیم و خود را برای تحقق آن آینده مطلوب مهیا کنیم. به این ترتیب است که برنامه­ ریزی استراتژیک جایگاه قبلی خود را از دست می­دهد و مفهوم تفکر استراتژیک در فضا راهبرد اهمیت بیشتری می­یابد. در برنامه­ ریزی استراتژیک سعی می­ شود که در یک فرایند رسمی و مشخص، مجموعه ­ای از گزینه­ ها برای حرکت سازمان در افق معمولاً کوتاه مدت بیان شوند و از این رو یک رویکرد تجویزی، ساختاریافته و مبتنی بر این پیش فرض است که محیط نه چندان پویا و پیچیده است.
پایان نامه - مقاله - پروژه
اما تفکر استراتژیک در مورد ساختن آینده است. از این بابت از خلاقیت و ابتکار برای چارچوب­بندی و تدوین یک منظر یکپارچه یا چشم انداز یکپارچه در مورد آن چه سرلوحه یک سازمان است، استفاده می­ شود(برک و ورس[۱۵]،۲۰۰۴). تفکر استراتژیک معمولاً مبتکرانه، تجربی و ساختارشکن است و سعی دارد تا از آن چه تفکر منطقی و عقلایی به ما اطلاعات می­دهد، فراتر برود(گودت[۱۶]،۲۰۰۴). این نوع از تفکر در شرایط محیطی متغیر و پویا و همراه با پیچیدگی سعی می­ کند که تصویری از فضای استراتژیک سازمان ارائه کرده و در چارچوب این فضا، تصمیمات و فعالیت­های استراتژیک سازمان را هدایت کند.
میتنزبرگ با بررسی رویکردهای موجود راهبرد به ۱۰ مکتب اصلی در راهبرد اشاره می­ کند که با بررسی سیر تحول آنها می­توان تغییر از رویکردهای تجویزی به سمت رویکردهای توصیفی را مشاهده نمود که در جدول (۲-۱) به آنها اشاره شده است (میتنزبرگ، ۱۳۸۴).
جدول( ۲-۱): مکاتب ۱۰ گانه راهبرد از دیدگاه میتنزبرگ

 

ردیف
عنوان مکتب
مفهوم راهبرد
نوع مکتب

 

۱
مکتب طراحی (Design School)
فرایندی مفهومی
تجویزی

 

۲
مکتب برنامه­ ریزی (Planning School)
فرایندی رسمی
تجویزی

 

۳
مکتب جایگاه­یابی (Positioning School)
فرایندی تحلیلی
تجویزی

 

۴
مکتب کارآفرینی (Entrepreneurial School)
فرایندی آرمانی
توصیفی

 

۵
مکتب شناختی (Cognitive School)
فرایندی ذهنی
توصیفی

 

۶
مکتب یادگیری (Learning School)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...